بستن دست ها در نماز ، سنت یا بدعت ؟
استحباب بستن دستها در نماز میان اهل سنت شهرت دارد و تنها مذهب مالکی است
که به استحباب فتوا نداده است.مستند حکم استحباب، تعداد اندکی از روایات
اهل سنت است که علاوه بر ضعف سند، دلالت روشنی نیز بر مدعا ندارند. در میان
روایات اهل بیت علیهم السلام نیز نه تنها هیچ حدیثی آن را تایید نمی کند،
بلکه برخی آن را بدعت شمرده است. پس مسأله قبض در نماز مردد میان سنت و
بدعت است و مقتضای احتیاط به دلیل ضعف دلایل مشروعیت آن ترک این عمل
است.گرفتن دست چپ با دست راست و گذاشتن آن روی سینه به نشانه خضوع در نماز،
از مواردی است که استحباب آن میان فقیهان اهل سنت شهرت دارد.حنفیه در این
زمینه گفته اند: تکتف (دستها را به نشانه خضوع به سینه چسباندن در نماز)
مستحب است و واجب نیست و بهتر است مردان، کف دست راست را بر پشت دست چپ و
زیر ناف خود بگذارند و زنان دستان خود را روی سینه قرار دهند.شافعیه
معتقدند: تکتف، بر مرد و زن مستحب و بهتر است در نماز، کف دست راست بر پشت
دست چپ، زیر سینه و بالای ناف و متمایل به سمت چپ بدن قرار گیرد.
حنابله نیز گفته اند: تکتف سنت شمرده می شود و بهتر است نمازگزار، کف دست
راست خود را بر پشت دست چپ گذاشته، آن را زیر ناف قرار دهد.مالکیه در این
مسأله از دیگر مذاهب اهل سنت جدا شده و گفته اند: در نمازهای واجب، رها
کردن دستها مستحب است. گروهی نیز پیش از مالکیه همچون عبداللّه بن زبیر،
سعید بن مسیب، سعد بن جبیر، عطاء، ابن جریج، نخعی، حسن بصری، ابن سیرین و
برخی دیگر از فقیهان بر این اعتقاد بودند.لیث بن سعد هم این عقیده را دارد
با این تفاوت که گفته است: مگر این که قیام طول بکشد و نمازگزار به زحمت
افتد که دراین صورت، قبض جایز است.
از امام اوزاعی نقل شده که نمازگزار بین قبض و رها کردن دستها مخیر است.
(1) محمد عابد، مفتی مالکیه در حجاز عقیده دارد که رها کردن و بستن دستها
در نماز، هر دو سنت رسول خدا (ص) است و اگر قیام کسی در نماز طولانی شد، در
صورتی که دست هایش رها باشد می تواند یک دست را با دست دیگرش بگیرد. این
مفتی مالکی گفته است که رها کردن دستها در نماز اصل و قبض فرع است، (2)
اما قول مشهور میان شیعه امامیه این است که قبض حرام و مبطل نماز است و از
میان آنها، معدودی از فقها مانند حلبی در کافی به کراهت آن نظر داده اند.
(3)
مذاهب اهل سنت نیز در این مسأله گر چه به هر دری زده اند، اما به دلیل
قانع کننده ای نه تنها بر استحباب قبض در نماز، بلکه بر جواز آن هم دست
نیافته اند، بلکه می توان گفت دلیل بر خلاف دیدگاه آنها وجود دارد و
روایاتی که از شیعه و اهل سنت در باب کیفیت نماز رسول خدا (ص) نقل شده است،
اشاره ای به قبض نکرده اند و ممکن نیست پیامبر اکرم در طول تمام زندگی
یا بیشتر آن، چنین عمل مستحبی را ترک کرده باشد. اکنون دو نمونه از این
روایات را نقل می کنیم: یکی از طریق اهل سنت و دیگری از طریق شیعه امامیه
نقل شده و هر دو کیفیت نماز پیامبر (ص) را بیان می کنند و در هیچ یک به قبض
اشاره ای نشده، چه رسد به کیفیت آن.قبض، بدعتی است که پس از رسول اکرم
(ص) پدیدار شده است. سند ما در این زمینه، دو حدیث صحیح است که یکی از طریق
اهل سنت و دیگری از طریق شیعه روایت شده و هر دو، دلیل قاطعی هستند که
سیره پیامبر و اهل بیت بر رها کردن دستها در نماز بوده و گرفتن یکی از دو
دست به وسیله دیگری به نشانه خضوع در نماز، پس از رحلت رسول خدا ساخته و
پرداخته شده است:
الف. حدیث ابو حمید ساعدی: این حدیث را بسیاری از محدثان اهل سنت روایت
کرده اند و ما آن را این جا طبق نقل بیهقی نقل می کنیم:اخبرنا ابوعبداللّه
الحافظ فقال ابو حمید الساعدی: انا اعلمکم بصلاة رسول اللّه (ص) قالوا:
لم، ما کنت اکثرنا له تبعا و لا اقد مناله صحبته؟! قال: بلی، قالوا: فاعرض
علینا، فقال:کان رسول اللّه (ص) اذا قام الی الصلاة رفع یده حتی یحاذی
بهما منکبیه، ثم یکبر حتی یقر کل عضو منه فی موضعه معتدلا، ثم یقرا، ثم
