خاطراتی از شهدا ( فرش نو...)

یک روز بارانی دور هم نشسته بودیم که مجتبی هم از راه رسید. رو به من کرد وگفت: " بابا، از روی سند ازدواج به من یک فرش داده اند، برویم آن را بیاوریم.

همه باهم رفتیم و فرش را آوردیم.وقتی فرش را در خانه پهن کردیم، گفتم مبارکت باشد. گفت:" مبارک صاحبش باشد."

من که سردرنیاوردم، خنده نمکینی کرد و به سراغ تلفن رفت. با یکی از بسیجی های گردانش تماس گرفت. به او گفت:"من قالی ات را گرفته ام، بیا و آن را ببر."

نیم ساعت بعد، آن بنده خدا آمد و فرش را برد، بی آنکه مجتبی پولی از آن بسیجی بگیرد. بعد از آن با لبخند رضایت، روی فرش کهنه اتاقش کنار همسرش نشست.


خاطره ای از سردار شهید مجتبی قطبی

تولد: 15/6/1340 – استان فارس

شهادت: 19/6/1364

سِمت: فرمانده گردان حضرت زهرا(س)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد