"فزت و رب الکعبة"

*


پیشگویی های شهادت امیرالمومنین(ع) به یاران

 

۱-و از جمله اخبارى که حضرت علیه السّلام در آن به خاندان و یارانش پیش از کشته ‏شدنش خبر مرگ خود را می دهد حدیثى است که أبو زید احول از اجلح کندى (یکى از شیعیان با وفاى آن حضرت) از بزرگان قبیله کنده حدیث کند که گفت: بیش از بیست بار از آن ها شنیدم که می گفتند: ما از على علیه السّلام شنیدیم که بالاى منبر دست بر محاسنش می گذاشت و می فرمود: چه چیز جلوگیرى کند بدبخت‏ترین این امت را که این (محاسن) را از خون بالاى آن خضاب کند.

 

۲- و نیز على بن حزور از اصبغ بن نباتة حدیث کند که گفت: على علیه السّلام در همان ماهى که در آن کشته شد براى ما خطبه خواند و فرمود: ماه رمضان آمد و آن بزرگ ماه ها و آغاز سال است. در این ماه (یا در این سال) آسیاى سلطنت به گردش درآید، (برخى گفته‏اند: مقصود حضرت این است که در این سال خلافت رنگ سلطنت به خود می گیرد و اشاره بخلافت معاویه پس از آن حضرت می باشد.

 

و در برخى نسخه‏ها بجاى «سلطان» شیطان است) آگاه باشید که در این سال شما در یک صف (بدون امیر) حج خواهید کرد، و نشانه‏اش اینست که من در میان شما نیستم، اصبغ گوید: آن حضرت (با این فرمایش) خبر مرگش را می داد ولى ما نمی دانستیم.

 

۳- و نیز فضل بن دکین از عثمان بن مغیرة حدیث کند که گفت: چون ماه رمضان شد امیر المؤمنین علیه السّلام یک شب نزد حسن علیه السّلام شام می خورد و یک شب نزد حسین علیه السّلام و یک شب نزد عبد اللَّه بن عباس، و بیش از سه لقمه غذا نمی خورد، شبى از شب ها سبب کم خوراکى را از آن حضرت پرسیدند؟ فرمود: امر خدا (و مرگ) به سراغ من خواهد آمد (می خواهم در آن حال) شکمم تهى و گرسنه باشد، و بیش از یکى دو شب نمانده. و در آخر همان شب او را ضربت زدند.

 الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏۱، ص:۱۴

*

*

شب آخر امیرالمومنین(ع) و گفتگو با ام کلثوم

 

۱٫اسماعیل بن زیاد گوید: امّ موسى خدمتکار (و کلفت) على علیه السّلام که در ضمن دایه دخترش نیز بود، برایم حدیث کرد و گفت: شنیدم على علیه السّلام به دخترش ام کلثوم می فرمود: دخترکم، چنین مى‏بینم که مدت کمى با شما هستم؟ عرض کرد: چگونه پدر جان؟ فرمود: من رسول خدا (ص) را در خواب دیدم و او (در آن حال) گرد و خاک از رویم پاک می کرد و می فرمود: یا على تو را چیزى نیست؛ آن چه وظیفه‏ات بود انجام داده‏اى.

 

ام کلثوم گفت: سه شب (از این خواب) بیش نگذشت که آن ضربت را به او زدند، ام کلثوم در آن مصیبت فریاد زد، حضرت فرمود: دخترکم، فریاد نزن زیرا رسول خدا (ص) را مى‏بینم که به دست خود به من اشاره می کند و می فرماید: یا على نزد ما بیا که آنچه در نزد ما است براى تو بهتر است.

 

۲- و نیز عبد اللَّه بن موسى (به یک واسطه) از حسن بصرى حدیث کند که گفت: امیر المؤمنین على علیه السّلام آن شبى که در صبحش کشته شد (همه شب را) بیدار بود، و بر خلاف عادتى که داشت آن شب براى نماز شب به مسجد نرفت، پس دخترش ام کلثوم بوى عرض کرد: این چیست که (امشب) خواب را از شما گرفته؟

 

فرمود:اگر امشب را به صبح برسانم کشته خواهم شد، (تا اینکه) ابن نباح (اذان گوى آن حضرت آمد) و اذان نماز (صبح را) گفت، حضرت کمى راه (به طرف مسجد) رفت و برگشت، ام کلثوم به وى عرض کرد: دستور فرما جعدة (که خواهرزاده آن حضرت بود) با مردم نماز بخواند؟ فرمود: آرى دستور دهید (امروز) جعده با مردم نماز بخواند، سپس فرمود: از مرگ گریزى نیست و خود به مسجد رفت، و آن مرد (یعنى ابن ملجم) تمام آن شب (در مسجد) بیدار بود و چشم به راه و مترصد آن حضرت بود، و چون نسیم سحرگه وزید خوابش برد، أمیر المؤمنین علیه السّلام (وارد مسجد شد) و با پاى خود او را جنبش داده فرمود: نماز، پس بر خواست و آن حضرت را ضربت زد.

 الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏۱، ص: ۱۵

*

*

شمشیر زهرآگین ابن ملجم و رفتار امیرالمومنین(ع) با او

 

چون ابن ملجم را به نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام آوردند حضرت به وى نگاه کرد و فرمود: «یک تن برابر یک تن» (اشاره به آیه قصاص است که خداى تعالى در سوره مائده آیه ۴۵ فرماید: «وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ …» تا آخر آیه، سپس فرمود:) اگر من از دنیا رفتم همچنان که مرا کشته او را بکشید و اگر زنده ماندم‏ خود دانم در باره او چه اندیشم.

 

ابن ملجم لعنه اللَّه گفت: بخدا من آن شمشیر را به هزار درهم خریده‏ام و با هزار درهم آن را زهر داده‏ام، اگر بمن خیانت کند خدایش دور کند (کنایه از این که چگونه ممکن است از ضربت این شمشیر کسى جان سالم به در برد، راوى گوید): پس ام کلثوم بر او بانگ زد: اى دشمن خدا! أمیر مؤمنان را کشتى؟ گفت: جز این نیست که پدر تو را کشته‏ام (نه أمیر مؤمنان را) فرمود: اى دشمن خدا امید آن دارم که و بهبودى یابد.

 

ابن ملجم بدو گفت: پس این گریه‏ات براى من است؟ به خدا سوگند چنان ضربتى بر او زدم که اگر آن را بر اهل زمین بخش کنند همه هلاک شوند، پس آن مرد (پلید) را از نزد آن حضرت بیرون بردند و مردمان گوشت بدنش را مانند درندگان می کندند و باو می گفتند: اى دشمن خدا چه کردى؟ امت محمد (ص) را نابود کردى و بهترین مردم را کشتى؟ و او ساکت بود و سخن نمی گفت، و باین ترتیب او را به زندان بردند.

 

مردم نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام آمده عرض کردند: اى أمیر المؤمنین درباره این دشمن خدا دستورى فرما زیرا که امت را نابود کرد و اسلام را تباه ساخت؟ على علیه السّلام به ایشان فرمود: اگر زنده ماندم که خود دانم درباره‏اش چگونه رفتار کنم، و اگر هلاک شدم با او مانند کشنده پیغمبر رفتار کنید، او را بکشید و پس از آن جسدش را به آتش بسوزانید، و چون أمیر المؤمنین علیه السّلام از دنیا رفت و فرزندان آن حضرت از دفن او فارغ شدند امام حسن علیه السّلام نشست و دستور داد ابن ملجم را بیاورند، پس او را آوردند همین که برابر آن حضرت رسید و ایستاد، باو فرمود: اى دشمن خدا امیر مؤمنان را کشتى و تباهى را در دین بزرگ کردى؟ سپس دستور داد گردنش را زدند ام کلثوم دختر اسود نخعى خواستار شد که جسد پلیدش را به او دهند و کار سوزاندنش را به او واگذارند، حضرت نیز به او واگذار کرد و ام هیثم آن جسد را به آتش سوزاند.

الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏۱، ص: ۲۲

*

*

دفن پنهانی امیرالمومنین(ع) در قبر آماده شده توسط نوح نبی

 

۱-خبرى است که عباد بن یعقوب رواجنى از حیان بن على عنزى روایت کند که گفت: یکى از غلامان على علیه السّلام براى من حدیث کرد که چون هنگام مرگ أمیر المؤمنین علیه السّلام فرا رسید به حسن و حسین علیهما السّلام فرمود:

 

«آن گاه که من از دنیا رفتم، مرا بر تابوتى حمل کنید و از خانه بیرون برید، و شما دنبال تابوت را بگیرید زیرا که جلوى آن برداشته شود، و (دیگران) رنج برداشتن جلوى آن را از گردن شما کفایت کنند، سپس جنازه مرا بغریین (که نام همین زمینى است که اکنون قبر مطهر آن حضرت در آن واقع است، و برخى گفته‏اند نام دو عمارت و بنا بود که در نجف قرار داشته است) ببرید، در آن جا سنگ سفید درخشانى خواهید دید همان جا را بکنید (و حفر کنید) و در آنجا لوحى مى‏بینید، پس مرا در همان مکان به خاک بسپارید.»

 

گوید: همین که آن حضرت از دنیا رفت جنازه‏اش را برداشتیم و از خانه بیرون بردیم (و چنانچه فرموده بود) ما دنبال تابوت را گرفته بودیم و جلوش خود برداشته شده بود، و ما صدائى آهسته چون کشیدن درختى بر زمین مى‏شنیدیم تا به غریین رسیدیم، در آن جا سنگ سفیدى دیدیم که درخشندگى داشت، آنجا را کندیم لوحى دیدیم بر آن نوشته بود: «این جایى است که نوح براى على بن ابى طالب علیه السّلام ذخیره کرده» پس ما آن حضرت را در آن مکان دفن کرده برگشتیم، و از این بزرگداشت و اکرام خداوند نسبت به أمیر المؤمنین خورسند بودیم، پس جمعى از شیعیان که به نماز بر جنازه آن حضرت نرسیده بودند، و ما جریانى را که دیده بودیم و اکرامى که خداى عزوجل نسبت به أمیر المؤمنین علیه السّلام فرموده بود براى آن ها باز گفتیم، آن ها گفتند: ما هم دوست داریم آنچه را شما در باره آن بزرگوار دیده‏اید ما نیز به چشم خود ببینیم، به آنها گفتیم: طبق سفارش و وصیت خود آن حضرت جاى قبر پنهان شده، آنها (باین سخن توجه نکردند) بدان سو رفتند و بازگشتند، و گفتند: ما آنجا را کندیم و چیزى نیافتیم.

 

۲- محمد بن عماره از پدرش از جابر بن یزید الجعفى حدیث کند که گفت: از حضرت باقر محمد بن‏ على علیهما السّلام پرسیدم: أمیر المؤمنین علیه السّلام در کجا دفن شد؟ فرمود: در ناحیه غریین پیش از سپیده دم به خاک سپرده شد، و حسن و حسین و محمد (حنفیه) فرزندان آن حضرت، و عبد اللَّه بن جعفر (برادر زاده‏اش، این چهار تن) وارد قبرش شدند (و جنازه را در قبر گذاردند).

الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏۱، ص: ۲۵

 

*

*

این چشم ها به راه تو بیدار مانده است

 

چشم انتظارت از دم افطار مانده است

 

برخیز و کوله بار محبت به دوش گیر

 

سرهای بی نوازش بسیار مانده است

 

با تو چه کرده ضربه آن تیغ زهر دار

 

مانند فاطمه تنت از کار مانده است

 

آن قدر زخم ضربه دشمن عمیق هست

 

زینب برای بستن آن زار مانده است

 

آرام تر نفس بکش آرام تر بگو

 

چندین نفس به لحظه دیدار مانده است

 

از آن زمان که شاخه یاست شکسته شد

 

چشمت هنوز بر در و دیوار مانده است

 

سی سال رفته است ولی جای آن طناب

 

بر روی دست و گردنت انگار مانده است

 

می دانی ای شکسته سر آل هاشمی

 

تاریخِ زنده در پی تکرار مانده است

 

از بغض دشمنان به تو یک ضربه سهم توست

 

باقی آن برای علمدار مانده است

محسن عرب خالقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد