اسم امیر علیه السلام

عماربن یاسر گوید: روزی با ناراحتی نزد مولایم امیرالمومنین علیه السلام رفتم، وقتی مرا ناراحت دید، فرمود: تو را چه شده است؟

عرض کردم: قرضی دارم که صاحبش به دنبال آن آمده و قادر به پرداخت آن نیستم.

حضرت به سنگی اشاره کرد و فرمود: آن سنگ را بردار و قرضت را ادا کن.

عرض کردم: آن که سنگ است.

فرمود:

خداوند را به من بخوان تا برایت طلا شود.

عمار گوید: خداوند را به اسم مولایم خواندم که سنگ طلا شد

عماربن یاسر گوید: روزی با ناراحتی نزد مولایم امیرالمومنین علیه السلام رفتم، وقتی مرا ناراحت دید، فرمود: تو را چه شده است؟

عرض کردم: قرضی دارم که صاحبش به دنبال آن آمده و قادر به پرداخت آن نیستم.

حضرت به سنگی اشاره کرد و فرمود: آن سنگ را بردار و قرضت را ادا کن.

عرض کردم: آن که سنگ است.

فرمود:

خداوند را به من بخوان تا برایت طلا شود.

عمار گوید: خداوند را به اسم مولایم خواندم که سنگ طلا شد.

حضرت به من فرمود: مقدار نیازت را از آن بردار.

عرض کردم: چگونه آن را نرم کنم و بردارم؟

فرمود:

ای کسی که یقین ضعیف داری! خداوند را به اسم من بخوان تا برایت نرم شود، همانا خداوند به اسم من آهن را برای داود نرم کرد.

عمار گوید: پس خداوند را به اسم آن حضرت خواندم؛ نرم شد و مقدار نیازم را از آن برداشتم.

سپس آن حضرت فرمود: خداوند را به اسم من بخوان تا بقیه آن سنگ شود همچنان که بود.[1]

 

----------------

[1].مشارق انوارالیقین،ص271

نوشته شده توسط گروه معجزات

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد