بقلم: آیت الله محسنى بسطامى
شهادت زهرا: بزرگترین دروغ تاریخ
ما معتقدیم این مسئله بزرگترین افترا و دروغ تاریخ است و هرگز چنین چیزى صحت ندارد براى اثبات این مطلب مىتوان مفصل بحث نمود که متاسفانه صفحه کوچک وبلاگ ما توانایى تحمل آنرا ندارد لذا به چند مطلب بسنده مىنماییم.
قریش بزرگترین و مقتدرترین قبیله در شبه جزیره عربستان به حساب مىآمد و در درون قریش بنى هاشم برترین و قدرتمندترین قوم (تیره ) بشمار مىآمد طوریکه همه برترى آن را پذیرفته بودند عمو زاده هاى این تیره بنى امیه بودند که بعضى اوقات با بنى هاشم رقابت مىنمودند اما اگر پاى کسى دیگر به میان مىآمد این دو فورا با هم یکى مىشدند بطور مثال زمانیکه خبر رسید ابوبکر (از تیره بسیار ضعیف قریش یعنى بنى تیم ) جانشین پیامبر شده براى ابوسفیان که تازه مسلمان شده بود غیر قابل تحمل بود لذا فورا صدا زد: این الاذلان؟ دو مرد ذلیل کجایند؟
بقلم: آیت الله محسنى بسطامى
شهادت زهرا: بزرگترین دروغ تاریخ
ما معتقدیم این مسئله بزرگترین افترا و دروغ تاریخ است و هرگز چنین چیزى صحت ندارد براى اثبات این مطلب مىتوان مفصل بحث نمود که متاسفانه صفحه کوچک وبلاگ ما توانایى تحمل آنرا ندارد لذا به چند مطلب بسنده مىنماییم.
قریش بزرگترین و مقتدرترین قبیله در شبه جزیره عربستان به حساب مىآمد و در درون قریش بنى هاشم برترین و قدرتمندترین قوم (تیره ) بشمار مىآمد طوریکه همه برترى آن را پذیرفته بودند عمو زاده هاى این تیره بنى امیه بودند که بعضى اوقات با بنى هاشم رقابت مىنمودند اما اگر پاى کسى دیگر به میان مىآمد این دو فورا با هم یکى مىشدند بطور مثال زمانیکه خبر رسید ابوبکر (از تیره بسیار ضعیف قریش یعنى بنى تیم ) جانشین پیامبر شده براى ابوسفیان که تازه مسلمان شده بود غیر قابل تحمل بود لذا فورا صدا زد: این الاذلان؟ دو مرد ذلیل کجایند؟
پرسیدند منظورت چه کسانى مىباشند؟ گفت علی و عباس. ابوسفیان هنگامى که با علی و عباس روبرو شد گفت چرا نشستید بنى تیم کیستند که رهبرى را بدست گیرند؟ ابوسفیان چنین ادامه داد: والله لاملان المدینة خیلا و رجالا. (قسم بخدا من مدینه را پر از پیاده نظام و سواره نظام مىکنم و حکومت را با زور از آنان براى شما مىگیرم.)
علی که به سخنان ابوسفیان گوش مىداد به او نهیب زد و اخطار نمودة فرمود: اگر کوچکترین حرکتى بر ضد ابوبکر انجام دهى من نخستین کسى خواهم بود که در مقابل تو مىایستم ما ابوبکر را اهل مىدانیم. ابوسفیان ناراحت شده الفاظ بدى گفته و رفت. (تاریخ طبرى جلد 2 قسمت آغاز خلافت ابوبکر)
قریش که با رسول خدا دشمنى مىورزیدند عملا قادر نبودند کارى انجام دهند چون از انتقام گیرى بنى هاشم هراس داشتند واپسین و مهمترین راهکارشان این بود که از هر تیرهاى یک جوان انتخاب نمایند و این جوانان طوایف گوناگون همه باهم پیامبر را با شمشیر بزنند بگونهاى که معلوم نشود کدامیک قاتل است که در این صورت قوم پیامبر یعنى بنى هاشم نمىدانند با کدام تیره بجنگند و لذا مجبور خواهند شد خونبها گرفته صلح نمایند. (اگر یک یا دو قبیله چنین جرمى مرتکب مىشد مطمئن بودند بنى هاشم دمار از روزگارشان بر مىآوردند) که همین مسئله سبب شد رسول اکرم با اذن خداوند هجرت نمود.
در ابتدا باید به نکته مهمى اشاره کنیم و آن توجه کامل به عبارات این متن بقلم: آیت الله محسنى بسطامى است که گفته: "شهادت زهرا: بزرگترین دروغ تاریخ.
ما معتقدیم این مسئله بزرگترین افترا و دروغ تاریخ است و هرگز چنین چیزى صحت ندارد و براى اثبات آن مىتوان مفصل بحث نمود که متاسفانه صفحه کوچک وبلاگ ما توانایى تحمل آنرا ندارد لذا به چند مطلب بسنده مىنماییم."
آیا به نظر شما آیة الله محسنى بسطامى خود این وبلاگ را اداره مىکند یا براى وبلاگ مطلب مىنویسد؟
اگر در اینترنت عبارت آیت الله محسنى بسطامى را جستجو کنید تنها با یک متن روبه رو خواهید شد که در دهها سایت گوناگون سنی، بدون کم و زیاد آمده و در همه آنها این مطلب را به قلم ایشان مىدانند.
صرف نظر از اینکه این آیة الله کیست، که بدون داشتن یک سال یا یک ماه سابقه در حوزه هاى علمیه شیعه، به تازگى ظهور کرده و قلمى شبیه مولویان متجدد اهل سنت دارد؛ چون عبارت اولیه این متن را چنین نوشته است: به قلم آیت الله محسن بسطامى و... پس از آن حتى یک بسم الله هم نیاورده است. پس به ظاهر کل متن از ایشان است؛ اما در این متن کلماتى در باره سایت و وبلاگ و... مىبینیم که با روش نوشتن و سخن گفتن یک آیة الله سازگارى ندارد.
و نیز موارد بسیارى در این مقاله، دفاع بى چون و چرا از مطالبى است که هیچ شیعهاى آن را قبول ندارد.
ما نمىدانیم که این شخص آیا واقعا شیعه است؟ شاید بگویند شیعه بوده و سنى شده است که در این صورت محتواى مطالبش با سخنان یک مستبصر سازگارى ندارد؛ زیرا حتى به یک کتاب شیعى استناد نمىکند و در مواردى روایاتى را مدرک قرار مىدهد که شیعه، ضد آن روایت را نقل کردهاند که در متن به آنها خواهیم پرداخت.
لذا از مولوى هاى اهل سنت مىخواهیم که اگر خواستند مقالهاى بنویسند یا به اسم خودشان باشد؛ یا اشتباهى چنین فاحش نکنند، یا دستکم بنویسند از سخنان فلان شخص؛ نه به قلم او...!!!!
در باره قریش و ابوسفیان باید گفت:
جناب مولوى آیت الله محسنى بسطامى اقرار کردهاند که در قریش بنو امیه با رسول خدا صلى الله علیه وآله دشمنى داشتند که در رأس آنان ابوسفیان رئیس قریش بود، و همه مىدانند ضربهاى که قریش و بنو امیه از علی علیه السلام خورد از کسى دیگر نخورد. ولى در این نوشته مىبینیم ابوسفیان به علی علیه السلام مىگوید: اگر تو بخواهى مدینه را پر از سواره و پیاده مىکنم!!! یعنى ابوسفیان دشمن خونى علی علیه السلام مىخواست به نفع امیر مؤمنان، سرباز وارد مدینه کند؟ هیچ ساده لوحى هم این مطلب را باور نمىکند؛ لذا امیر مؤمنان با وى مخالفت کردند.
اما چرا ابوسفیان نزد علی علیه السلام آمد؟ چرا این حرف را به طلحه یا زبیر نزد؟ مگر ایشان از بزرگان قریش نبودند؟ و چرا نزد دیگر قریشیان موجود در مدینه نرفت؟ مگر اهل سنت نمىگویند که علی علیه السلام با خلافت ابوبکر موافق بود؟ این روایت به خوبى نشاندهنده آن است که ابوسفیان هم مىدانسته است که حق با امیر مؤمنان است و خواسته است از همین حربه بر ضد اسلام استفاده نماید.
اما در باره اصل روایت باید گفت که جناب مولوى آیت الله محسنى بسطامی، اصل بى طرفى را رعایت نکرده و با حذف ابتدا و انتهاى روایت چنین وانمود کرده است که انگار ابوسفیان خلافت را براى علی یا عباس مىخواسته است و حضرت علی نپذیرفته و فرموده است، ابوبکر صلاحیت خلافت دارد.
حدثنی محمد بن عثمان بن صفوان الثقفی قال حدثنا أبو قتیبة قال حدثنا مالک یعنی ابن مغول عن ابن الحر قال قال أبو سفیان لعلی ما بال هذا الأمر فی أقل حی من قریش والله لئن شئت لأملأنها علیه خیلا ورجالا قال فقال علی یا أبا سفیان طالما عادیت الإسلام وأهله فلم تضره بذاک شیئا إنا وجدنا أبا بکر لها أهلا
حدثنی محمد بن عثمان الثقفی قال حدثنا أمیة بن خالد قال حدثنا حماد بن سلمة عن ثابت قال لما استخلف أبو بکر قال أبو سفیان مالنا ولأبی فصیل إنما هی بنو عبد مناف قال فقیل له إنه قد ولى ابنک قال وصلته رحم
حدثت عن هشام قال حدثنی عوانة قال لما اجتمع الناس على بیعة أبی بکر أقبل أبو سفیان وهو یقول والله إنی لأرى عجاجة لا یطفئها إلا دم یا آل عبد مناف فیم أبو بکر من أمورکم أین المستضعفان أین الأذلان علی والعباس وقال أبا حسن ابسط یدک حتى أبایعک فأبى علی علیه فجعل یتمثل بشعر المتلمس
ولن یقیم على خسف یراد به إلا الأذلان عیر الحی والوتد
هذا على الخسف معکوس برمته وذا یشج فلا یبکی له أحد
قال فزجره علی وقال إنک والله ما أردت بهذا إلا الفتنة وإنک والله طالما بغیت الإسلام شرا لا حاجة لنا فی نصیحتک.
... ابوسفیان به علی گفت: چه شده است که خلافت در دست کوچکترین قبیله قریش قرار گرفته؟ اگر بخواهى مدینه را پر از سواره و پیاده مىکنم؛ علی گفت: اى ابوسفیان مدتى طولانى است که با اسلام و اهل آن دمشنى داری؛ اما نتوانستهاى به آن ضربه بزنی؛ ما ابوبکر را براى خلافت سزاوار یافتیم.
... هنگامى که ابوبکر خلیفه شد، ابوسفیان گفت: ما با ابوفصیل چه ارتباطى داریم ( که خلافت ایشان را قبول کنیم؟ ) حق با فرزندان عبد مناف است؛ به وى گفته شد: ابوبکر فرزند تو را والى قرار داده است!!! گفت: حق فامیلى را ادا کرده است!!!
مردم براى بیعت با ابوبکر گردآمدند، ابوسفیان گفت: من آشوبى مىبینم که آن را فقط خون آرام مىکند. اى فرزندان عبد مناف! ابوبکر در کدام یک از کارهاى شما جایگاهى داشته است؟ اى دو ذلیل! اى علی و اى عباس؟ سپس به علی گفت: اى علی دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنم؛ علی قبول نکرد. ابوسفیان شعر ملتمس را خواند که:
در بیابان کسى زندگى نمىکند مگر دو قبیله ذلیل حى و وتد
این یکى نیزه خود را در بیابان سر و ته گذاشته ( قصد جنگ ندارد) وآن دیگرى ناله مىزند؛ ولى کسى به او کمک نمىکند.
علی او را منع کرد و گفت: تو از این کارها جز فتنه چیز دیگرى نمىخواهی. و مدتى است طولانى که با اسلام به بدى رفتار کردهاى! و ما احتیاج به خیر خواهى تو نداریم.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 237، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.
جناب مولوى آیت الله محسنى بسطامى به جهت حفظ مقام صحابى جلیل القدر ابوسفیان بن حرب و مشخص شدن قصد وى جهت خیانت، اصل این روایت در کتب اهل سنت را ذکر نکرده و ترجمه را هم تحریف کرده است:
زمانى که خبر رسید ابوبکر (از تیره بسیار ضعیف قریش یعنى بنى تیم ) جانشین پیامبر شده براى ابوسفیان که تازه مسلمان شده بود غیر قابل تحمل بود لذا فورا صدا زد: این الاذلان؟ دو مرد ذلیل کجایند؟
پرسیدند منظورت چه کسانى است؟ گفت: علی و عباس. ابوسفیان هنگامى که با علی و عباس روبرو شد گفت: چرا نشسته اید، بنى تیم کیستند که رهبرى را بدست گیرند؟ ابوسفیان چنین ادامه داد: والله لاملان المدینة خیلا و رجالا. (قسم بخدا مدینه را پر از پیاده نظام و سواره نظام مىکنم و حکومت را با زور از آنان براى شما مىگیرم.)
علی که به سخنان ابوسفیان گوش مىداد به او نهیب زد و اخطار کرد وفرمود: اگر کوچکترین حرکتى بر ضد ابوبکر انجام دهى من نخستین کسى خواهم بود که در مقابل تو مىایستم، ما ابوبکر را اهل مىدانیم. ابوسفیان ناراحت شده الفاظ بدى گفته و رفت. (تاریخ طبرى جلد 2 قسمت آغاز خلافت ابوبکر).
مىبینید که جناب مولوى آیت الله محسنى بسطامى آن قسمت از کلمات امیر مؤمنان که قصد ابوسفیان را بر ملا مىکند ذکر نکرده و با تحریف از کنار آن گذشته است.
بخش پایانى این روایت با مضمونى که ذکر شد، در کتب شیعه موجود نیست؛ بلکه این مضمون در کتب اهل سنت است؛– و همین نشاندهنده آشنا نبودن نویسنده این مقاله به روایات شیعه است؛ زیرا اگر با آثار شیعه آشنایى مىداشت، روایت را در این زمینه نقل مىکرد – لذا شیعیان در بحث با اهل سنت تنها به قسمت اول این روایت استدلال مىکنند؛ زیرا قسمت آخر آن تحریف شده است و اگر قسمت آخر در کتب شیعه، همانگونه بود که جناب مولوى آیت الله بسطامى گفته است، ما شیعیان اصلا بحثى با اهل سنت نداشتیم و ایشان مىتوانستند به همین روایت استدلال کنند؛. اما اصل روایت در کتب شیعه چنین است:
أما والله لئن شئتم لأملأنها خیلا ورجلا. فناداه أمیر المؤمنین علیه السلام: ( ارجع یا أبا سفیان، فوالله ما ترید الله بما قول، وما زلت تکید الإسلام وأهله، ونحن مشاغیل برسول الله صلى الله علیه وآله، وعلى کل امرئ ما اکتسب وهو ولی ما احتقب ).
قسم به خداوند اگر بخواهید مدینه را پر از سواره و پیاده مىکنم. امیر مؤمنان به وى فرمود: اى ابوسفیان بازگرد؛ قسم به خدا که در آنچه مىگویى خدا را نمىخواهى! همیشه براى اسلام و مسلمانان نقشه کشیدهای؛ ما الان مشغول (غسل و کفن و دفن) رسول خدا 7 هستیم. و بر دوش هر کسى بارى است که خود کسب کرده است و سرپرست آنچه جمع آورى کرده همواست.( یعنى ابوبکر خود بار گناهش را بر دوش خواهد کشید که به جاى غسل و کفن رسول خدا، مشغول طرح ریزى براى خلافت خود شده است!).
الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای413 هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 190، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م.
اما این که چرا امیر مؤمنان از کمک قریش استفاده نکرد؟
پاسخ واضح است. اگر ابوسفیان به مدینه لشکر مىکشید به جاى ابوبکر و عمر نخستین کسى را که مىکشت حضرت علی بود و بساط اسلام را بر هم مىزد. این همان مطلبى است که امیر مؤمنان نیز به آن اشاره دارد.
البته همان گونه که درکتاب الارشاد آمده واین روایت نیز نشان مىدهد، این ماجرا در همان روز سقیفه اتفاق افتاده است. یعنى هنوز امیر مؤمنان با ابوبکر بیعت نکرده بود؛ این مضمون را از بعضى عبارات اهل سنت نیز مىتوان به دست آورد؛ زیرا در ابتداى این روایت گفته اند:
«لما اجتمع المهاجرون لبیعة ابی بکر»؛ «علی بیعة ابی بکر»؛ «لما بویع لابی بکر»؛ «لما اجتمع الناس على بیعة أبی بکر».
هنگامى که که مهاجرین براى بیعت با ابوبکر گردآمدند؛ یا هنگامی که با ابوبکر بیعت شد یا هنگامى که مردم براى بیعت با ابوبکر گردآمدند.
اما در صحاح اهل سنت آمده است که علی بن ابوطالب پس از شش ماه بیعت کرد. و تا آن زمان با بیعت وى مخالفت کرد. همین قرینه نشانه دروغ بودن انتهاى این روایت در کتب اهل سنت است.
سخن ایشان در باره ابوسفیان صحیح است که مىخواست خلافت را بگیرد؛ اما مهم این است که براى چه کسى؟ چون هنگامى که دید خلافت از علی گرفته شده و در اختیار ابوبکر و عمر است، تصمیم گرفت از این موضوع به نفع خودش استفاده کند؛ ولى چون ابوبکر وى را مىشناخت، به همین جهت فرزندان ابوسفیان یعنى معاویه و یزید بن ابوسفیان را به عنوان کارگزاران خاص خود قرار داد.(آدرس این مطلب در همان متن تاریخ طبرى ذکر شد )
لذا مشخص مىگردد که سیره ابوسفیان و اهل بیت او و بنى امیه با سیره عمر یکى بوده است و همگى به هر وسیلهاى که باشد مىخواستند حق علی را بگیرند.
حال آیا معقول است علی از کمک ابوسفیان و امثال وى براى گرفتن حق خود استفاده کند؟
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)