مقاله ای پیرامون لیلة المبیت

 سلام بر تو ای علی، وقتی که در "لیلة المبیت " در بستر محمد صلی الله علیه و آْله خوابیدی و به استقبال مرگ رفتی و مرگ از ابهت تو گریخت!

شب نخست از ماه ربیع الاول از سال سیزدهم بعثت را «لیلة المبیت» گویند. در آن شب حضرت على علیه السلام به جاى رسول الله صلى الله علیه وآله در بستر ایشان خوابید. زیرا رسول الله صلى الله علیه وآله به وحى الهى دریافته بود که مشرکان و کفار مکه قصد کشتن او را دارند. لذا مأموریت یافت از شهر مکه خارج شده و مولى على علیه السلام را به جاى خویش قرار دهد1.


قرطبى ـ از علما و مفسران اهل سنّت ـ در این باره ذیل آیه 30 از سوره انفال «وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ»، گوید: این آیه در مورد گزارش اجتماع مشرکان در دارالندوه است. آنان در آنجا در صدد مکر و خدعه نسبت به پیامبر صلى الله علیه وآله برآمده تصمیم گرفتند ایشان را بکشند. لذا کنار در منزل آن حضرت بیتوته کرده و منتظر خارج شدن ایشان شدند تا وقتى که خارج شد او را بکشند. اما رسول خدا صلى الله علیه وآله به على بن ابیطالب فرموده بود که در بستر او بخوابد و از خدا خواست که وجود او را از آنان پوشیده بدارد2. خداوند چشمانشان را از او نابینا کرد. او از آن محل در حالى که خواب مشرکان را فراگرفته بود، خارج شد و بر سرهایشان خاک نهاد و رفت. وقتى صبح کردند، على بیرون آمده اطلاع داد که کسى در منزل نیست. آنان دانستند که رسول خدا صلى الله علیه وآله از دستشان نجات پیدا کرده و رفته است. قرطبى بعد از نقل این گزارش گوید: این ماجرا در سیره و غیر آن مشهور است3.

به هر طریق از این رخداد بى نظیر مى توان به نتایج ذیل پى برد: درجه ایثار فوق العاده امام على علیه السلام و تبعیت محض ایشان نسبت به فرامین الهى و نبوى صلى الله علیه وآله، و عشق و علاقه غیر قابل توصیف آن بزرگوار نسبت به رهبر و مقتداى خود و این نکته که در مواردى که خطر هست و نظام اسلامى را تهدید مى کند براى حفظ آن مى بایست بهترین شخصیتها حتى وجود مقدس على بن ابیطالب علیه السلام فدا گردد. نظیر آن را در ماجراى شهادت امام حسین علیه السلام براى حفظ اسلام مى توان یاد کرد. و این مطلب که ظاهراً امام على علیه السلام همچنان که در آیه مباهله بدان اشاره شده، نفس رسول الله صلى الله علیه وآله را نفس خویش و صیانت و حمایت از ایشان را صیانت و حمایت از خویش مى دیدند و در معرض خطر قرار گرفتن آن نفس قدسى را در معرض خطر قرار گرفتن نفس خویش مى دیدند.

از زاویه دیگر نیز مى‌توان گفت که چون رسول خدا صلى الله علیه وآله نفس على علیه السلام را نفس خویش مى دید، براى مصون نگاهداشتن ریشه اسلام که بستگى به حیات رسول خدا صلى الله علیه وآله داشت، از خویشتن خویش که همان نفس قدسى على بن ابیطالب باشد، مایه گذاردند. و این به مکانت و ارزش غیر قابل ادراک و توصیف مولا على علیه السلام دلالت مى کند.

 

منبع :

الجامع لاحکام القرآن، ج 4

منتهى الامال، ج 1، (نشر هجرت); تفسیر قرطبى،

 هجرت خورشید

روزی از روزهای سال سیزدهم بعثت ،سران قریش در دارالندوه گرد آمده بودند تا پیرامون امرى مهم به شور بنشینند. ولوله‏اى غریب در جمعشان افتاده بود و هر کس چیزى مى‏گفت. در این هنگام، ابوجهل برخاست. با اشاره ی دست،‏حاضران رابه سکوت دعوت کرد و چنین گفت :

مسلمانان دسته ‏دسته به یثرب مى‏روند . محمد هنوز در مکه است ؛ اما او نیز ممکن است همین روزها از شهر خارج میشود . باید چاره‏اى اندیشید . بزرگان قریش ! با او چه کنیم ؟ از هر سوى مجلس، صدایى بلند شد:

- او را به غل و زنجیر کشیم و زندانى کنیم.

- اگر او را بکشیم ؛ براى همیشه خیالمان آسوده مى‏شود.

ابوجهل پس از شنیدن پیشنهادهاى آنان گفت :

اگر محمد را زندانى کنیم ، سرانجام یک روز مجبور مى‏شویم آزادش کنیم و او به دعوتش ادامه خواهد داد. اگر تبعیدش  کنیم ، در جایى دیگر آشوب به پا مى‏کند. من با پیشنهاد کشتن محمد(ص)موافقم ! در این هنگام، شخصى از میان جمع فریاد کشید: اما چه کسى او را بکشد؟

ابوجهل گفت: اگر یک نفر محمد را بکشد، ممکن است او را شناسایى کنند. براى اینکه قاتل مشخص نباشد، از هر قبیله‏اى جوانى برمى‏گزینیم و به او شمشیرى مى‏دهیم تا همگى در یک زمان بر محمد حمله برند و او را بکشند. به این ترتیب خونش در میان قبایل پخش مى‏شود و چون بنى‏هاشم نمى‏توانند با همهیتیره‏هاى قریش بجنگند ، ناچار به گرفتن خون‏بها رضایت مى‏دهند.

سران قریش، به اتفاق آرا، پیشنهاد ابوجهل را تصویب کردند و پس از تعیین زمان و چگونگى حمله پراکنده شدند.

شب اول ربیع‏الاول سال چهاردهم بعثت ، مهاجمان شمشیر به دست ‏خانه پیامبر (ص) را محاصره کردند. آنها قصد داشتند در آغاز شب به خانه حضرت حمله کنند، اما ابولهب، همسایه و عموى پیامبر، آنان را از این کار بازداشت و گفت: زنان و فرزندان داخل خانه هستند.

ایشان تقصیرى ندارند. صبر کنید هوا روشن شود و محمد از خواب برخیزدتا در مقابل چشم بنى‏هاشم کشته شود و همگى ببینند که قاتل او یک نفر نیست.

در همین زمان پیامبر اکرم(ص)، که به وسیله فرشته وحى از نقشهیقریش آگاه شده بود، در خانه با حضرت على سخن مى‏گفت: على جان، من باید از مکه خارج شوم . قریشیان قصد کشتن مرا دارند . تو در بستر من بخواب خود را بپوشان تا آنان به خروج من از خانه پى نبرند. من باید به یثرب بروم.

آنگاه پیامبر (ص) با على خداحافظى کرد وضمن خواندن آیات آغازین سوره یس از خانه خارج شد و از میان دشمنان عبور کرد. هیچ کدام متوجه خروج او نشدند . خداوند بر چشمان آنان پرده‏اى افکنده بود . رسول خدا در راه به ابوبکر برخورد و او با آن حضرت همراه شد. پیامبر (ص) به جاى اینکه به سمت ‏شمال که راه یثرب از آن سو بود ، برود راه جنوب را در پیش گرفت و به غار ثور وارد شد. این غار در کوههاى جنوبى مکه قرار داشت و توجه کسى را به خود جلب نمى‏ کرد.

از سوى دیگر، حضرت على(ع)در بستر مبارک پیامبر (ص) خوابید . صبحگاهان دشمنان با شمشیرهاى آخته به خانه پیامبر (ص) هجوم بردند و چون روانداز را کنار زدند ، با حضرت على (ع) رو به رو شدند. یکى از آنان با عصبانیت ‏به على(ع)گفت: محمد کجاست؟

پاسخ داد :مگر او را به منسپرده بودید که از من مى‏طلبید؟

خوابیدن علی علیه السلام در بستر پیامبر اکرم(ص)، در ان شب پر غوغا، نمونه ی بارزی از این عشق به حقیقت است . این نوع جانبازی به قدری ارزش داشت که خداوند آیه ای در وصفش نازل می فرماید : « وَ مِنَ الناسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاء مَرضاتِ اللهِ وَاللهُ رَئوفٌ بِِالِعباد.»( بقره/207)

« و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد، و خدا نسبت به (این) بندگان مهربان است. و بعدها آن شب به " لیلة  المبیت" معروف گشت . »

سران قریش براى یافتن پیامبر(ص)  دست ‏به کار شدند. گروهى را براى تفتیش قسمت‏هاى شمالى مکه فرستادند، اما آنان ناکام بازگشتند . شخصى به نام ابوکرز را که در شناسایى رد پاى افراد مهارت داشت ، به کار گرفتند و عده‏اى را با او همراه ساختند . ابوکرز سمت جنوب مکه حرکت کرد و رد پاى پیامبر (ص) اکرم و همراهش را تا غار ثور تعقیب کرد ؛ اما وقتى به دهانهیغار رسید ، ایستاد و با تعجب به منظرهیمقابل چشمش خیره شد. ورودى غار با تارهاى عنکبوت پوشیده شده بود و کبوترى در داخل غار لانه ساخته، مشغول استراحت ‏بود. یکى از همراهان پرسید: چه شده ابوکرز، محمد را نیافتى؟

- نمى‏دانم ؛رد پا تا جلوى غار ادامه دارد ، اما اینجا محو مى‏شود! این تار عنکبوت و کبوتر نشان مى‏دهد کسى وارد غار نشده است . شاید او به آسمان رفته باشد، بهتر است از اینجا برویم.

وقتى مشرکان مشغول صحبت ‏بودند ، ترس وجود ابوبکر را فرا گرفت ؛ اما پیامبر (ص) وى را دلدارى داد و گفت: نترس خدا با ماست.

پیامبر (ص) سه روزدر غار ثور ماند. در این مدت تنها حضرت على، هند بن‏ابى‏هاله فرزند خدیجه، عبدالله پسر ابوبکر و عامر غلام ابوبکر از جایگاهایشانحضرت اطلاع داشتند.

آنان شبها به غار ثور مى‏رفتند و اخبار شهر را به پیامبر (ص) گزارش مى‏دادند.

در یکى از این شبها، که على و هند نزد آن حضرت بودند ، پیامبر (ص) خطاب به على فرمود: على جان، براى ما شترانى فراهم کن قصد داریم سمت ‏یثرب برویم . بعد از رفتن ما، در روشنایى روز، در جایى که همگان تو را ببینند بایست و با صداى رسا اعلام کن که، هر کس پیش محمد امانتى دارد یا از او طلبکار است ‏براى دریافت آن نزد من بیاید. وقتى امانات و طلب مردم را پرداختى، راه یثرب را در پیش گیر و به ما بپیوند. فاطمه‏ها را نیز همراه بیاور و اگر فردى از بنى‏هاشم مایل به مهاجرت بود ، مقدمات سفرش را فراهم کن. اکنون به تو مى‏گویم که از این پس هیچ آسیبى نخواهى دید.

حضرت علی علیه السلام درغروب شب چهارم ، شتران را، همراه مردى به نام عبدالله ، سمت غار فرستاد. عبدالله مسلمان نبود، اما مردى امین بود. پیامبر (ص) و همراهش با شنیدن صداى نعرهیشتران از غار خارج شدند. اکنون کاروان چهارنفره آماده حرکت‏بود . عبدالله، ساربان و راهنماى گروه، پیشاپیش حرکت کرد.

پس از وى پیامبر، سپس ابوبکرودر پى او غلامش عامر رهسپار شدند. عبدالله آن کاروان کوچک را از طرف پایین مکه و روى خط ساحلى به سمت مدینه هدایت کرد. در سمت چپ آنها، در دور دست، دریاى سرخ دیده مى‏شد. آنان در راه به واحهیقدید رسیدند. در آنجا چند خیمهیکوچک و بزرگ دیده مى‏شد پیامبر (ص) و همراهانش از شترها پیاده شدند. پیرزنى به نام ام معبد خزائى از خیمه‏اى بیرون آمد و گفت:

بفرمایید، خوش آمدید.

پیامبر (ص) سلام کرد و وارد خیمه شد. به تیرک چوبى،گوسفند لاغرى بسته شده بود که از شدت ناتوانى نمى‏توانست همراه گله به صحرا برود. پیامبر (ص) به گوسفند اشاره کرد و فرمود:

ام معبد، آیا این گوسفند شیر دارد؟

نحیف ‏تر از آن است که شیر بدهد.

پیامبر (ص) سمت گوسفند رفت، نام خدا را به زبان آورد و چنین دعا کرد: خدایا این گوسفند را بر این زن مبارک گردان.

آنگاه به ام معبد اشاره کرد و فرمود: ام معبد، برایم بادیه‏اى بیاور.

پیامبر (ص) گوسفند را دوشید. ابتدا ظرف شیر را به ام معبد داد تا از آن بیاشامد سپس به همراهان داد و سرانجام خود آشامید و با خنده گفت: در هر جمعى، باید ساقى پس از همه بنوشد.

در پایان بار دیگر گوسفند را دوشید، ظرف شیر را نزد ام معبد نهاد، سپس آمادهیحرکت ‏شد . ام معبد از خیمه بیرون آمد و دور شدن آنان را نظاره کرد. شترها آرام آرام دور شدند. ام معبد گوسفند را نوازش کرد و گفت: از صورتش نور مى‏بارید ، دیدى چه صداى گرمى  داشت ، او مرد خدا بود .

 روز دوشنبه دوازدهم ربیع‏الاول مهاجران به دروازه یثرب نزدیک شدند ، جوانى که بر فراز یکى از درختان نخل محلهیقبا دست را سایبان ِ دیده ساخته بود و بیابان را زیر نظر داشت، از شوق فریادى کشید: چهار سوار به این سو مى‏آیند ...

چرا هجرت پیامبراکرم

مبدأ تاریخ قرار گرفت؟در تاریخ ملت اسلام ، شخصیتی بالاتر از شخصیت پیامبر اسلام (ص)و حادثه ای تکان دهنده تر و سودمند تر از حادثه ی هجرت وجود ندارد ؛ زیرا با هجرت پیامبر، صفحه ی تاریخ بشریت ورق خورد و پیامبراسلام (ص)و مسلمانان جهان از محیط پر خفقان ، بر محیط مساعد و آزادی گام نهادند.

در نخستین سال هجرت ، پیروزی بزرگی نصیب اسلام و مسلمین گردید ، و حکومت مستقلی در مدینه پدید آمد و آنان در نقطه ای ، آزادانه تمرکز یافتند.

زمانی نگذشت که به برکت همین هجرت ، اسلام برای خود تشکیلات سیاسی و نظامی پیدا کرد وبه صورت حکومتی نیرومند در شبه جزیره و پس از چندی در مجموع جهان نمودار شد و تمدن بزرگی را پی ریزی نمود . اگر هجرت رخ نمی داد ، اسلام در همان محیط مکه دفن می گردید و جهان بشریت از این فیض بزرگ محروم می ماند. از این رو، مسلمانان، هجرت را سرآغاز تاریخ اتخاذ کردند.

منبع:

فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ج 1.

نویسنده: ف . طاعتی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد