تعریف ایمان
ایمان در لغت به معنای تصدیق است. مؤمن را از آن جهت مؤمن گویند که خدا و
رسول را تصدیق میکند و در عرف متکلمان، ایمان اعتقاد به قلب و تصدیق به
زبان است؛ مگر در صورت تقیه که تصدیق به زبان لازم نیست، بلکه خلاف آن جایز
بوده و حتی در برخی موارد تصدیق زبانی به آنچه که در قلب است، حرام
میباشد؛ آنجا که خوف بر نفس باشد.
شناخت ایمان هرکس دو راه دارد:
یکی آنکه: انسان از نزدیک مشاهده کند که او خدا و رسول را تصدیق و به تمام
معارف اقرار و به احکام اسلام عمل میکند, که در این صورت احکام ایمان بر
او جاری شده و از گروه کافران خارج میگردد و دیگر اینکه: معصومان خبر از
ایمان شخصی دهند؛ همانگونه که پیامبر اکرم(ص) خبر ایمان کسی داده است، او
را جزو مؤمنان میدانیم، که از آنجمله حضرت ابوطالب(ع)، پدر امیرالمؤمنین،
علی(ع) است. در جای خود به عبارتها و سخنان صریح آنان اشاره خواهیم کرد.
دلایل ایمان ابوطالب(ع)
با یکی از سه روش زیر میتوان طرز تفکر و عقیده هرکسی را شناخت:
1. بررسی آثار علمی و ادبی به یادگار مانده از او؛
2. طرز رفتار و کردار او در جامعه؛
3. عقیده دوستان، نزدیکان و بزرگان منصف و بیغرض نسبت به او.
اشعار و سرودهها و همچنین، خدمات ارزشمند ابوطالب در ده سال آخر عمر،
گواه محکمی بر ایمان فوقالعاده اوست. عقیده نزدیکان بیغرض وی نیز این است
که او فردی مسلمان و با ایمان بوده است و هرگز کسی از دوستان و اقوام او
در حقَ وی جز تصدیق اخلاص و ایمان او چیز دیگری نگفته است. اینک موضوع را
از سه طریق یادشده دنبال میکنیم.
الف ـ ذخایر علمی و ادبی ابوطالب(ع)
از میان قصائد طولانی وی، قطعاتی چند انتخاب نموده و برای روشن شدن مطلب، ترجمه آنها را نیز میآوریم:
1ـ لِیعْلَم خِیارُ الناسِ أنَّ مُحَمَّداً نبی کَموُسی والمسیحِ بن مریمَ
أتـانا بهُدی مثلَ ما أتیا بِـهِ فکلٌّ بـأمرِ اللهِ یهدِی و یعصـم[1]
"اشخاص شریف و فهمیده بدانند که محمّد بسان موسی و مسیح، پیامبر است. همان
نور آسمانی را که آن دو نفر در اختیار داشتند، او نیز دارد و تمام پیامبران
به فرمان خداوند، مردم را راهنمایی و از گناه باز میدارند."
2 ـ تمنّیتم إن تقتلوه و إنّما أمانیکم هذی کأحلام نائم
نبی أتاه الوحی من عند ربّه و من قال لا یقرع بها سن نادم[2]
"[ای سران قریش!] تصور کردهاید که میتوانید بر او دست یابید، در صورتی که
آرزویی را در سر میپرورانید که کمتر از خوابهای آشفته نیست. او پیامبر
است، وحی از ناحیه خدا بر او نازل میگردد و کسی که بگوید نه، انگشت
پشیمانی به دندان خواهد گرفت."
3 ـ ألم تَعلموا انّا وجدانا محمّداً رسولاً کموسی خطٌ فی أوّل الکتاب
و إنّ علیه فی العباد محبّة و لا حیف فیمن خصّه الله بالحبّ[3]
"[ای قریش!] آیا نمیدانید که ما "محمد" را مانند موسی، پیامبر یافتهایم و
نام و نشان او در کتابهای آسمانی آمده است و بندگان خدا محبّت خاصی به وی
دارند و نباید درباره کسی که خدا محبت او را در دلها به ودیعه نهاده، ستم
کرد."
4 ـ والله لن یصـلوا إلیک بجمعهـم حتّـی أؤسّد فی التراب دفیـناً
فاصدع بأمرک ما علیک غضافة وابشر بذالک و قرّ منک عیوناً
و دعوتنی وعلمت انّک ناصحی ولقد دعوت و کنـت ثمّ أمینـاً
ولقد علمـت بأنّ دینَ محمّـد مـن خـیر أدیان البـریه دینـاً[4]
"[برادرزادهام! تا من هستم] هرگز قریش به تو دست نخواهند یافت، من تا روزی
که لحد را بستر کنم و در میان خاک بخوام دست از یاری تو برنخواهم داشت. به
آنچه مأموری آشکار کن. از هیچ چیز مترس و بشارت ده و چشمانی را روشن ساز.
مرا به آیین خود خواند و میدانم تو پند دهنده منی و در دعوت خود امین و
درستکاری. به درستی که کیش "محمد" از بهترین آیینهاست."
5ـ أو تؤمنوا بکتاب منزل عجب علی نبی کموسی أو کذی النون[5]
"یا این که ایمان به قرآنِ سراپا شگفتی بیاورید که بر پیامبری مانند موسی و یونس نازل گردیده است."
6ـ یا شاهد الله علی فاشهد إنّی علی دین النبی أحمد[6]
"ای گواه خدا! بر من شهادت ده که هر آینه من بر دین پیامبر، احمدم."
7ـ أنت الرسول الله نعلمه علیک نُزِّل من ذی العزة الکتب[7]
"تو فرستاده شدهای، فرستاده خدایی، ما این مطلب را بطور یقین میدانیم، بر تو از صاحب عزّت [خداوند] کتابها نازل شده است."
8ـ لقد اکرم الله النبی محمّداً فأکرم خلق الله فی الناس أحمد
و خیـر بنی هاشـم احمـد رسـول الإلـه عـلی فتـره[8]
"همانا خداوند پیامبرش محمّد را گرامی داشت، پس گرامیترین خلق خدا در میان
مردم و بهترینِ بنیهاشم، احمد است. او کسی است که بعد از نبودِ پیامبر،
از جانب خدا فرستاده شد."
9ـ نصرت الرسولَ رسول المَلیک ببیض تلألأ کَلَمع البُروق
أذبّ و أحمی رسول الإله حمایة حام علیه شفیق
و ما إن أدبّ لأعدائه دبیب البِکار حذار الفتیق
ولکن أزیر لهم سامیاً کما زار لیث بِغیلٍ مضیق[9]
"فرستاده پروردگار را یاری کردم با شمشیری درخشان چون صاعقه. از رسول
خدا(ص) پشتیبانی میکنم همانند پشتیبانی که دل میسوزاند. اگرچه بر دشمنانش
به نرمش رفتار کنم، همچون نرمش شتری نوجوان و پا پسکشیدن شتر نری
گرانمایه. ولکن از روی بزرگی بر آنان نعره میزنم، چونان نعرههایی که شیر
در بیشههای تنگ برمیآورد."
علامه امینی(ره) میگوید: "من نمیدانم اگر این عبارتهای گوناگون که در
این اشعار آمده، شهادت و اعتراف به نبوّت رسول خدا(ص) به شمار نیاید، پس
اعتراف و شهادت به نبوت چگونه است."[10]
ابن ابی الحدید میگوید: "این اشعار در لفظ متواتر نیستند، ولی در معنا
متواترند، و همه آنها در یک امر مشترکاند، و آن تصدیق ابوطالب(ع) به نبوت
پیامبر اسلام(ص)."[11]
ب ـ رفتار ابوطالب(ع)
راه دوم برای اثبات ایمان ابوطالب(ع)، طرز رفتار و فداکاری و دفاع او از
اقدس پیامبر(ص) است، که هر کدام از آن خدمات میتواند آیینه فکر و روشنگر
روحیات او باشد:
1ـ ابوطالب(ع) کسی بود که پادشاه حبشه را به اسلام دعوت نموده و در شعری خطاب به او فرمود:
أتعلم ملک الحبش أنّ محمّداً نبیاً کموسی و المسیح بن مریم
أتی بالهدی مثل الذی أتیا به فکلّ بأمر الله یهدی و یعصم
و إنّکم تتلونه فی کتابکم بصدق حدیث لا حدیث التزجم
"ای پادشاه حبشه آیا میدانی که محمّد پیامبری است، همانند موسی و عیسی بن
مریم. او برای مردم هدایت آورده مانند آنچه که موسی و عیسی آوردند. همه
آنان به امر خداوند هدایت کرده و مردم را از گمراهی باز میدارند. شما
درکتاب خود او را به درستی گفتار یاد میکنید نه به گفتار ظنّی."
2ـ او کسی بود که همسرش فاطمه بنت اسد را به اسلام دعوت کرد.[12]
3ـ ابن اثیر نقل کرده که ابوطالب، پیامبر(ص) و علی(ع) را دید که هر دو نماز
میگزارند، در حالی که علی(ع) در طرف راست پیامبر(ص) ایستاده است. به
جعفر(ع) فرمود: "کنار رسول خدا(ص) و در طرف چپ او نماز بگزار."[13]
4ـ وی هنگام مرگ به فرزندان خود چنین گفت: "من، حمایت و پیروی از "محمّد"
را به شما توصیه میکنم، زیرا او امین قریش و راستگوی عرب و دارای تمام
کمالات است. آیینی آورده که دلها بدان ایمان آورده، امّا زبانها از ترس
شماتت به انکار آن برخاسته است. من اکنون میبینم که افتادگان و ضعیفان عرب
به حمایت او برخاسته و به او ایمان آوردهاند و محمّد به کمک آنها برای
شکستن صفهای قریش قیام نموده است. سران قریش را خوار، خانههای آنان را
ویران و بیپناهان آنها را قوی و نیرومند و در مصدر امور قرار داده است."
آنگاه گفتههای خود را با جملههای زیر به پایان رساند:
"ای خویشاوندان من! از دوستان و حامیان حزب او، "اسلام"، باشید، هر کس از
او پیروی کند، سعادتمند میگردد. اگر اجل مرا مهلت میداد، حوادث و
سختیهای روزگار را از او دفع مینمودم."[14]
ج ـ اعتراف بزرگان
خوب است ایمان و اخلاص ابوطالب(ع) را از نزدیکان وی و نیز از دانشمندان بیغرض بپرسیم؛ زیرا آنان هرگز دروغ نمیگویند.
1ـ وقتی علی(ع) خبر مرگ ابوطالب(ع) را به پیامبر(ص) داد، وی سخت گریست و به
علی(ع) دستور داد، تا غسل و کفن و دفن او را بر عهده گیرد و از خداوند
متعال برای او طلب مغفرت نمود.[15]
میدانیم که ترحّم تنها بر مسلمان صحیح است. لذا پیامبر(ص) به "سفانه" دختر
حاتم طائی فرمود: "اگر پدر تو مسلمان بود برایش طلب مغفرت میکردیم."[16]
2ـ امام باقر(ع) میفرماید: "ایمان ابوطالب، بر ایمان بسیاری از مردم ترجیح
دارد و امیر مؤمنان دستور میداد تا از طرف وی حجّ به جا آورند."[17]
3ـ امام صادق(ع) فرمود: "حضرت ابوطالب(ع) به سان اصحاب کهف است؛ در دل
ایمان داشتند، و تظاهر به شرک مینمودند، از این جهت دو بار مأجور خواهند
بود."[18]
4ـ عباس عرض کرد: ای رسول خدا! برای ابوطالب چه امیدی داری؟ فرمود: تمام خیر را از پروردگارم برای او میخواهم.[19]
5ـ ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: "با سندهای فراوان؛ برخی از عباس بن
عبدالمطلب و بعضی دیگر از ابوبکر بن ابی قحافه، روایت شده که ابوطالب از
دنیا نرفت تا این که: لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله" گفت.[20]
6ـ هنگامی که ابوطالب رحلت نمود پیامبر(ص) در تشییع جنازه او شرکت نمود، با آن که اهل سنت تشییع جنازه مشرک را جایز نمیدانند.[21]
اگر کسی اشکال کند که چرا پیامبر(ص) بر او نماز میت به جای نیاورد، این،
دلیل بر عدم ایمان اوست،[22] در جواب گوییم: در آن زمان نماز جنازه واجب
نشده بود، از همین رو پیامبر(ص) بر خدیجه نیز بعد از وفاتش، نماز جنازه
نخواند، با آن که قطعاً از زنان مسلمان صدر اسلام است.
7ـ امام علی(ع) در رثاء او اشعاری را اینگونه سرود:
اباطالب عصمة المستجیر و غیث المحوّل و نور الظلم
لقد هدّ فقدک اهل الحفاظ فصلّی علیک ولی النعم.[23]
"ای ابوطالب! تو نگهدار پناهآورنده بودی. تو افراد متحیر را پناه داده و
نوری در تاریکی بودی. فقدان تو اهل دین را به لرزه درآورد و صاحب نعمتها
[خداوند] بر تو درود فرستاد."
8ـ محمّد بن حنیفه در جنگ جمل هنگام حمله بر یکی از اهالی بصره، در رجزی که میخواند فرمود: "من بر دین ابوطالبم."[24]
9ـ پیامبر(ص) فرمود: "روز قیامت که میشود برای پسر و مادر و عمویم،
ابوطالب، شفاعت خواهم کرد."[25] و میدانیم که شفاعت برای کافر صحیح نیست.
10ـ از امام سجاد(ع) درباره ایمان ابوطالب(ع) سؤال شد؟ فرمود: "چه قدر جای
تعجب است، خداوند رسولش را نهی کرده که زن مسلمانی در نکاح کافری باشد،
فاطمه بنت اسد از زنانی است که در اسلام بر دیگران سبقت گرفته است، در حالی
که تا آخر عمر ابوطالب(ع) همسر او بود."[26]
11ـ شخصی از امام رضا(ع) درباره ایمان ابوطالب(ع) سؤال کرد، حضرت بر او این
آیه را نوشت: (وَ مَنْ یشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَینَ لَهُ
الْهُدى وَ یتَّبِعْ غَیرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ...)[27] آنگاه فرمود: تو
اگر اقرار به ایمان ابوطالب نداشته باشی عاقبتت جهنم است.[28]
12ـ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "به خدا سوگند، پدر و جدّم عبدالمطلب و نیز
هاشم و عبدمناف، هرگز بتی را نپرستیدند. سؤال شد که اینان چه چیز را
میپرستیدند؟ حضرت(ع) فرمود: به سوی کعبه و به آیین ابراهیم(ع) نماز
میگزاردند."[29]
13ـ درست بن ابی منصور از حضرت موسی بن جعفر(ع) پرسید: آیا ابوطالب بر رسول
خدا(ص) حجّت بود؟ فرمود: خیر، بلکه وصایایی نزد او به امانت بود که به
حضرت تسلیم کرد.
راوی میگوید: من گفتم: وصایا را به او داد چون حجّت بر او بود؟ فرمود: اگر بر او حجّت بود، وصیت را به او نمیداد.
عرض کردم: پس حال ابوطالب چگونه بوده است؟ فرمود: او به پیامبر و آنچه
آورده است، شهادت داد و در روز وفات، وصایا را به او تحویل داد، آنگاه از
دار دنیا رفت.[30]
14ـ شیخ صدوق(ره) به سندش از امام عسکری(ع) و او از پدرانش در ضمن حدیثی
طولانی چنین روایت میکند که: "خدای متعال به پیامبرش وحی کرد که من تو را
با دو گروه از پیروانت یاری نمودم: گروهی که تو را در نهان یاری داده و
گروهی که آشکارا تأییدت کردند. از میان گروه اوّل سالار و برترشان عمویت،
ابوطالب است. و از میان گروه دوّم فرزند او، علی(ع) است. آنگاه فرمود:
ابوطالب همچون مؤمن آلفرعون بود که ایمانش را کتمان میکرد."[31]
اجماع شیعه بر ایمان ابوطالب(ع)
شیعیان اهل بیت(ع) در ایمان ابوطالب(ع) اتفاق دارند بدون آنکه تردیدی داشته
باشند. از همین رو عدهای از علمای امامیه، در ایمان او ادعای اجماع
امامیه نمودهاند:
1ـ شیخ طوسی، بعد از نقل روایتی از امام باقر و امام صادق(ع) در ایمان و
اسلام ابوطالب میفرماید: "بر این مطلب اجماع امامیه است و در آن اختلاف
ندارند. آنها دلایل یقینآور دارند که موجب علم به ایمان ابوطالب است."[32]
2ـ شیخ طبرسی میگوید: "اجماع اهل بیت(ع) بر ایمان ابوطالب است و اجماع
آنها حجّت است، زیرا آنان یکی از دو چیز گرانبهایی هستند که رسول خدا(ص)
امر به تمسک به آنان نموده، آن جا که فرمود: اگر به آن دو تمسک کنید گمراه
نخواهید شد."[33]
3ـ ابن معد فخار مینویسد: "در ایمان ابوطالب، اجماع اهل بیت رسول خدا(ص) و
علمای شیعیان اهل بیت برای ما بس است؛ زیرا اجماع آنان حجّت است و میتوان
بر آن اعتماد نمود."[34]
4ـ فتال نیشابوری میگوید: "طایفه بر حقّ شیعه اجماع کردهاند بر این که
ابوطالب، عبدالله بن عبدالمطلب و آمنه دختر وهب، همگی مؤمناند و اجماع
آنان حجّت است."[35]
5ـ سید بن طاووس میگوید: "علمای عترت پیامبر(ص) همگی بر ایمان ابوطالب
اتفاق نمودهاند. همچنین میگوید: شکی نیست در این که عترت، به باطن
ابوطالب، آگاهتر از بیگانگاناند. و نیز شیعه اهل بیت(ع) بر این امر اجماع
دارند و کتابهای هم در این زمینه تصنیف کردهاند."[36]
6ـ علامه مجلسی میفرماید: "شیعه اجماع دارد بر ایمان ابوطالب و این که او
در ابتدای امر رسالتِ پیامبر(ص) به او ایمان آورد و هرگز بر بتی سجده نکرد،
بلکه از اوصیای ابراهیم(ع) بود، و این امر به حدّی نزد شیعه مشهور است که
حتّی مخالفان آنان، این موضوع را به شیعه نسبت میدهند. و اخبار متواتر از
طرق خاصه و عامه، بر ایمان او رسیده است. و بسیاری از علما و محدثان ما
درباره این موضوع کتاب مستقل تألیف کردهاند."[37]
7ـ ابن ابی الحدید میگوید: "مردم در ایمان ابوطالب اختلاف نمودهاند؛
امامیه و اکثر زیدیه میگویند: او مسلمان از دنیا رفت. برخی از شیوخ ما ـ
معتزله ـ نیز به این امر اعتراف کردهاند، از جمله: شیخ ابوالقاسم بلخی،
ابوجعفر اسکافی و دیگران."[38]
دلایل منکران ایمان ابوطالب
کسانی که به کفر ابوطالب ـ العیاذ بالله ـ قائلند، به روایات و ادلهای سست تمسک کردهاند که در این جا به عمده آنها اشاره میکنیم:
1ـ آیه نأی
خداوند متعال میفرماید: (وَ هُمْ ینْهَوْنَ عَنْهُ وَ ینْأوْنَ عَنْهُ وَ
إنْ یهْلِکُونَ إلاّ أنْفُسَهُمْ وَ ما یشْعُرُونَ)؛[39] "و آنان [مردم را]
از آن باز میدارند و [خود نیز] از آن دوری میکنند، و [لی] جز خویشتن را
به هلاکت نمیافکنند و نمیدانند."
طبری و دیگران از طریق سفیان ثوری، از حبیب بن ابی ثابت، از کسی که از ابن
عباس شنیده نقل میکند که ابن عباس گفت: "این آیه در حقّ ابوطالب نازل شد،
که مردم را نهی از اذیت رسول خدا(ص) میکرد، ولی خود داخل در اسلام
نمیشد.[40]
جواب
الف ـ حدیث، مرسل است، زیرا مشخص نیست کسی که از ابن عباس شنیده، کیست؟
ب ـ حبیب بن ابی ثابت بر فرض که ثقه باشد ـ که نیست، زیرا ابن حبان او را
مدلّس خوانده است[41]ـ در نقل این حدیث منفرد است و کس دیگری آن را نقل
نکرده است.
ج ـ از ابن عباس به چند طریق، خلاف مضمون این روایت رسیده است، به این نحو
که این آیه در شأن مشرکانی است که مردم را از ایمان به رسول خدا(ص) باز
داشته، و خود نیز به رسول خدا(ص) ایمان نمیآورند.[42]
د ـ سیاق آیه با مشرکان سازگاری دارد، زیرا خداوند متعال قبل از آن آیه
میفرماید: (وَ إنْ یرَوْا کُلَّ آیةٍ لا یؤْمِنُوا بِها حَتّى إذا جاؤُکَ
یجادِلُونَکَ یقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا إنْ هذا إلاّ أساطیرُ اْلأَوَّلینَ *
وَ هُمْ ینْهَوْنَ عَنْهُ...)؛[43] "و اگر هر معجزهای را ببینند به آن
ایمان نمیآورند. تا آن جا که وقتی نزد تو میآیند و با تو جدال میکنند،
کسانی که کفر ورزیدند، میگویند: "این [کتاب] چیزی جز افسانههای پیشینیان
نیست... ."
همه ضمائر جمع در این آیه به کسانی که در آیه قبل ذکر شدهاند باز میگردد،
که همان مشرکان هستند. و به طور قطع صفات آیه قبل بر ابوطالب صدق نمیکند.
2ـ آیه نهی از استغفارِ مشرک
بخاری و مسلم از ابن مسیب از پدرش روایتی را نقل میکند که خلاصهاش این
است: پیامبر(ص) از ابوطالب هنگام وفاتش خواست که کلمه "لا اله الاّ الله"
را بگوید تا نزد خداوند برای او احتجاج کند. ابوجهل و عبدالله بن امیه به
ابوطالب گفتند: آیا میخواهی از ملت عبدالمطلب بازگردی؟ پیامبر(ص) جمله خود
را تکرار کرد و آن دو نیز حرفشان را تکرار کردند تا این که آخرین کلمهای
که ابوطالب گفت این بود: بر ملت و آیین عبدالمطلب. بدین ترتیب از گفتن لا
اله الاّ الله امتناع نمود. پیامبر(ص) فرمود: به خدا سوگند، بر تو استغفار
میکنم تا زمانی که نهی شوم. در این هنگام بود که آیه نازل شد: (ما کانَ
لِلنَّبِی وَ الَّذینَ آمَنُوا أنْ یسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَ لَوْ
کانُوا اُولى قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَینَ لَهُمْ أنَّهُمْ أصْحابُ
الْجَحیمِ)؛ و در حق ابوطالب نازل شد که: (إنَّکَ لاتَهْدِی مَنْ أحْبَبْتَ
وَ لکِنَّ اللهَ یهْدِی مَنْ یشاءُ...).[44]
جواب
الف ـ سعید بن مسیب، تنها ناقل این روایت، از جمله کسانی است که معروف به
دشمنی با علی بن ابی طالب(ع) است.[45] و لذا قول او در حقّ پدر حجّت نیست.
ب ـ آیه نهی از استغفار مشرکان در سوره توبه آمده، که آخرین سورهای است که
بر پیامبر(ص) در مدینه نازل گردیده است. حال چگونه ممکن است که بیش از ده
سال پیامبر(ص) بر ابوطالب(ع) استغفار و ترحّم کند، با این که استغفار و
ترحّم از آشکارترین مصادیق مودّتِ کافر است، که خداوند از آن نهی کرده و
میفرماید: (لا تَجِدُ قَوْماً یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ اْلآخِرِ
یوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أوْ
أبْناءَهُمْ أوْ إخْوانَهُمْ أوْ عَشیرَتَهُمْ)؛[46] "قومی را نیابی که به
خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] کسانی را که با خدا و رسولش
مخالفت کردهاند ـ هرچند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان
باشند ـ دوست بدارند."
ج ـ خداوند متعال میفرماید: (سَواءٌ عَلَیهِمْ أسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أمْ
لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ)؛[47] "برای آنان
یکسان است: چه برایشان آمرزش بخواهی یا برایشان آمرزش نخواهی، خدا هرگز
برایشان را نخواهد بخشود."
به طور قطع، این آیه که در غزوه بنی المصطلق نازل شده، قبل از سوره توبه
است که آیه مورد نظر در آن قرار دارد. حال اگر پیامبر(ص) میداند که
استغفار بیفایده است، چرا خود را به زحمت میانداخته و بر ابوطالب استغفار
میکرده است؟
د ـ پیامبر(ص) طبق نقل اهل سنت، به خداوند عرض میکند: "اللّهم لا تجعل
لفاجر و لا لفاسق عندی نعمة"؛[48] بارخدایا برای فاجر و فاسق نزد من نعمتی
قرار مده. چه فسقی بالاتر از شرک است و چه نعمتی بالاتر از استغفار
پیامبر(ص). حال اگر ابوطالب(ع) مشرک بود ـ العیاذ بالله ـ ، چگونه ممکن است
مشمول نعمت استغفار رسول خدا(ص) گردد؟
ه ـ به سند صحیح از امام علی(ع) روایت شده که فرمود: "شنیدم مردی برای پدر
و مادر مشرکش استغفار میکرد، آن را به رسول خدا(ص) عرض کردم، این آیه
نازل شد: (ما کانَ لِلنَّبِی وَ الَّذینَ آمَنُوا أنْ یسْتَغْفِرُوا...).
این روایت از طیالسی، ابن ابی شیبه، احمد، ترمذی، نسائی، ابی یعلی، ابن
جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم، ابی الشیخ، ابن مردویه، حاکم، بیهقی، ضیاء،
سیوطی، واحدی، ابن کثیر، زمخشری، دحلان و دیگران نقل شده است.[49]
در روایت دیگر آمده است: مسلمانان عرض کردند: آیا ما بر پدرانمان استغفار کنیم؟ در این هنگام آیه فوق نازل شد.[50]
در روایتی دیگر وارد شده که: آیه فوق هنگامی نازل شد که پیامبر(ص) از
خداوند متعال خواست اذن دهد تا بر مادرش استغفار کند که در این آیه از آن
نهی شد. ولی اجازه خواست که به زیارت قبر مادرش رود، خداوند اجازه داد.[51]
گرچه ما معتقدیم مادر حضرت محمّد(ص) مؤمنه بوده، ولی به هر تقدیر این روایت
که از طرق اهل سنت وارد شده نقیض روایتی است که میگوید: آیه در شأن
ابوطالب(ع) نازل شده است.
و ـ آیه (إنَّکَ لاتَهْدِی مَنْ أحْبَبْتَ...)، بنابر نقلی در روز احد بر
پیامبر(ص) نازل شد، هنگامی که دندان رباعی پیامبر(ص) شکسته شد و صورتش با
شمشیر شکافت. آنگاه پیامبر(ص) عرض کرد: "بارخدایا قومم را هدایت کن زیرا
آنان ناآگاهند." در این موقع نازل شد: (إنَّکَ لاتَهْدِی مَنْ
أحْبَبْتَ...).[52]
ز ـ آیه (إنَّکَ لاتَهْدِی مَنْ أحْبَبْتَ)، دلالت بر عدم ایمان ابوطالب
ندارد، بلکه دنبال آیه دلالت دارد بر این که خداوند متعال هدایت ابوطالب(ع)
را اراده کرده است و هرگز هدایت کسی به اراده و خواست مستقل پیامبر(ص)
نیست.
ح ـ این که ابوطالب(ع) هنگام مرگ میگوید: "علی ملّة عبدالمطلب"، دلالت بر
کفر و عدم توحید ندارد، زیرا ما معتقدیم ـ همانگونه که در جای خود به
اثبات رساندیم ـ پدر و اجداد پیامبر(ص) همگی مؤمن بودهاند و اگر این چنین
میگوید، مقصودش همان "لا إله إلاّ الله" و توحید است که آباء پیامبر(ص) بر
آن بودهاند، ولی در برابر ابوجهل توریه و تقیه کرده است. ولذا تصریح به
کلمه توحید "لا إله إلاّ الله" نکرده است.
3ـ حدیث ضحضاح
ابی سعید خدری میگوید: شخصی نزد پیامبر از ابوطالب یاد کرد، حضرت(ص)
فرمود: امید است که شفاعت من در روز قیامت برای او سودمند باشد، در میان
آبی جوشیده از آتش قرار میگیرد که تا دو کعب او میرسد و از آنجا تا مغز
او را میجوشاند... .[53]
جواب
الف ـ حدیث، ضعیف السند است؛ به خاطر سفیان ثوری که تدلیسکننده از ضعفاست و
از دروغگویان، روایت نقل میکند؛ و به خاطر عبدالملک بن عمیر لخمی کوفی،
که احمد او را تضعیف نموده است.[54] و به خاطر عبدالعزیز دراوردی که احمد و
ابوزرعه او را بد حافظه میدانند. و ابوحاتم میگوید: به حدیث او احتجاج
نمیشود.[55]
ب ـ اگر ابوطالب مشرک بوده ـ العیاذ بالله ـ امید شفاعت او را داشتن معنا ندارد، زیرا شفاعت، شامل حال مشرک نمیشود.
ج ـ حدیث ضحضاح را از شخصی به نام مغیرة بن شعبه نقل میکنند؛ همو که بغض و
دشمنی او نسبت به بنیهاشم، خصوصاً علی(ع) معروف و مشهور است.[56]
د ـ از امام باقر(ع) از حدیث ضحضاح سؤال شد؟ حضرت(ع) فرمود: "اگر ایمان
ابوطالب در کفهای از ترازو و ایمان این مردم در کفهای دیگر قرار گیرد، هر
آینه ایمان او ترجیح خواهد یافت. آنگاه فرمود: آیا نمیدانید که
امیرالمؤمنین علی(ع) دائماً امر میکرد که از طرف عبدالله و فرزندش و
ابوطالب، در زمان حیاتش حج به جای آورده شود. و نیز وصیت کرد که بعد از
وفات نیز برای آنان حجّ به جای آورند."[57]
از امام علی(ع) درباره پدرش سؤال شد که آیا او معذّب در آتش است یا خیر؟
حضرت(ع) فرمود: ساکت شو، خداوند دهانت را بشکند، قسم به کسی که محمّد(ص)را
به حقّ مبعوث کرد، اگر پدرم تمام گناه کاران روی زمین را شفاعت کند، خداوند
شفاعت او را میپذیرد. آیا پدر من در آتش جهنّم است در حالی که فرزندش
تقسیمکننده بهشت و دوزخ است؟[58]
سرّیبودن ایمان ابیطالب(ع)
از روایات و کتابهای تاریخی استفاده میشود که ابوطالب مؤمن بوده ولی ایمانش را از قریش کتمان میکرده است.
امام صادق(ع) فرمود: "همانا مَثَل ابوطالب مانند اصحاب کهف است که ایمان
خود را پنهان کرده و شرک را آشکار ساختند و لذا خداوند دوباره به آنان اجر
داده است."[59]
و نیز امام علی(ع) فرمود: "به خدا سوگند که ابوطالب بن عبدالمطلب بن عبد
مناف، مؤمنِ مسلمانی بود که ایمانش را کتمان مینمود...."[60]
ما میتوانیم دریابیم که سرّی بودن ایمان ابوطالب(ع) ضرورتی غیرقابل انکار
بوده است، زیرا دعوت پیامبر(ص) نیازمند شخصیتی اجتماعی و نیرومند بود تا آن
را پشتیبانی کند، و رهبر آن را از دشمنان حفظ نماید و خود نیز در ظاهر در
هیچ یک از دو طرف نزاع نباشد. اگر ابوطالب، که شخصیتی بزرگ و سرشناس در
میان قریش بود، ایمانش را کتمان نمیکرد نمیتوانست امر خود را پیش ببرد و
از پیامبر(ص) دفاع کند؛ دفاعی که در حقیقت به خاطر اعتقاد و ایمان به نبوت
حضرت بود، اگرچه مشرکین میپنداشتند که به خاطر آن که پسر برادر او است، از
او پشتیبانی میکند.
کتابشناسی توصیفی
بعضی از دانشمندان درباره ایمان ابوطالب(ع) در کتابهای خود و در ضمن
مطالب، بحث کرده و بر آن دلیل اقامه کردهاند، عدهای نیز در کتابهای
مستقل در این مورد تألیف نمودهاند که برخی از آنها را نام میبریم:
1ـ سعد بن عبدالله اشعری قمی متوفّی (299، 301 ه(، فضل أبیطالب و عبدالمطلب و أب النبی عبدالله ابن النبی.[61]
2ـ ابوعلی کوفی احمد بن محمّد عماره متوفی (346 ه(، ایمان أبیطالب.[62]
3ـ ابومحمّد سهل بن احمد بن عبدالله دیباچی، ایمان أبیطالب.[63]
4ـ ابونعیم علی بن حمزه بصری تمیمی لغوی، متوفی (375 ه(، ایمان أبیطالب.[64]
5ـ ابو سعید محمّد بن احمد بن حسین خزاعی نیشابوری، منی الطالب فی ایمان أبیطالب.[65]
6ـ ابوالحسن علی بن بلال بن ابی معاویه مهلّبی ازدی، البیان عن خیرة الرحمن فی إیمان أبیطالب و آباء النبی.[66]
7ـ احمد بن قاسم، إیمان أبیطالب.[67]
8ـ ابوالحسین احمد بن محمّد بن احمد بن طرفان کندی جرجانی، متوفی (450 ه(، إیمان أبیطالب.[68]
9ـ شیخ مفید، متوفی (413 ه(، إیمان أبیطالب.[69]
10ـ ابوعلی شمس الدین سید فخار بن معد موسوی، متوفی (630 ه(، الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبیطالب، که اخیراً چاپ شده است.
11ـ ابوالفضائل احمد بن طاووس حسنی، متوفی (673 ه(، إیمان أبیطالب، که آن را در بناء المقالة العلویة ذکر کرده است.
12ـ سید حسین طباطبایی یزدی حائری، متوفی (1306 ه(، منیة الطالب فی إیمان أبیطالب که به طبع رسیده است.
13ـ مفتی شریف سید محمّد عباس تستری هندی، متوفی (1306 ه(، بغیة الطالب فی إیمان أبیطالب.
14ـ شمس العلماء میرزا محمّد حسین گرگانی، مقصد الطالب فی إیمان آباء النبی و عمّه أبیطالب که طبع شده است.
15ـ شیخ محمّد علی بن میرزا جعفر علی فصیح هندی، القول الواجب فی إیمان أبیطالب.[70]
16ـ میرزا محسن فرزند علامه میرزا محمّد تبریزی، إیمان أبیطالب و أحواله و أشعاره.[71]
17ـ سید محمّد علی آل شرف الدین عاملی، شیخ الأبطح او أبوطالب که در بغداد طبع شده است.
18ـ شیخ میرزا نجم الدین فرزند میرزا محمّد طهرانی، الشهاب الثاقب لرجم مکفّر أبیطالب.[72]
19ـ شیخ جعفر بن محمّد نقدی، مواهب الواهب فی فضائل أبیطالب، که در نجف اشرف به طبع رسیده است.
20ـ عبدالله خنیزی حجازی، أبوطالب مؤمن قریش که اخیراً به طبع رسیده است، و
وهابیان او را به جهت این کتاب زندانی نموده و حکم اعدام او را صادر
کردند.
شیعهشناسی و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی، ج 2، صص: 665ـ683
پی نوشت:
1 . مستدرک حاکم، ج 2، ص 623؛ معجمع البیان، ج 7، ص 37.
2 . سیره ابن هشام، ج 1، ص 373؛ دیوان ابیطالب(ع)، ص 32.
3 . سیره ابن هشام، ج 1 ص 373.
4 . تاریخ ابن کثیر، ج 2، ص 42.
5 . شرح ابن ابی الحدید، ج 14، ص 74.
6 . همان، ج 14، ص 78.
7 . همان
8 . همان
9 . همان، ج 14، ص 74.
10 . الغدیر، ج 7، ص 341.
11 . شرح ابن ابی الحدید، ج 14، ص 78.
12 . ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 13، ص 272.
13 . اسد الغابة، ج 1، ص 341، رقم 759؛ السیرة الحلبیة، ج 1، ص 269 و... .
14 . سیره حلبی، ج 1، ص 390؛ تاریخ الخمسین، ج 1، ص 339.
15 . شرح ابن ابی الحدید، ج 14، ص 76.
16 . سیره حلبی، ج 3، ص 205.
17 . همان
18 . اصول کافی.
19 . طبقات ابن سعد، ج 1، ص 79، قسم 1؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 14، ص 68؛ بحارالانوار، ج 35، ص 151.
20 . شرح ابن ابی الحدید، ج 14، ص 71؛ البدایة و النهایة، ج 3، ص 123، سیره ابن هشام، ج 2، ص 87.
21 . همان
22 . الاصابة، ج 4، ص 117.
23 . تذکرة الخواص، ص 9.
24 . طبقات ابن سعد، ج 5، ص 67.
25 . سیوطی، الدرج المنیفة، ص 8؛ تاریخ الخمسین، ج 1، ص 232؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 35.
26 . شرح ابن ابی الحدید، ج 14، ص 68؛ الغدیر، ج 7، ص 381.
27 . نساء (4)، آیه 115.
28. شرح ابن ابی الحدید، ج 14، ص 68.
29 . کمال الدین، ج 1، ص 174.
30 . کافی، ج 1، ص 445.
31 . الحجة علی الذاهب، ص 361.
32 . التبیان، ج 8، ص 164.
33 . مجمع البیان، ج 4، ص 444.
34 . الحجة علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب، ص 64.
35. روضة الواعظین، ج 1، ص 138.
36 . الطرائف، ص 298.
37 . بحارالانوار، ج 35، ص 138، ح 84.
38 . شرح ابن ابی الحدید، ج 14، ص 65.
39 . انعام (6)، آیه 26.
40 . جامع البیان، ج 7، ص 173؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 127؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 123... .
41 . الثقات، ج 4، ص 137.
42 . تفسیر طبری، ج 7، ص 172؛ درّ المنثور، ج 3، ص 260.
43 . انعام (6)، آیه 25ـ26.
44 . صحیح بخاری، ج 4، ص 1788، ح 4494؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 82، ح 39، کتاب الایمان.
45 . شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 101.
46 . مجادله (58)، آیه 22.
47 . منافقون (63)، آیه 6.
48 . مستدرک الحاکم، ج 3، ص 484؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 278 و... .
49 . ر.ک: الغدیر، ج 8، ص 12.
50 . مجمع البیان، ج 5، ص 76؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 393؛ کشاف، ج 2، ص 246.
51 . تفسیر طبری، ج 11، ص 31؛ در المنثور، ج 3، ص 283؛ ارشاد الساری، ج 7، ص 282 و... .
52 . ر.ک: التراتیب الاداریة، ج 1، ص 198، به نقل از استیعاب... .
53 . صحیح بخاری، ج 2، ص 209.
54 . العلل و معرفة الرجال، ج 1، ص 249، رقم 339.
55 . الجرح و التعدیل، ج 5، ص 395، رقم 1833؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 633، رقم 5125.
56 . شرح ابن ابی الحدید، ج 14، ص 70؛ بحار الانوار، ج 35، ص 112.
57 . شرح ابن ابی الحدید، ج 14، ص 68؛ بحار الانوار؛ الغدیر، ج 8، ص 380.
58 . بحار الانوار، ج 35، ص 110؛ کنز الفوائد، ص 80.
59 . کافی، ج 1، ص 3773؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 14، ص 70.
60 . امالی صدوق، ص 550.
61 . رجال نجاشی، ص 177، رقم 467.
62 . همان، ص 95، رقم 236.
63 . همان، ص 186، رقم 493.
64 . الاصابة، ج 4، ص 115، رقم 685.
65 . فهرس منتخب الدین، ص 157.
66 . رجال نجاشی، ص 265، رقم 690.
67 . همان، ص 95، رقم 234.
68 . همان، ص 87، رقم 210.
69 . همان، ص 399، رقم 1067.
70 . الغدیر، ج 7، ص 542.
71 . الذریعة، ج 2، ص 513، رقم 2015.
72 . الغدیر، ج 7، ص 542.