یکبر و یرفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیه، ثم یرکع و یضع راحتیه علی رکبتیه،
ثم یعتدل و لاینصب راسه ولایقنع،ثم یرفع راسه فیقول: سمع اللّه لمن حمده،
ثم یرفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیه حتی یعود کل عظم منه الی موضعه
معتدلا، ثم یقول: اللّه اکبر، ثم یهوی الی الارض فیجافی یدیه عن جنبیه،
ثم یرفع راسه فیثنی رجله الیسری فیقعد علیها ویفتح اصابع رجلیه اذا سجد، ثم
یعود، ثم یرفع،فیقول: اللّه اکبر، ثم یثنی برجله فیقعد علیها معتدلا حتی
یرجع او یقر کلعظم موضعه معتدلا، ثم یصنع فی الرکعة الاخری مثل ذلک،ثم اذا
قام من الرکعتین کبر و رفع یدیه حتی یحاذی بهما منکبیهکما فعل او کبر عند
افتتاح صلاته، ثم یصنع مثل ذلک فی بقیة صلاته حتی اذا کان فی السجدة التی
فیها التسلیم اخر رجلهالیسری و قعد متورکا علی شقه الایسر. فقالوا جمیعا:
صدق هکذا کان یصلی رسول اللّه (ص)، (4)
ابوعبداللّه حافظ برای ما نقل کرد که ابو حمید ساعدی گفت: من داناترین شما
به کیفیت نماز رسول خدا (ص) هستم. به او گفتند: چگونه چنین چیزی ممکن است
در حالی که تو بیشتر از ما با پیامبر نبوده ای؟ گفت: آری. به او گفتند: پس
آنچه را دیده ای بر ما عرضه کن.گفت: وقتی رسول خدا می خواست نماز بخواند،
دستان خود را تا شانه هایش بالا می برد، آن گاه تکبیر می گفت تا این که هر
عضوی از او در جایگاه خود آرام می گرفت، سپس قرائت را آغاز می کرد و پس از
پایان قرائت، تکبیر می گفت و دستانش را تا شانه های خود بالا می برد،
آنگاه رکوع می کرد و کف دستان خود را بر زانوانش قرار می داد و آرام می
گرفت و سرش را نه بالا می گرفت و نه فرو می انداخت، آن گاه بلند می شد و می
گفت: سمع اللّه لمن حمده، سپس دستان خود را تا شانه هایش بالا می برد تا
این که هر عضوی از او در جایگاه خود آرام می گرفت و می گفت: اللّه اکبر، آن
گاه فرود می آمد و دستانش را مقداری با فاصله از دو پهلو بر زمین می
گذاشت، سپس سرش را از زمین برداشته، پای چپش را تا می کرد و روی آن می نشست
و هنگامی که به سجده می رفت، انگشتان پاها را از یکدیگر باز می کرد، سپس
بر می گشت و پس از آن، سر را از زمین برمی داشت و می گفت: اللّه اکبر.سپس
پایش را تا می کرد و روی آن آرام می نشست، به گونه ای که هر عضوی به آرامی
در جایگاه خود قرار گیرد، سپس همین روند را در رکعت دوم انجام می داد، آن
گاه وقتی رکعت دوم تمام می شد، بر می خاست و تکبیر می گفت و دستانش را تا
شانه هایش همچون آغاز نماز بالا می برد و همین اعمال را تا آخر نماز ادامه
می داد تا این که سجده آخر را انجام می داد و سپس از سجده آخر به صورت تورک
بر نیم تنه چپ می نشست. پس از بیان کیفیت نماز رسول خدا (ص) به وسیله
ابوحمید ساعدی، همگی گفتند: «راست گفت. رسول خدا (ص) چنین نماز می خواند».
(5)
اموری وجود دارد که درستی این گفتار را روشن می کند:
1. این که صحابه بزرگ، ابو حمید را تصدیق کرده اند، نشان دهنده قوت حدیث و ترجیح آن بر دیگر ادله است.
2. ابوحمید ساعدی واجبات و مستحبات نماز را وصف کرد، اما از قبض یادی به
میان نیاورد و از حاضران هم کسی به اعتراض و مخالفت لب نگشود، در حالی که
حدیث نشان می دهد آنها آماده مخالفت و یاد آوری بوده اند، زیرا در آغاز
نپذیرفتند که ابوحمید، داناترین آنها به کیفیت نماز رسول خدا بوده است،
در صورتی که همگی در پایان گفتند:«راست گفتی. رسول خدا (ص) این چنین نماز
می خواند»، و بسیار بعید است آنها که ده نفر و در مقام بحث بوده اند،
فراموش کرده باشند.
3. در چگونگی قرار گرفتن دستها، اصل، رها کردن آنهاست، زیرا رهابودن آنها طبیعی است، پس حدیث هم از آن حکایت دارد.
4. نمی توان گفت که این حدیث مطلق است و احادیث قبض آن را مقید می کند،
زیرا این حدیث، تمام واجبات و مستحبات و کیفیت کامل نماز را وصف و ذکر کرده
و این در حالی است که در معرض تعلیم و بیان بوده، و حذف موردی در آن،
خیانت به شمار می رفت و این از راوی و حاضران بعید است.
5. برخی از صحابه ای که در این جمع حضور داشته اند، از جمله کسانی هستند
که حدیث قبض از آنها نقل شده است، اما می بینیم که این جا اعتراض نکرده
اند، پس روشن می شود که قبض، یا منسوخ شده یا دست کم از باب تکیه دادن
برای کسی است که نمازش به درازا کشیده نه این که از مستحبات نماز باشد، هم
چنان که عقیده لیث بن سعد و اوزاعی و مالک چنین است. (6)
ابن رشد گفته است: علت اختلاف صحابه در این مسأله روایاتی است که در آنها
نماز پیامبر اکرم (ص) وصف شده، ولی ذکر نشده که وی در نماز، دست راست را
روی دست چپ می گذاشته است. (7) این جا پرسشی باقی می ماند و آن این که
مشهور است مالکیه به قبض قائل نیستند و مالک، امام مالکیه، این کار را
ناپسند می دانسته و در المدونة الکبری آمده است:مالک، نهادن دست راست روی
دست چپ را در نماز، عملی ناپسند شمرده و گفته است که این کار را در نماز
واجب سراغ ندارم، در حالی که خود او در الموطا حدیث قبض را از سهل بن سعد
روایت کرده و از عبدالکریم بنابی مخارق بصری آورده است که موارد زیر از
سخنان پیامبر (ص) است: اگر حیا نداشته باشی، هر کاری جایز است: قرار دادن
یکی از دو دست روی دست دیگر یعنی قرار دادن دست راست روی دست چپ، شتاب کردن
در خوردن افطار و تاخیر درخوردن سحری.در پاسخ می گوییم: کتاب الموطا،
کتابی حدیثی است و چه بسا امام مالک، روایتی را نقل کرده، ولی مطابق آن
فتوا نداده است، از این رو در المدونة الکبری روایاتی به چشم می خورد که
مضمون آن مخالف با روایاتی است که در الموطا آمده است، و کسانی که به فقه
مالکی احاطه دارند، می دانند که در موارد بسیاری بین فتاوای مالک و روایاتی
که در الموطا نقل کرده، اختلاف وجود دارد که دکتر عبد الحمید در رسالة
مختصرة فی السدل به این موارد اشاره کرده است. (8)
به هر حال، این سخن مالک (این کار را در نماز واجب سراغ ندارم) دلیل صریحی
است بر این که عمل اهل مدینه برخلاف آن بوده، زیرا معنای جمله این است که
«من، این عمل را از امامانی که تابعی بوده و دانش را از صحابه دریافت کرده
اند، سراغ ندارم».این، حدیثی از طریق اهل سنت بود که کیفیت نماز پیامبر
را بیان می کرد و وجه دلالتش هم مشخص شد. اکنون به حدیثی که شیعه امامیه
نقل کرده اند می پردازیم:ب. حدیث حماد بن عیسی حماد بن عیسی از امام صادق
علیه السلام نقل کرده که فرمود:ما اقبح بالرجل ان یاتی علیه ستون سنة او
سبعون سنة فما یقیم صلاة واحدة بحدودها تامة! چه زشت است برای مرد که شصت
یا هفتاد سال از سن او گذشته و یک نماز با تمام حدود آن اقامه نکرده
باشد.حماد می گوید: با این سخن، احساس حقارتی به من دست داد، از این رو
گفتم: فدایت شوم! نماز با تمام حدود آن را به من بیاموز.
فقام ابوعبداللّه مستقبل القبلة منتصبا فارسل یدیه جمیعا علی فخذیه قد ضم
اصابعه و قرب بین قدمیه حتی کان بینهما ثلاثة اصابع مفرجات، و استقبل
باصابع رجلیه (جمیعا) لم یحرفهماعن القبلة بخشوع و استکانة، فقال: اللّه
اکبر، ثم قرا الحمد بترتیل و قل هو اللّه احد، ثم صبر هنیئة بقدر ما تنفس و
هو قائم، ثم قال: اللّه اکبر و هو قائم، ثم رکع و ملاکفیه من رکبتیه
مفرجات و رد رکبتیه الی خلفه حتی استوی ظهره، حتی لوصبت [صب] علیه قطرة ماء
او دهن لم تزل لاستواء ظهره و تردد رکبتیه الی خلفه و نصب عنقه، و غمض
عینیه ثم سبح ثلاثا بترتیل و قال: سبحان ربی العظیم و بحمده، ثم استوی
قائما، فلما استمکن من القیام، قال:
سمع اللّه لمن حمده، ثم کبر و هو قائم و رفع یدیه حیال وجهه و سجد و وضع
یدیه الیالارض قبل رکبتیه و قال: سبحان ربی الاعلی و بحمده ثلاث مرات و لم
یضع شیئا من بدنه علی شیء منه و سجد علی ثمانیة اعظم: الجبهة، و الکفین و
عینی الرکبتین، و انامل ابهامی الرجلین، و الانف، فهذه السبعة فرض، و وضع
الانف علیالارض سنة و هو الارغام، ثم رفع راسه من السجود فلما استوی جالسا،
قال: اللّه اکبر، ثم قعد علی جانبه الایسر و وضع ظاهر قدمه الیمنی علی
باطن قدمه الیسری و قال:استغفر اللّهربی و اتوب الیه، ثم کبر و هو جالس و
سجد الثانیة و قال کما قال فی الاولی و لم یستعن بشیء من بدنه علی شیء منه
فی رکوع و لاسجود و کان مجنحا و لم یضع ذراعیه علی الارض، فصلی رکعتین علی
هذا. ثم قال: یا حماد هکذا صل و لا تلتفت و لا تعبث بیدیک و اصابعک و لا
تبزق عن یمینک و لا(عن) یسارک و لابین یدیک، (9)
پس امام صادق علیه السلام برخاست و مقابل قبله راست ایستاد و دو دستش را بر
ران هایش گذاشت. انگشتان دست را به هم چسبانده، پاها را به هم نزدیک کرد،
به طوری که فاصله بین آنها به اندازه سه انگشت باز بود. تمام انگشتان پاها
را باخضوع و خشوع رو به قبله قرار داد، آن گاه گفت: اللّه اکبر، سپس سوره
حمد و توحید را با ترتیل قرائت کرد، آن گاه در حالی که ایستاده بود، مقدار
کمی به اندازه یک نفس کشیدن صبر کرد و گفت: اللّه اکبر، پس از آن، به رکوع
رفته، تمام کف دستانش را با انگشتان باز روی زانوانش قرار داد و زانوانش را
به عقب راند، به گونه ای که پشتش صاف شد، چنان که اگر قطرهای آب یا روغن
روی آن ریخته می شد، به سبب صاف بودن کمر و تمایل زانوها به عقب، حرکت
نمی کرد و گردنش را کشید و چشمانش را بست، سپس سه بار با ترتیل گفت:«سبحان
ربی العظیم و بحمده»
بعد بلند شد و وقتی به خوبی ایستاد، گفت: «سمع اللّه لمن حمده»، سپس
ایستاده تکبیر گفت و دستانش را تا مقابل صورت بالا برد و سجده کرد و دستانش
را قبل از زانوان بر زمین نهاد و سه بار گفت:«سبحان ربی الاعلی و بحمده» و
در حال سجده فقط هشت موضع از بدنش را بر زمین قرار داد: پیشانی، دو کف
دست، دو زانو، دو انگشت بزرگ پاها، بینی که از این هشت موضع، هفت موضع اول
واجب و قراردادن بینی بر زمین که به آن ارغام (بینی به خاک مالیدن) می
گویند، مستحب است. آن گاه سر از سجده برداشت و چون راست شد، گفت: «اللّه
اکبر»
سپس بر طرف چپ بدن نشست و روی پای راست را بر کف پای چپ قرار داده، گفت:
«استغفراللّه ربی و اتوب الیه» و در همان حالی که هنوز نشسته بود، تکبیر
گفت و به سجده دوم رفت و آنچه را در سجده اول گفته بود، در این سجده هم
گفت. نه در رکوع و نه در سجده هیچ قسمتی از بدنش را تکیه گاه قسمت دیگر آن
قرار نداد و در این دو حال، دستانش از بدن باز بود و در سجده، آرنجهایش را
بر زمین نگذاشت و به همین ترتیب، دو رکعت نماز خواند، سپس فرمود: ای حماد!
اینچنین نماز بخوان و هنگام نماز به اطرافت نگاه و با دستان و انگشتانت
بازی مکن و به اطرافت آب دهان نینداز.هم چنان که ملاحظه می شود، در این دو
روایت که در صدد بیان کیفیت نماز واجب هستند، هیچ اشاره ای به مسأله قبض
با اقسام گوناگون آن نشده است، در حالی که اگر این عمل، سنت بود، امام بیان
آن را ترک نمی کرد.او با عمل خود، نماز رسول خدا را برای ما به نمایش می
گذارد، زیرا این کیفیت را از پدرش، امام باقر علیه السلام و او هم از
پدرانش از امیرمؤمنان و از رسول اکرم صلوات اللّه علیهم اجمعین دریافت کرده
است، بنابراین، قبض بدعت شمرده می شود، زیرا وارد کردن چیزی در شریعت است
که جزو آن نیست.در این زمینه، احادیث دیگری غیر از حدیث ابوحمید ساعدی در
منابع اهل سنت و شیعه وجود دارد که به ذکر آنها مى پردازیم :
1. حدیث کسى که نمازش درست نبود محدثان روایت کرده اند که مردى نماز مى
خواند و پیامبر (ص) به او مى نگریست. وقتى از نماز فارغ شد، نزد پیامبر
(ص) آمد و به او سلام کرد و پیامبر، سلام او را پاسخ داد، آن گاه فرمود :
برگرد و نمازت را اعاده کن که تو نماز نخوانده اى. آن مرد برگشت و با همان
کیفیت دوباره نمازش را خواند، آن گاه نزد پیامبر (ص) آمد و پیامبر فرمود:
برگرد و نمازت را اعاده کن که تو نماز نخوانده اى. این ماجرا براى بار
سوم هم اتفاق افتاد،پس از آن، مرد سوگند یاد کرد که بهتر از آنچه انجام
داده است نمى تواند نماز بخواند. وقتى مرد به دانستن مشتاق و آماده پذیرش
شد، پیامبر (ص) به او آموخت که چگونه نماز بخواند. ابو هریره آن را چنین
نقل کرده است:اذا اقمت الى الصلاة فاسبغ الوضوء ثم استقبل القبلة فکبر
بهثم اقرا ما تیسر معک من القرآن ثم ارکع حتى تطمئن راکعا ثمارفع حتى
تعتدل قائما ثم اسجد حتى تطمئن ساجدا ثم ارفعحتى تطمئن جالسا ثم اسجد حتى
تطمئن ساجدا ثم افعل ذلک فی صلاتک کلها، پیامبر (ص) فرمود: وقتى خواستى
نماز بخوانى، وضوى کامل بگیر، سپس رو به قبله بایست، آن گاه تکبیر بگو و
آنچه برایت میسر است، از قرآن بخوان، پس از آن به رکوع برو تا آرام گیرى،
سپس بایست تا راست شوى. بعد به سجده برو تا آرام گیرى، آن گاه بنشین تا
آرام گیرى، سپس به سجده برو تا آرام گیرى و پس از آن، همین کار را در
تمام نمازت انجام ده.این حدیث را هفت کتاب حدیثى معتبر اهل سنت روایت کرده
اند و آنچه این جا نقل شد، عبارت بخارى بود، و درروایت ابن ماجه به اسناد
مسلم، عبارت «حتى تطمئن قائما»وجود دارد. (10) به هر حال اگر مسأله قبض،
سنت مؤکد یا امرى استحبابى بود، بایستى پیامبر (ص) به آن اشاره مى فرمود.
2. وصف عایشه از نماز رسول خدا (ص) مسلم از عایشه روایت کرده که گفت:رسول
خدا (ص) نماز را با تکبیر و قرائت سوره حمد آغاز مى کرد و هرگاه به رکوع
مى رفت، سرش را نه بالا مى گرفت و نه فرو مى انداخت، بلکه سرش بین این دو
حالت بود و هنگامى که از رکوع بلند مى شد، تا راست نمى ایستاد، به سجده
نمى رفت، و وقتى سر از سجده برمى داشت، تا راست نمى نشست، به سجده بعدى
نمى رفت، و بعد از هر دو رکعت، تشهد مى گفت، و پاى چپش را بر زمین پهن
مى کرد و پاى راست را مستقیم نگاه مى داشت و از این که نمازگزار روى
پاشنه بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه بر زمین
بگذارند، نهى مى کرد، و نماز را با سلام به پایان مى برد. (11) اگر در
روایت پیش گفته به ذکر واجبات نماز بسنده شده بود،در این روایت، از برخى
مستحبات و مکروهات نماز، یاد شده ، مثل آن جا که مى فرماید: «و پاى چپش را
بر زمین پهن مى کرد و پاى راست را مستقیم نگاه مى داشت و از این که
نمازگزار روى پاشنه ها بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع
هفتگانه بر زمین بگذارند، نهى مى کرد.» بنابراین، اگر قبض، سنت مؤکد یا
مستحب بود، بایستى پیامبر آن را ذکر مى کرد، زیرا استحباب قبض در نظر
کسانى که به استحباب آن معتقدند، کمتر از پهن کردن پاى چپ روى زمین و
مستقیم نگاه داشتن پاى راست نیست.
روایاتى که کیفیت نماز پیامبر (ص) را بیان کرد و ما به اندکى از آنها بسنده کردیم، بهترین دلیل است بر این که قبض، سنتى مؤکد نیست.
3. روایت قاضى نعمان مصرى قاضى ابوحنیفه، نعمان تمیمى مصرى مغربى از امام
جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود:اذا کنت قائما فی الصلاة
فلا تضع یدک الیمنى على الیسرى و لاالیسرى على الیمنى فان ذلک تکفیر اهل
الکتاب و لکن ارسلهما ارسالا فانه احرى ان لاتشغل نفسک عن الصلاة، (12)
در نماز هنگام قیام دست راستت را روى دست چپ و دستچپت را روى دست راست خود
قرار مده، زیرا این کار،تکفیر [گذاشتن دست روى دست] اهل کتاب است، بلکه
دستانت را آزاد بگذار، چرا که آزاد گذاشتن دستها سزاوارتر است که تورا از
نماز غافل نکند.
4. وصف نماز پیامبر (ص) در روایت معاذ بن جبل طبرانى از عبدالرحمن بن غنم
از معاذ بن جبل چنین روایت کرده است:کان النبی(ص) اذا کان فی صلاته رفع
یدیه قبالة اذنیه فاذا کبرارسلهما ثم سکت و ربما رایته یضع یمینه على
یساره، (13) هنگامى که پیامبر نماز مى خواند، دستانش را تا برابر
گوشهایش بالا مى برد و وقتى تکبیرة الاحرام مى گفت، آنها رارها مى
ساخت، سپس سکوت مى کرد و گاهى او را دیدم که دست راستش را روى دست چپش
قرار داده است.اگر چه ذیل حدیث مزبور نشان مى دهد که پیامبر، در مواردى
دست راست را روى دست چپش قرار مى داد، به قرینه کلمه«ربما»(گاهى)، این
کار به ندرت اتفاق مى افتاده، وگرنه سیره حضرت بر رها کردن دستها بوده
است.
5. روایاتى که از امامان اهل بیت علیهم السلام نقل شده است احادیث بسیارى
از امامان اهل بیت علیهم السلام روایت شده که رهاکردن دستها در قیام نماز،
واجب، و قبض یا تکفیر(گرفتن یا پوشاندن دستى به واسطه دست دیگر) بدعت است.
این جابه نقل برخى از این احادیث بسنده مى کنیم:
1. محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام یا امام باقر علیه السلام چنین نقل کرده است:
در باره مردى که در نماز، دست راستش را روى دست چپ مى گذارد پرسیدم. در پاسخ فرمود:
ذلک التکفیر، لایفعل، این عمل، تکفیر است و نباید انجام شود. (14) 2. زراره از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود:
و علیک بالاقبال على صلاتک، و لاتکفر، فانما یصنع ذلک المجوس، (15) برتو
است که به نماز روى آورى و تکفیر نکنى که این کار را مجوسیان انجام مى
دهند.
3. شیخ صدوق با سند خود از على علیه السلام نقل کرده که فرمود:
و علیک بالاقبال على صلاتک و لاتکفر فانما یصنع ذلک المجوس، (16) بر تو
است که به نماز روى آورى و تکفیر نکنى که این کار را مجوسیان انجام مى
دهند.
4. شیخ صدوق با سند خود از على علیه السلام نقل کرده که فرمود:
لایجمع المسلم یدیه فی صلاته و هو قائم بین یدی اللّه عزوجل، یتشبه باهل
الکفر یعنى المجوس (17) مسلمان نباید در نماز و درحالى که در مقابل خداوند
عزوجل، ایستاده است، دستانش را جمع کند، این عمل تشبه به اهل کفر (یعنى
مجوسیان) است.
توجه خوانندگان را با وجود این روایات به سخنى از دکترعلى سالوس جلب مى
کنیم. وى پس از نقل آراى فقیهان شیعه و سنى، قائلان به تحریم تکتف و باطل
شدن نماز به واسطه آن را چنین وصف مى کند:و آنها که به تحریم قبض یا
تحریم و باطل شدن نماز به واسطه آن معتقدند، نمونه بارز کسانى هستند که
براى ایجاد تفرقه بین مسلمانان داراى تعصب مذهبى و عاشق مخالفت هستند.
(18) آیا این گناه است که شیعه با اجتهاد و کند و کاو در کتاب و سنت، به
این حقیقت رهنمون شده که مسأله قبض، امرى است که پس از پیامبر اکرم (ص)
پدید آمده و دردوران خلفا مردم را به انجام آن مامور کرده اند و در
نتیجه،کسى که بپندارد قبض، جزء واجب یا مستحب نماز است،چیزى را در دین
ایجاد کرده که از دین نیست؟ آیا پاداش کسى که اجتهاد کرده، این است که به
تعصب مذهبى و عشق به مخالفت، متهم شود؟ اگر پاسخ این سؤال مثبت باشد،
آیامى توان در مورد مالک که قبض را به طور مطلق یا در نمازهاى واجب،
ناپسند مى شمرده است، همین گونه داورى کرد؟ آیا مى توان امام مالک را
نیز متهم کرد که عشق به مخالفت داشته است؟ اینها بخشى از ادله اى بود که
مى توان با آنها بر جواز رها کردن دستها در نماز استدلال کرد،
بنابراین، در دوران امر بین این که قبض در نماز مستحب است یا بدعت چنان که
مقتضاى اختلاف است ترک آن اولى است، زیرا نتیجه ترک عمل مستحب، چیزى جز
محروم شدن از پاداش چیز دیگرى نیست، در صورتى که نتیجه انجام عملى که
احتمال بدعت بودن آن وجود دارد، احتمال عقاب و بطلان نماز است، زیرا محال
است با عملى که مبغوض مولا است بتوان به او تقرب جست.ادله قائلان به لزوم
قبض قائلان به لزوم قبض نیز براى قول خود ادله اى دارند که اکنون به
بررسى آنها مى پردازیم:
تمام آنچه ممکن است با آن بر سنت بودن قبض استدلال کرد، بیش از سه روایت
نیست. (19) 1. حدیث سهل بن سعد که «بخارى» آن را روایت کرده است.
2. حدیث وائل بن حجر که «مسلم» آن را روایت و بیهقى باسه سند نقل کرده است.
3. حدیث عبداللّه بن مسعود که «بیهقى» آن را در «سنن» وغیر آن نقل کرده است.
اکنون به بررسى هر یک از احادیث مى پردازیم:
1. حدیث سهل بن سعد بخارى از ابوحازم از سهل بن سعد روایت کرده است که گفت:
مردم مامور بودند که مردان در نماز، دست راست را بردست چپ قرار دهند.
ابوحازم مى گوید:من در این باره نمى دانم، مگر آن که به پیامبر (ص) نسبتش
مى دهند. (20) اسماعیل (21) مى گوید: ابوحازم گفت: مگر این که به
پیامبر نسبت داده شود (ینمی به صیغه مجهول) و نگفته است:مگر آن که به
پیامبر نسبت دهد(ینمى به صیغه مجهول).
در مورد این حدیث، اختلاف نظر است. برخى گفته اند:این حدیث موقوف است.
برخى دیگر گفته اند، مرفوع است، اما جمهور محدثان و فقیهان و اصولیان گفته
اند: اگر راوى آن را به زمان پیامبر (ص) منسوب نکند، مرفوع نیست، اما اگر
آن رابه زمان پیامبر (ص) منسوب کند و بگوید: «در زمان پیامبر (ص)» یا «در
حیات او چنین مى کردیم» یا «در میان ماچنین بود» و امثال این عبارات، آن
روایت، مرفوع شمرده مى شود و عقیده صحیح همین است.این مطلب را نووى در
شرح صحیح مسلم گفته است.بنا بر این قول، این حدیث مرفوع نیست، هر چند
ابوحازم به مرفوع بودن آن قطع داشته باشد، چه رسد به این که به آن قطع
نداشته باشد، از این روى، حافظ ابو عمروبن عبدالبر در التقصى تصریح کرده که
این روایت به سهل بن سعد موقوف است، نه چیز دیگر.این روایت را مالک در
موطا نقل کرده و بخارى از او گرفته است. (22) این روایت در صدد بیان کیفیت
قبض است، اما قطع نظر از بحث سندى، سخن در دلالت آن است که به نظر ما به
دو وجه، بر لزوم قبض دلالتى ندارد:
وجه اول: اگر پیامبر اکرم (ص) به قبض امر کرده است، معناى این سخن راوى که
«مردم مامور بوده اند» چیست؟ اگر آمر پیامبر (ص) بود، بهتر نبود راوى مى
گفت: «پیامبر (ص) امر مى کرد...»؟ آیا این سخن راوى نشان نمى دهد که
مسأله قبض پس از رحلت پیامبر (ص) سر بر آورده است، یعنى هنگامى که خلفا و
امیران آنها تصور مى کردند که این عمل به خشوع نزدیکتر است و مردم را
به انجام آن مامور کردند و به همین دلیل بخارى بابى را پس از مسأله قبض
تحت عنوان خشوع باز کرده است. به گفته ابن حجر حکمت قبض این است که این
حالت، صفت سائل ذلیل است و انسان را بیشتر از عبث باز مى دارد و بیشتر به
خشوع نزدیک مى کند. بخارى با ملاحظه این موضوع، بابى را به دنبال مسأله
قبض تحت عنوان خشوع باز کرده است. به عبارت دیگر، دستور حاکمان وامیران به
قبض، دلیلى است بر این که در دوره پیامبر و اندکى پس از آن، با دستان رها
نماز مى خوانده اند، و به دنبال حدوث این اندیشه، به قبض دستور دادند.
برخى شارح ان حدیث پیشین بر این مطلب آگاه بوده اند، از باب مثال، شیخ
ملا على قارى در تفسیر این حدیث گفته است:
احتمال دارد خلفاى چهارگانه یا حاکمان و یا پیامبر (ص) به مردم (در باره
قبض) دستور داده باشند، اما حق این است که اگر پیامبر (ص) دستور داده
بود، راوى از باب تبرک، نام او راذکر مى کرد و ترک نام پیامبر (ص) در حدیث
نشان مى دهد که امر کننده، پیامبر (ص) نبوده، بلکه حاکمانى بوده اند که
به جاى سنت از هواهاى نفسانى پیروى مى کرده اند و از آن جا که سیره
على و اهل بیت، بر رها کردن دستها در نماز و محکوم کردن قبض بوده، و
حاکمان در نقطه مقابل سیره اهل بیت علیهم السلام قرار داشته اند، به جاى
رها گذاشتن دستها در نماز،به قبض دستور داده اند.
وجه دوم: ذیل سند روایت، عبارتى وجود دارد که نشان مى دهد راوى (ابوحازم)
که روایت را از سهل نقل کرده، در صحت مضمون روایت تردید داشته است، زیرا
در پایان گفته است که «مضمون روایت را درست نمى دانم، مگر این که آنرا
به پیامبر (ص) نسبت مى دهد»، و اسماعیل سخن ابوحازم را چنین نقل کرده
است:مضمون روایت را درست نمى دانم، مگر این که به پیامبر (ص) نسبت داده
شود، یعنى فعل «ینمى» را که از ریشه«نمى» به معناى نسبت دادن است، به
صورت مجهول قرائت کرده و طبق این قرائت معناى جمله چنین مى شود : معلوم
نیست که قبض در نماز، سنت باشد، مگر این که انجام آن به پیامبر (ص) نسبت
داده شده باشد، بنابراین، آنچه سهل بن سعد روایت کرده، مرفوع است .ابن حجر
مى گوید:میان اهل حدیث چنین مصطلح است که وقتى راوى مى گوید«ینمیه»
یعنى آن را نسبت مى دهد، مقصودش این است که روایت نسبت به پیامبر (ص)
مرفوع است. (23) همه آنچه بیان شد در صورتى است که «ینمى» را به صیغه
مجهول بخوانیم ، اما اگر آن را به صیغه معلوم بخوانیم، معناى سخن ابوحازم
این مى شود که سهل مضمون روایت را به پیامبر (ص) نسبت داده است،
بنابراین بر فرض صحت این قرائت و خارج شدن روایت از مرسله و مرفوعه بودن،
این سخن ابو حازم که «مضمون روایت را درست نمى دانم،مگرآن که...»، نشان
دهنده ضعف این نسبت است و این که او آن را از فرد دیگرى شنیده و نام آن را
نبرده است.ابن حجر در فتح البارى گفته است:مى گویند این حدیث، مرفوع است.
دانى گفته: این حدیث مخدوش است، زیرا گمانى از ابوحازم است، و گفته
شده:اگر این حدیث مرفوع بود، نیاز نبود بگوید: لااعلمه، یعنى آنرا درست
نمى دانم. (24) 2. حدیث وائل بن حجر این حدیث به چند صورت روایت شده است:
صورت اول: مسلم از وائل بن حجر روایت کرده:پیامبر (ص) را دیده که هنگام
آغاز نماز، دستها را براى تکبیر بالا مى برده است و پس از آن که خود را
با لباسش مى پوشاند، دست راست را روى دست چپ قرار مى داد و چون مى
خواست به رکوع برود، دستانش را از زیر لباس در مى آورد، سپس بالا مى برد
و بعد از تکبیر به رکوع مى رفت و.... (25) استدلال به این حدیث، استدلال
به فعل پیامبر (ص) است و به فعل پیامبر (ص) در صورتى استدلال مى شود که
وجه آن معلوم باشد، در حالى که وجه این عمل، هنور معلوم نیست،زیرا ظاهر
حدیث چنین است که پیامبر (ص) کناره هاى جامه اش را جمع مى کرده و با آن
سینه خود را مى پوشانده و دست راست را روى دست چپ مى گذاشته است، اما
آیا این عمل به سبب استحبابش در نماز بوده یا بدان جهت بوده که جامه اش
شل و آویزان نباشد، بلکه به بدنش چسبیده و او را مثلا از سرما حفظ کند؟ به
هر حال، وجه این عمل پیامبر (ص) معلوم نیست، و تا هنگامى که روشن نباشد که
این عمل را براى استحبابش در نماز انجام داده یا نه، براى ما حجت نخواهد
بود.
احتمال دیگر این است که عمل پیامبر براى جلوگیرى از رهابودن جامه در نماز
بوده است. ترمذى از ابوهریره روایت کرده که رسول خدا (ص) از «سدل» در
نماز نهى فرموده است. در لسان العرب آمده: «سدل» عبارت است از این که
انسان لباسش را رها سازد و دو طرف آن را پیش رویش جمع نکند ، در مورد
«سدل» از پیامبر (ص) روایت شده که مکروه است. (26) پیامبر اکرم (ص) بیش
از ده سال با مهاجران و انصار بوده است.
اگر چنین کارى از او سر مى زد، به طور قطع از راویان بسیارى نقل مى شد و
نقل آن به وائل بن حجر منحصر نمى شد با این که در روایت او هم دو احتمال
وجود دارد.
صورت دوم: نسایى و بیهقى در سنن خویش با دو سند گوناگون از وائل بن حجر روایت کرده اند:
رسول خدا (ص) را دیدم که هنگام قیام نماز، با دست راست،دست چپ را گرفت.
(27) در روایت بیهقى چنین آمده است : وقتى به نماز مى ایستاد، دست چپ را
با دست راست مى گرفت و علقمه را دیدم که این کار را انجام مى دهد. (28)
استدلال به این روایت در گرو صحت سند و تمام بودن دلالتآن است. اما از
نظر سند: اگر چه این روایت را بیهقى ونسایى با دو سند گوناگون نقل کرده
اند، در هر دو سند،«عبداللّه» وجود دارد. در سنن نسایى آمده است:
عبداللّه به ما خبر داد، و در سنن بیهقى آمده است: عبداللّه بن جعفر به ما
خبر داد که مقصود از او، عبداللّه بن جعفر بننجیح سعدى است و در ضعف این
فرد، آنچه عبد اللّه فرزند امام احمد از پدرش نقل کرده، کافى است و آن این
که«وقتى به حدیثى از عبداللّه بن جعفر مى رسید، آن راحذف مى کرد و در
جایى دیگر از پدرش از مشایخش نقل مى کند که «بعد از آن که وضع و حال او
را دانستم، هیچ حدیثى از او ننوشتم»، و دورى از ابن معین نقل کرده است
که او قابل اعتنا نیست.
ابوحاتم مى گوید: یزید بن هارون در باره او پرسید، و او گفت:از چند چیز نپرسید. عمروبن على در مورد او گفته که ضعیف است.
ابوحاتم باز در باره او مى گوید: احادیث بسیار ناشناخته اى دارد. او از
طریق راویان ناشناخته، از ثقات روایت مى کند...نسایى در حق او گفته که
احادیثش متروک است، و مرة درباره او گفته است: ثقه نیست. (29) اما دلالت
روایت: ممکن است این حدیث، شکل دیگرى ازحدیث اول باشد با این تفاوت که حدیث
اول عبارتى را دربردارد که این حدیث فاقد آن است ، زیرا در حدیث اول آمده
بود که «پیامبر (ص) پس از آن که خود را با لباسش پوشاند، دست راست را روى
دست چپ قرار داد» پیشتر گفتیم که مطابق ظاهر حدیث، پیامبر (ص) کناره هاى
جامه اش را جمع کرده و با آن، سینه خود را پوشانده است و دست راست را
روى دست چپ قرار داده تا جامه اش شل و آویزان نباشد. به هر حال چون دلیل
این عمل پیامبر (ص) روشن نیست، نمى توان به آن استدلال کرد. افزون بر این،
در خود حدیث شاهدى وجود دارد که نشان مى دهد قبض درصدر اول، متداول
نبوده، زیرا در حدیث آمده است: «علقمه را دیدم که آن را انجام مى دهد»،
در صورتى که اگر قبض میان صحابه و تابعین متداول بوده است، دلیلى نداشت که
اینفعل متداول را به علقمه، راوى حدیث از وائل، نسبت دهد واین نشان مى
دهد که قبض، امرى غیر متداول بوده و به همین سبب علقمه آن را نقل کرده
است.