علی بالاتر از خدا و رسول

 عثمان الخمیس می گویند:

ماذا یعتقدون فی ائمتهم، لا شک أن الشیعة غَلَوْا فی ائمتهم غُلُوّا شدیدا، حتی غَلَوْا عن علی بن ابیطالب رضی الله عنه أنه قال والله لقد کنت مع إبراهیم فی النار و أنا الذی جعلتها بردا و سلاما و کنت مع نوح فی السفینة و أنجیته و کنت مع موسی ... 

هذا فی الأنوار النعمانیه، جزء1، ص31، و الأنوار النعمانیة من الکتب معتمدة عند الشیعة.

شیعه معتقد است که علی بن ابیطالب می گوید: به خدا قسم من با حضرت ابراهیم (علیه السلام) در آتش بودم و من آن آتش را سرد و سلامت کردم، من با حضرت نوح (علیه السلام) در کشتی بودم و من نجات دادمشان، با حضرت موسی (علیه السلام)... .

أنوار نعمانیه، ج1، ص31

اولا: اینکه ایشان می گوید کتاب انوار نعمانیه، از کتب معتبر شیعه است، دروغ محض است؛ تا بحال هیچ عالم شیعه نگفته است که کتاب انوار نعمانیه از کتب معتبره است، بلکه در پاورقی همین کتاب انوار نعمانیه، ج2، ص108 از قول یکی از علمای بزرگ، مرحوم انگجی نقل می کند:

سید نعمت الله جزایری در بعضی از کتاب هایش غلو می کند و مطالعه کتاب های سید نعمت الله جزایری شرعا حرام است.

بزرگان ما نسبت به کتاب انوار نعمانیه این چنین می گویند. حالا بنده نمی خواهم بگویم که فرمایش ایشان هم 100% صحیح است یا صحیح نیست و آن یک بحث دیگری دارد؛ ولی اینکه آقای عثمان الخمیس می گوید از کتاب های معتبر هست، دروغ محض است. جزء‌ کتاب های رتبه سوم یا چهارم شیعه است. روایاتی در آن آمده که بعضا صحیح و ناصحیح است، غالب روایات مرسل است، بعضی از مطالب را که آورده، منحصر به فرد است و در سایر کتاب های شیعه اصلا دیده نمی شود. ثانیا اگر چنانچه این غلو شدید است، در خود کتاب های معتبر شما مثل حاکم نیشابوری که ذهبی و ابن حجر او را توثیق می کنند و می گویند کسی است که متخصص در فن رجال است و در حدیث شناسی سرآمد عصر خودش بوده، ایشان در کتاب معرفة علوم الحدیث، ص96 نقل می کند در ذیل آیه شریفه 45 سوره زخرف که خداوند می فرماید:

وَ اسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرَّحْمَنِ آَلِهَةً یُعْبَدُونَ (زخرف/45)

می گوید:

علی ما بعثوا؟ إنهم بعثوا علی ولایة رسول الله و ولایة ‌علی بن أبیطالب.

پیامبران گذشته بر چه مبعوث شده اند؟ مبعوث شده اند بر ولایت رسول الله و ولایت علی بن ابیطالب.

از این بهتر چه می خواهید؟! اگر بنا باشد که آن غلو باشد، این خیلی بالاتر از آن است. پس چرا این را خودتان در کتاب های معتبر دارید، از اینها دم نمی زنید؟ ثانیا آیا از قدرت خداوند عالم بعید است که همچنین امکانی به یک بنده اش بدهد؟

حضرت خضر (علیه السلام) که قطعا مقامش از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) پائین تر است، شما بر این عقیده هستید و سیوطی و زمخشری صراحت دارند که خدای عالم کره زمین را به برکت 4 تن از انبیاء حفظ کرده است. اگر این 4 تن نباشند، لساخت الأرض أهلها: حضرت خضر (علیه السلام)، حضرت ادریس (علیه السلام) ، حضرت عیسی (علیه السلام) و  ... که خداوند به وسیله اینان فیضش را به زمین می رساند و وقتی اینان برداشته شوند، جهان به پایان می رسد و کرات جهان به هم می ریزد.

چرا در اینجا غلو نیست، ولی وقتی سید نعمت الله جزایری، روایتی از علی (علیه السلام) آورده که در معیت و مساعدت انبیاء بوده است، غلو است؟!

گاهی وقت ها انسان مجبور می شود که بعضی مسائل را رو کند:

تا سیه روی شود                   هر که در او غش باشد

آقای عثمان الخمیس می گوید که:

روی الکلینی فی الکافی عن جعفر بن محمد أنه قال: عندنا علم ما کان و و ما هو کائن إلی أن تقوم الساعة.

کافی، ج1، ص239

بعد شروع می کند به مسخره کردن که شیعه را ببینید که چکار می کند! قرآن می گوید:

وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ   (انعام/59)

شیعه می گوید که ائمه ما می گویند ما تمام علوم را تا قیامت دارا هستیم. آیا این غلو نیست؟ آیا این، ائمه را در رتبه خدا نگه داشتن نیست؟ و خیلی أراجیف دیگر که می گوید.

ما در جواب عرض می کنیم که چنانچه شیعه برای آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) که به نص آیه تطهیر که در صحیح بخاری و مسلم آمده، در حق أهل بیت (علیهم السلام) آمده، خدا شهادت بر طهارت آنها داده، خدا شهادت داده که آنهااز هر پلیدی ظاهری و باطنی منزه اند؛ خدای عالم علی (علیه السلام) را در آیه مباهله نفس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می داند؛ خدای عالم، وقتی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواهد برای مباهله برود، برای اثبات نبوتش، علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) را انتخاب می کند و می برد. اگر ما برای اینها گفتیم که علم غیب دارند و از آینده خبر دارند تا قیامت، آیا این کفر و شرک است و قتل شیعه بخاطر این واجب؟! ولی اگر خودتا مشابه این قضایا را نقل کردید برای افرادی که دوست‌ دار آنها هستید، هیچ اشکالی ندارد.

آنها در رابطه با حذیفه و ابو سعید خدری که مدتی قبل از اسلام، بت پرست و مشرک بودند، به برکت اسلام به طرف خداوند و توحید گرویدند، غلو نمایند اشکالی ندارد! ملاحظه بفرمائید:

در سنن ترمذی که از صحاح سته است، ‌در کتاب مسند احمد بن حنبل که رئیس حنابله است که می گوید هر کتاب صحیح بود من در کتابم جمع کردم، نقل می کنند از قول آقای حذیفه یمانی:

قام فینا رسول الله (صلی الله علیه و سلم) فأخبرنا بما یکون فی أمته إلی یوم القیامة.

خبر داد ما را به هرچه که تا روز قیامت برای امتش اتفاق خواهد افتاد.

مسند احمد، ج4، ص254 - سنن ترمذی، ج3، ص327 - مستدرک حاکم، ج4، ص472 و ...

عن حذیفه: أخبرنی رسول الله بما هو کائن إلی یوم القیامة.

خبر دارد مرا رسول الله به هرچه که تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد.

تاریخ دمشق، ج12، ص266 - مسند احمد، ج5، ص401 - انفاق الأسماء، ج9، ص325

چرا این غلو نیست و أهل سنت مشرک و کافر نیستند و قتلشان واجب، ولی وقتی ما می گویئم که امیرالمؤمنین (علیه السلام) آگاه به علوم إلی یوم القیامة است، شرکمان ثابت و قتلمان واجب؟!

از ابو سعید خدری نقل می کنند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز عصر را خواند و بعد :

ثم قام خطیبا بعد العصر إلی مغربان الشمس، حفظها من حفظها و نسیها من نسیها و أخبر بما هو کائن إلی یوم القیامة.

خطبه خواند و خبر داد از هرچه که تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد.

مستدرک حاکم، ج4، ص505 - مسند ابویعلی، ج2، ص352 - درالمنثور، ج2، ص72 - تهذیب الکمال مزی، ج27، ص142 - معجم کبیر طبرانی، ج19، ص274

باز هم از حذیفه یمانی که می گوید:

و الله لإنی أعلم الناس بکل فتنة هی کائنة فیما بینی و بین الساعة.

قسم به خدا من عالم ترین بشر هستم به تمام اتفاقاتی که از الان تا قیامت اتفاق می افتد.

آقای عثمان الخمیس حاضر است که بگوید حذیفه غلو کرده و قتلش واجب است؟! یا در مورد او توجیه می کنید که صحابه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و حق دارد بگوید و خود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده:

أصحابی کالنجوم بأیهم إقتدیتم إهتدیتم؟!

ولی آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) جزء صحابه نیست و حق ندارد بگوید و اگر گفت که من تا روز قیامت از اتفاقات و حوادث خبر دارم، نادرست است و او نگفته و شیعیان این را از خودشان در آورده اند!!!

اگر آقای عثمان الخمیس دنبال غلو می گردد، ما برایش راهنمائی می کنیم که غلو این نیست که شیعیان در مورد ائمه (علیهم السلام) قائل هستند، غلو این است که جناب مالک، ‌امام مالکی ها افاضه می فرماید:

ما بتُ لیلة إلا رأیت النبی (صلی الله علیه و سلم)  فیها.

هیچ شبی من نخوابیدم، مگر آنکه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در خواب دیدم.

روض الفائق، ص270

جناب شعرانی در کتاب المیزان که از کتاب های معتبر أهل سنت است نقل می کند از یکی از علمای بزرگشان به نام ناصر الدین لقانی، ایشان وقتی از دنیا رفت، می گوید:

لما مات شیخنا شیخ الاسلام الشیخ ناصر الدین اللقانی رآه بعض الصالحین فی المنام فقال له : ما فعل الله بک ؟ فقال : لما أجلسنی الملکان فی القبر لیسألانی أتاهم الإمام مالک فقال : مثل هذا یحتاج إلى سؤال فی إیمانه بالله ورسوله ؟ تنحیا عنه ، فتنحیا عنی.

یکی از یارانش او را در خواب دید و گفت جناب شیخ الاسلام ناصر الدین، وقتی مُردی، بر تو چه گذشت؟ گفت: وقتی من مُردم و مرا وارد قبر کردند، دو ملک آمدند و شروع کردند از من به حساب و کتاب کردن که چه کار کردی؟ یک دفعه دیدم جناب مالک، رئیس مالکی ها وارد شد و یک تشر زد به این دو ملائکه و گفت: از مثل این شیخ الاسلام شما باید سؤال کنید!؟ دور شوید از او؛ این ملائکه به خود لرزیدند و دور شدند. (یعنی من هم در روضه رضوان خدا هستم الان)

المیزان شعرانی، ج1، ص46 - مشارق الأنوار، ص288

به نظر آقای عثمان الخمیس، این اصلا غلو نیست؟!!!

آقایان برای اینکه بتوانند مقام صحابه را بالا بیاورند، می بینند که راهی ندارند، معمولا مقام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را پائین می آورند تا بتوانند برای صحابه، مقام و منزلتی تثبیت کنند. به این روایات دقت کنید:

جناب شیخ عبدالرحمن صفوری، ازعلمای شافعی است و شخصیتی برجسته است، کتابی دارد به نام نزهة المجالس، که در ج2، ص184 می گوید:

