رو کرد به دامادش و گفت: علی جان، ای پدرِ دونوگلِ من، سلام بر تو ؛طولی نمی کشد که دو رکـن خویشتن را از دست خواهی داد. تو را به خدا می سپارم.( امالی شیخ صدوق ـ ص136)
آسمان رنگ غم به خود گرفتـه بود. گویی فاطمه ـ سلام الله علیها ـ از فراق پدر جانی در بدن نداشت. جامۀ عزای پدر بر تن و گوشه ای زانوی غم در بغل گرفته بود. علی ـ علیه السلام ـ بی قرار بود. یکی از دو رکنش؛ جناب رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ از دست رفته بود.
هنـوز که هنوز است دل ها از شنیدن نام کوچۀ بنی هاشم دردناک می شود. تن ها می لرزد. قلب ها از شماره می ایستد. یاد مصیبت جانـکاه فاطمه ـ سلام الله علیها ـ و شاهزادۀ شهیدش آتشی از اندوه در دل محبانشان برپا می کند. چشم نمی داند برای خیرالنـساء خون ببارد یا برای سیدالأوصیـاء. علی ـ علیه السلام ـ رکن دیگرش از دست رفته. رکنی که مظهر عصمت الله، میوۀ قلب رسول الله، زوجۀ ولی الله و مادر آل الله ـ علیهم صلوات الله ـ بود. رکنـی که هرگاه جناب رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ به چهرۀ عالم افروز او نظاره می کـرد گل از گلش باز می شد و قلبش مملو از سرور. رکنـی که علی ـ علیه السلام ـ پس از پیامبر او را محرم راز خود روی زمین می دانست.
اما دردِ علی ـ علیه السلام ـ و محبینش؛
آیا آسمانِ رخی که آفتابِ جهان تاب از عظمت نورش بر او تعظیم میکرد سزاوار نیلی شدن بود؟! آیا درختـی که میوههای رحمت حق از او روییـد سزاوار خم شدن و شکسته شدن توسط تیغها و تبرهای انسانی زمان بود؟! مسلماً بی بصیرتـی و حماقت مردم زمان و عدم تشخیص راه صحیح موجب چنین پیامدهای ناگـوار شد. شاید غفلت و هوا پرستـی این مصیبت را به بار آورد. اما آنچه مهم است اشاره شود این است که عاملین مصیبت کوچهی بنی هاشم و سردمداران این عدهی بیبصیرت به مراتب افرادی گمراهتر و گناهکارتر از آن بیبصیرتها بودنـد. چرا که با وجود و شناخت آیت عظمای الهی و خلیفهی ولایت آسمانی به هوای منصبی غصبی دست در دست شیطان رانده شده گذاشته و خود را برای همیشه در أسفلالسافلیـن جای دادنـد. این در حالی بود که این سردمداران مدت زیادی از زندگـی خود را با حبلاللهالمتین، صراط المستقیم ؛ علی ـ علیه السلام ـ سپری کرده بودنـد.
امان از بی بصیرتی ...