ما اهل کوفه نیستیم/علی تنها بماند!!!
بگو: تنها شما را به یک چیز اندرز میدهم و آن اینکه دو نفر دو نفر، یا یکنفر یکنفر برای خدا قیام کنید، سپس فکر خود را به کار گیرید، این دوست و همنشین شما (محمد) هیچگونه جنون ندارد، او فقط بیم دهنده شما در برابر عذاب شدید (الهی) است.
(سوره مبارکه سبا آیه۴۶)
در حدیث قدسی آمده است که خداوند فرمود :
«اگر همه ی مردم بر ولایت علی(ع)اجتماع میکردند ؛ آتش جهنم را نمی آفریدم...!!!»
(بحارالانوار - ج 39 - ص 247)
---------------------------------------------------------------------------
وبلاگ ها...
http://salam2.blogsky.com
http://palestine-savior.blogsky.com
http://www.ali-avvalin-mazlom.blogsky.com
ادامه...
بارخدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه میبرم از جمله :
از این کهحسد کردم ... از این کهتظاهر به مطلبی کردم که اصلا نمیدانستم ... از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم ... از این کهدر غذا خوردن به یاد فقیران نبودم ... از این کهمرگ را فراموش کردم ... از این کهدر راهت سستی و تنبلی کردم ... از این کهعفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم ...از این کهدر سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم... از این که منتظر بودم که دیگران به من سلام کنند ... از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم ...از این کهدیگران را به کسی خنداندم غافل از اینکه خود خنده دار تر از همه ام ... از این کهلحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم ... از این کهدر مقابل متکبرها ، متکبر ترین و در مقابل اشخاص متواضع ، متواضع نبودم ... از این کهشکمم سیر بودو یاد گرسنگان نبودم ... از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید ... از این کهنشان دادم کاره ای هستم ، خدا کند که پست و مقام ، پستمان نکند ... از این کهایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود ... از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم ، غافل از اینکه تو بهتر از دیگران مینویسی و با حافظه تری ... از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم ... از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند ... از این کهاز گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم ... از این که کاری را که باید فی سبیل الله میکردم نفع شخصی ، مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم ... از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگر بود ، در نتیجه دچار شک در نماز شدم ... از این کهبی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم یا هرکسی را مسخره کردم ... از این که«خدا می بیند» را در همه ی کارهایم دخالت ندادم ... از این کهکسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس یا جهل ، یا حسد به نشنیدن زدم ...