عن أنس بن مالک قال: جاءت امرأة من الأنصار فقالت: یا رسول الله! رأیت فی المنام کأن النخلة التی فی داری وقعت، وزوجی فی السفر. فقال: یجب علیک الصبرفلن تجتمعی به أبدا. فخرجت المرأة باکیة فرأت أبابکر، فأخبرته بمنامها و لم تذکر له قول النبی صلى الله علیه و سلم، فقال: إذهبی فإنک تجتمعین به فی هذه اللیلة. فدخلت إلى منزلها و هی متفکرة فی قول النبی صلى الله علیه و سلم و قول أبی بکر، فلما کان اللیل و إذا بزوجها قد أتى، فذهبت إلى النبی صلى الله علیه وسلم و أخبرته بزوجها، فنظر إلیها طویلا فجاءه جبرئیل و قال: یا محمد! الذی قلته هو الحق، و لکن لما قال الصدیق إنک تجتمعین به فی هذه اللیلة استحیا الله منه أن یجری على لسانه الکذب، لأنه صدیق فأحیاه

یک روز یک خانمی آمد پیش نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و عرض کرد که من دیشب خوابی دیدم وحشتناک: دیدم در حیاتمان یک درخت تنومند خرما هست و شکست و این افتاد در دامن من،‌ همسرم هم در سفر است و من نگرانم. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تسلیت می گویم، همسرت در سفر از دنیا خواهد رفت و تو بیوه خواهی شد. این زن هم نالان و گریان آمد بیرون و در بین راه، جناب ابوبکر را دید. می گوید به او نگفتم که به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خوابم را تعریف کردم، گفتم جناب ابوبکر، همچنین خوابی دیدم. ایشان فرمود: امشب شوهرت به خانه تو خواهد آمد و با تو همبستر خواهد شد. زن آمد خانه و فکر کرد و سخن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را با سخن ابوبکر مقایسه کرد. یک موقع دید در می زنند و درب را باز کرد و دید که شوهرش است. می گوید فردا رفتم خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و گفتم شما در مورد خواب من اینگونه گفتید و ابوبکر اینگونه گفتند. جبرئیل نازل شد و گفت ای محمد! آنچه که گفته بودی که او کشته می شود، حق بود و ایشان مرده بود، ولی وقتی جناب ابوبکر به آن زن گفت که شما با شوهرت در رختخواب خواهید خوابید و خداوند هم حیا کرد که سخن ابوبکر دروغ از آب درآید، چون او صدیق است و خداوند هم شوهرت را زنده کرده به احترام ابوبکر.

حال پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کذاب است یا نه،‌ بماند؟ اگر این روایت را برای مرغ پخته بخوانید، خنده اش می گیرد!!! واقعا خدا باید اینگونه باشد که موقعیت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را زیر سؤال ببرد، تا برای آقای ابوبکر، یک فضیلتی درست کند؟ خوب، به جای اینکه بگویید رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اینگونه گفته، لااقل از زبان ابوذر و سلمان یا دیگری این را می گفتید. آیا این انصاف است که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را تنزیل مقام بدهید تا برای ابوبکر مقام ثابت کنید؟!!!

اینها هیچ غلو نیست و اهانت به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم نیست؛ ولی اگر کلینی آمد و در کتاب خود نقل کرد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: من از آینده خبر می دهم، این کفر و خلاف قرآن است و انکار آیه شریفه:

وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ   (انعام/59)

است.

مورد دوم که آقایان ذکر کرده‌اند، آقای ابوبکر را از جبرئیل هم بالاتر برده اند؛ می گویند:

أن رجلا مات بالمدینة فأراد النبی صلى الله علیه و سلم أن یصلی علیه فنزل جبریل و قال: یا محمد لا تصل علیه، فامتنع؛ فجاء أبوبکر فقال: یا نبی الله صل علیه فما علمت منه إلا خیرا؛ فنزل جبریل و قال: یا محمد صل علیه، فإن شهادة أبی بکر مقدمة على شهادتی.

یک روز مردی از دنیا رفته بود و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواست برای او نماز بخواند، جبرئیل گفت: برای او نماز نخوان؛ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم برگشت و نماز نخواند. ابوبکر آمد و گفت: یا رسول الله! بر او نماز بخوان، من از او جز خیر ندیدم؛ جبرئیل آمد و گفت: یا رسول الله! بر او نماز بخوان، چون شهادت ابوبکر مقدم بر شهادت من است.

نزهة المجالس، ج2، ص184 - مصباح الظلام جردانی، ج2، ص25

اینها اصلا و ابدا غلو نیست، چون در شأن خلفاء راشدین است؛ اما اگر این را در مورد ائمه (علیه السلام) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) بگوئیم، مهدور الدم  و المال می شویم.

در مورد خلیفه دوم هم فیوضاتی را ذکر نموده اند، می گویند:

جناب عمر بن خطاب در مدینه مشغول خواندن خطبه نماز جمعه و آیات قرآن را می خواند؛ یک دفعه سه مرتبه گفت: «یا ساری الجبل»، همه ماندند که چه اتفاقی افتاده؛ بعد از نماز از او پرسیدند که چه شد وسط خطبه این چنین گفتی؟ گفت: در حین خطبه خواندن، یک نگاهی کردم به ملکوت زمین و زمان، دیدم لشکری که برای فتح نهاوند فرستادیم، دشمنان از 4 طرف می خواهند محاصره کنند و آنها را از بین ببرند، فرمانده شان آقای ساری بود، او را صدا زدم که بیائید به طرف کوه و از یک طرف با دشمن بجنگید، تا آنها از 4 طرف حمله نکنند؛ آنها هم آمدند به سمت کوه و جنگیدند. بعد از 3 ماه که لشکر آمد به مدینه، سؤال کردیم که آیا این قضیه را شما هم دیدید؟ گفتند: بله، در فلان روز در بیابان نهاوند بودیم که صدای آقای عمر در فضا طنین انداز شد و همه لشکر هم صدای او را شنیدند و او از مدینه صدا زد: «یا ساری الجبل»، و اگر صدای عمر نبود، همه از بین رفته بودیم و این پیروزی هم نصیب اسلام نمی شد.

این قضیه، از قطعیات عقائد أهل سنت است؛ حتی ابن تیمیه حرانی، که شیعه را بخاطر اینکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را، با خبر از حوادث آینده می داند، مشرک و کافر می داند، خودش این قضیه را به عنوان یک امر مسلم، در کتاب دقائق التفسیر، ج2، ص140 آورده است.

البدایة و النهایة ابن کثیر، ج7، ص97 - المغنی ابن قدامه، ج10،‌ ص552 - تاریخ دمشق ابن عساکر، ج44، ص336 - تفسیر فخر رازی، ‌ج21، ص87

آقای عثمان الخمیس، شما که گفتید غیر از خداوند، کسی از غیب خبر ندارد و هر کس معتقد باشد که کسی غیر از خدا غیب می داند، مشرک و منکر قرآن است؛ پس چطور جناب خلیفه دوم از مدینه با این همه فاصله، بیابان های نهاوند را دید و صدای او در فضا طنین انداز شد و لشکر اسلام به برکت این صدا، پیروز شد؟! اما اگر آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و از وقایع بصره، در نهج البلاغه خبر داد، کفر و شرک شیعه ثابت می شود که شما چرا غلو می کنید؟!

در تفسیر فخر رازی چند مطلب زیبایی هست که جالب است منبری ها برای خنداندن مردم، به جای جوک از آن استفاده کنند، می گوید:

رود نیل طغیان کرده بود و خانه های مردم داشت نابود می شد. آمدند خدمت عمر بن خطاب که ای خلیفه رسول الله! به داد ما برس که خانه هایمان رفت. جناب عمر بن خطاب گفت: یک سفالی برای من بیاورید؛ سریع برای او آوردند و با دست مبارکش بر روی آن سفال نوشت: ایها النیل! إن کنت تجری بأمرالله، فاجر؛ و إن کنت تجری بأمری فلا حاجة بنا إلیک. اگر به امر خداوند جاری می شوی، پس جاری شو و اگر به امر خودت جاری می شوی، ما کاری نداریم هر کاری می کنی بکن. بعد از آن، این رودخانه دیگر طغیان نکرد و مردم از طغیان رود نیل راحت شدند.

تفسیر فخر رازی، ج21، ص88

روزی در مدینه زلزله شدیدی آمد و مردم ریختند بیرون و پناه آوردند به خلیفه دوم، خلیفه دوم شلاق خود را محکم بر زمین کوبید و گفت: أسکنی بإذن الله، فسکت. آرام باش به اذن خدا، زمین هم آرام شد؛ بعد از آن،‌ زمین مدینه دیگر زلزله نگرفت.

تفسیر فخر رازی، ج21، ص88

اگر علی (علیه السلام) می گوید که من با حضرت ابراهیم (علیه السلام) بودم و خدا به برکت من آتش را بر او سرد و سالم گردانید، این غلو است و معتقد به آن، باید کشته شود؛ ولی همین آقای فخر رازی که از فحول أهل سنت است، ایشان می گوید:

یکی از خانه های مدینه آتش گرفت و سرایت کرد به بخش أعظمی از خانه های مدینه. مردم مانده بودند حیران و سرگردان که خانه ها آتش گرفته. عمر نوشت: فکتب عمر علی خزفة: یا نا أسکنی بإذن الله، فألقوها فی النار، فانطفأت فی الحال. ای آتش به اذن خدا ساکن و خاموش شو، و آن را انداخت در آتش و آتش در همان لحظه ساکت  و خاموش شد.

تفسیر فخر رازی، ج21، ص88

این چون برای جناب عمر است، غلو نیست؛ ولی اگر علی (علیه السلام) همچنین چیزی را بگوید، غلو است؛ چرا؟ چون آقای عمر ویژگی هائی دارد که علی (علیه السلام) ندارد. بله، این را هم ما قبول داریم. جناب عمر تا سال 7 یا 8 بعثت، بت پرست بوده و در برابر بت‌ها تعظیم می کرده، ولی علی (علیه السلام) این فضیلت را ندارد. علی (علیه السلام) از اول کودکی با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و فرمود: 7 سال قبل از مردم، از شانس بد علی (علیه السلام)، او با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همنشین بوده و اسلام آورده بود. 7 سال قبل از آنکه مردم بدانند نماز چیست؟ علی (علیه السلام) نماز می خواند؛ اما جناب عمر تا 7 سال بعد از بعثت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌بت می پرستید. بقدری جناب عمر فضیلت و قدرت و ابهت داشت که سایر مردم از ترس ایشان مسلمان نمی شدند. این را همه در مناقب ایشان نوشته اند و از قطعیات تاریخ و عقائد أهل سنت است. شما اگر ترجمه عمر را در کتاب های رجالی مثل اسد الغابة، ‌الإصابة، الإستیعاب ببینید که در شرح حال صحابه نوشته اند، این را از فضائل جناب عمر نوشته اند:

جناب عمر دید که همینطور دارد آمار مسلمانان زیاد می شود. ناراحت و عصبانی، شمشیر را برداشت؛ گفتند: کجا میری؟ گفت: إنی أرید أن أقتل محمد، می خواهم محمد را بکشم و مردم را از دست او خلاصی بدهم. شمشیر در دستش بود و دوان دوان می رفت. یک نفر از او پرسید: کجا می روی؟ گفت دیگر تصمیم دارم محمد را بکشم و مردم را از دست او راحت کنم، آن شخص گفت: دیگر لازم نیست او را بکشی، چون خواهر و شوهر خواهرت، دیروز مسلمان شدند، اول برو تکلیف خود را با خواهرت مشخص کن و بعد برو محمد را بکش. جناب عمر وارد خانه خواهرش شد و دید آنها مشغول خواندن قرآن هستند؛ حمله کرد به دامادش و او را به باد مشت و کتک و لگد ... گرفت؛ خواهرش هم آمد به کمک همسرش، ‌اما عمر او را هم کتک زد و خون از سر و صورت آن دو جاری شد. وقتی عمر خون را دید، چون قلب رئوفی داشت، ناراحت شد و نشست و گفت: داماد و خواهر عزیزم! شما چه می خواندید؟ گفتند: قرآن می خواندیم. عمر گفت: می شود برای من هم مقداری از این قرآن بخوانید؟ آنها شروع کردند به خواندن. عمر گفت: عجب، اینها را پیغمبر آورده، گفتند: بله، گفت: پس من الان می روم و به پیغمبر ایمان می آورم. از همانجا عمر رفت پیش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و گفت یا رسول الله من بعد از این مسلمان شدم.

تفسیر فخر رازی، ج21، ص88

این را،‌ همه در فضائل و مناقب جناب عمر آورده اند. یعنی تمام کتاب های أهل سنت که در رابطه با عمر خواستند مطلبی بنویسند، این را نوشته اند. خوب، قطعا علی (علیه السلام) همچنین فضیلتی را نداشت که برود خواهر و دامادش را بخاطر مسلمان شدن، ‌به باد کتک بگیرد.

و ده ها از این قضیه را أهل سنت در کتاب های خود دارند و من اگر بخواهم از این نمونه ها را برای شما بگویم، بیش از دویست مورد فقط برای این سه خلیفه روایت دارند؛ حالا بقیه صحابه بماند. مثلا برای احمد بن حنبل آورده اند که:

برای قبر او چندین بار گنبد و بارگاه درست کرده اند، ‌ولی سالْ نگذشت که تمام این تشکیلات با خاک یکسان شد. گفتند: ما ناراحت شدیم که خدا، این چگونه است؟ ما برای او قبر و گنبد و ... درست می کنیم و سالْ نگذشته، خراب می شود؟ گفتند: یک روزی جناب احمد بن حنبل را در خواب دیدیم و علت را پرسیدیم؛ گفت: شما خبر ندارید، هر سال خدای عالم یک مرتبه برای زیارت بنده، به زمین مشرف می شود و از هیبت خدای عالم،‌ این قبر من می لرزد و با خاک یکسان می شود. گفتند: ما بعد از آن خواب تصمیم گرفتیم که دیگر برای او قبر و بارگاه درست نکنیم.

مقدمه کتاب مسند احمد را اگر ببینید، این را آورده اند. اینها هیچ اشکالی ندارد؛ اما اگر امثال این را ما در مورد امامان (علیهم السلام) بیاوریم، ‌شرک است. البته ما معتقدیم که این کفر و شرک است که خداوند برای زیارت کسی به زمین بیاید و از هیبتش ... شود.

علم غیب ائمه (علیهم السلام) به نظر آقایان أهل سنت، کفر وشرک است اما اگر آقای ابن تیمیه، علم غیب بگوید، ایرادی ندارد. ابن قیم جوزیه شاگرد ابن تیمیه کتابی دارد به نام مدارج السالکین که از کتاب های معتبر و قطعی وهابیت است، در آن می گوید:

من بارها دیده ام که آقای ابن تیمیه، بارها از غیب خبر می داد. ایشان یکبار گفت که: وقتی مغول به طرف شام حمله می کند، یقین بدانید که اینها شکست می خوردند و لشکر اسلام پیروز می شود. حتی یکدفعه، 70 بار خدا را قسم خورد که لشکر مغول شکست می خورد. بعضی اعتراض کردند که آقای ابن تیمیه، آینده را جز خدا نمی داند، شما 70 بار قسم می خورید؟! لااقل بگو إن شاء الله، گفت: نمی گویم، گفتند: از کجا می دانی؟ گفت: در لوح محفوظ نگاه کردم و دیدم که نوشته شده که قوم تاتار شکست می خورد.

مدارج السالکین، ج2، ص489

این اصلا غلو نیست، چون جناب ابن تیمیه به مرحله ای از عبودیت رسیده که می تواند لوح محفوظ را هم قرائت بفرماید.

همچنین در ص 490 همین کتاب می گوید:

آقای ابن تیمیه بارها به من می فرمودند: مردم که پیش من می آیند، من باطن آنها را می بینم، بعضی ها چنین اند و بعضی ها چنان؛ ولی دهانم بسته شده:

هر که را اسرار حق آموختند                قفل کردند و دهانش دوختند

و نمی توانم آنها را بازگو کنم.

مدارج السالکین، ج2، ص490

باز هم از این بالاتر، که ابن قیم جوری می گوید یک چیزهائی را خودم تجربه دارم و قضایائی را خودم با ابن تیمیه دارم:

و أخبری غیر مرة بأمور باطنة تختص بی.

چندین بار ابن تیمیه از آینده من خبر داد، بطوری که یک مورد هم خلاف ندیدم.

ابن تیمیه حرانی که آقای ابن حجر می گوید: بخاطر اهانت او به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، مسلمان ها می گویند ابن تیمیه زندیق است و بخاطر جسارتش به علی (علیه السلام) می گویند منافق است. چون معتقد بود که علی (علیه السلام) در 17 مورد، خطا کرده و ‌بر خلاف کتاب و سنت عمل کرده است. این آقای ابن تیمیه این حرف ها را می زند و غلو نیست، اما اگر شیعه آمد و گفت که آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:

مردم! ‌در جنگ صفین، هزار نفر برای ما یاور خواهد آمد. بعضی اعتراض کردند که لاأقل بگو: حدود هزار نفر، گفت: نه، هزار نفر، نه یکی کمتر و نه یکی بیشتر. حتی خود ابن عباس هم اعتراض کرد که اگر حرف شما خلاف در بیاید، مردم از عقیده خود نسبت به شما بر می گردند، گفت: همینطور که هست. می گوید: تک تک شمردیم و رسیدیم به 999، و یک نفر کم آمد؛ در این حین بعضی ها ایمانشان متزلزل می شد، که دیدیم یک جوانی از دور با پای پیاده می آید، رفتیم جلو، دیدم آقای اویس قرنی است و با پیوستن آقای اویس قرنی، لشکر علی (علیه السلام) هزار نفر شد.

چون شیعه این را نقل می کند، شیعه کافر و مشرک است و غلو می کند، مگر کسی از غیب خبر دارد؛ ولی اگر مانند این را آقای ابن تیمیه بگوید، هیچ اشکالی ندارد، یا در رابطه با عمر و ابوبکر و ... و یا همین آقای کعب الأحبار یهودی که هر جنایتی که در اسلام شده، یک طرفش ایشان است، تمام اسرائیلیات را وارد کتاب های أهل سنت کرد، شما در شرح حال آقای کعب الأحبار ببینید که می نویسند:

کعب الأحبار از شهادت جناب عمر بن خطاب، 3 مرتبه خبر داد. گفت آقای عمر سه روز بعد به شهادت می رسی. فردا آمد و گفت دو روز بعد به شهادت می رسی. یک روز بعد آمد و گفت فردا به شهادت می رسی. همان روزی که کعب الأحبار گفته بود،‌ ابو لؤلؤ مجوسی آمد و شکم عمر را پاره کرد و به شهادت رسید.

این هیچ اشکالی ندارد، چون کعب الأحبار می گوید؛ ولی اگر مشابه این را از سلمان و ابوذر در مورد ائمه (علیه السلام) نقل کردیم، آسمان به زمین خواهد آمد.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد