پیامبر (ص) در صحاح سته اهل سنت

پیشگفتار

«صحاح ستّه» شش کتاب روائی اهل سنت است که عموم اهل سنت همه روایات آنها را صحیح می‏دانند.

منابعی که ما از آنها اتّخاذ سند کرده‏ایم عبارتند از:

1ـ صحیح بخاری، تألیف محمد بن اسماعیل بخاری، متوفّی 256 هجری، 9 جزء در 3 مجلّد.

(9)

2ـ صحیح مسلم، تألیف مسلم بن حجاج نیشابوری، متوفّی 261 هجری، 5 جلد که جلد پنجم آن فهرست است.

3ـ سنن ابن ماجه، تألیف حافظ ابو عبداللّه‏ محمد بن یزید قزوینی، متوفّی 275 هجری، 2 جلد.

4ـ سنن ترمذی، تألیف ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة، متوفّی 279 هجری، 5 جلد.

5ـ سنن ابی‏داود، تألیف حافظ ابو داود سلیمان بن اشعث سجستانی ازدی، متوفّی 275 هجری، 4 جلد در دو مجلّد.

6ـ سنن نسائی، تألیف ابوعبدالرحمن احمدبن شعیب بن علی نسائی، متوفّی 303 هجری، 8 جلد در 4 مجلد.

بی‏مناسبت نیست که علت فوت نسائی را آنطور که در مقدمه سنن آمده است بری خوانندگان محترم بنگاریم:

«آنگاه که نسائی به دمشق سفر کرده بود از او پرسیدند که از فضائل معاویه چه میدانی؟

گفت: جز حدیث «لا اشبع اللّه‏ بطنه» چیزی نمی‏دانم. او را از مسجد بیرون کرده و به رمله حمل دادند و در آنجا وفات یافت و گفته‏اند که او را به مکّه بردند و در آنجا به خاک سپردند.»

چنانچه ملاحظه می‏فرمائید نویسنده محترم نخواسته است بنویسد که آنقدر او را زدند که خود نتوانست برخیزد بلکه او را «به رمله حمل دادند» و در آنجا از شدت کتکهایی که خورده بود وفات یافت. آری این است رفتار متعصبین از اهل سنت با علمی خودشان، اگر بخواهند حقایقی را که

(10)



خلاف معتقداتشان است بشنوند، تا چه رسد بخواهند آن حقایق را از زبان علمی شیعه بشنوند که دیگر وارد شرح ماجرا نمی‏شویم.

توجه داشته باشید روایتی را که نسائی نقل کرده در صحیح مسلم، ج 4 ص 2010، کتاب البر و الصّلة و الآداب، باب 25 موجود می‏باشد که ما به خواست خدا در این باره نیز سخن خواهیم گفت.

روایاتی را که صاحبان صحاح درباره نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم آورده‏اند بی‏شک همه آنها مورد قبول مسلمانان نیست چه آنکه در میان آنها گاهی به روایاتی برمی‏خوریم که هیچ مسلمان غیرتمندی حاضر نیست آنها را بشنود. ما در این بررسی، اینگونه احادیث را مورد نقد قرار می‏دهیم و وجدان بیدار مؤمنین را به قضاوت می‏طلبیم.

در این نوشتار 16 مبحث کلی از نسبتهی ناروائی که به ساحت قدس پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم داده شده، مورد بررسی قرار گرفته است که بعض از آن مباحث، موارد متعددی را شامل می‏شود، تا دریچه‏ی باشد بری بررسی بیشتر و بهتر اهل تحقیق.

از آنجا که ما ادّعا نمی‏کنیم آنچه نوشته شده تماماً بی‏عیب است، انتظار داریم که محققان و دانشمندان با راهنماییهی خود ما را مشمول الطاف خویش قرار دهند.

از خداوند بزرگ می‏خواهیم که توفیق بررسی مطالب دیگر کتابهی مذکور را به این حقیر عنایت فرماید. بمنّه و کرمه

حوزه علمیه قم ـ نگارنده


(11)

مبحث اول ـ نبی مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم و سبّ و لعن

می‏گویند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«خدایا! من جز بشری نیستم پس هر کس را که از مسلمانان، ناسزایش گفتم یا لعنت کردم یا تازیانه‏اش زدم و او اهل آن لعنت یا دشنام نبود، آن را بری او مایه رحمت و برکت قرار بده.»(1)

این گونه روایات ـ که اکثرا از ابوهریره نقل شده ـ این مطلب را به ما می‏فهماند که نبی مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم بیهوده به افراد دشنام می‏داد و آنان را لعنت می‏کرد و به آنها تازیانه می‏زد!.

آیا هیچ مسلمانی می‏پذیرد که آن حضرت به کسی دشنام داده باشد؟ یا بیهوده کسی را تازیانه بزند یا لعنت کند؟

بری روشن شدن اذهان، دو مورد از دشنامها و نفرین‏هی آن پیامبر رحمت را نقل می‏کنیم تا معلوم شود بین پیامبر صحاح و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم چه مقدار تفاوت است!:

1ـ انس می‏گوید:

«دختر بچه یتیمی را مادرم سرپرستی می‏کرد. روزی پیامبر او را دید


1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 8، ص 96، کتاب الدعوات، باب قول النبی : من آذیته فاجعله له زکاةً و رحمةً.

ب: صحیح مسلم، ج 4، ص 2007، کتاب البر و الصلة و الآداب، باب 25.

ج: سنن ابی‏داود، ج 4، ص 215، کتاب السنة، باب فی النهی عن سب اصحاب رسول‏اللّه‏.

(16)
و گفت: «عمرت دراز مباد.» کودک گریه کنان نزد امّ‏سلیم (مادر انس) رفت و جریان نفرین پیامبر را به او گفت. او نیز با عجله خدمت رسول خدا رسید. حضرت پرسید چه شده؟ او شکایت کودک را به عرض رساند. فرمود: مگر نمی‏دانی که من با خدا شرط کردم و گفتم که من بشری هستم و مثل دیگران خشنود می‏شوم و یا غضب می‏کنم. هر که را بیهوده نفرین کردم آن را بری او وسیله پاکی و تقرب او در قیامت قرار بده؟»(1) 2ـ «پیامبر اکرم دستور داد که اگر کسی به فلان آب دسترسی پیدا کرد دست به آن نزند تا من بیایم. دو نفر جلوتر رفته و به آن دست زدند. پیامبر وقتی متوجّه قضیّه شد به آن دو ناسزا گفته و هر چه خواست نثارشان کرد...!» (2) گیریم که آن دو نفر با نافرمانیشان پیامبر رحمت را به خشم آورده باشند، آن بچه یتیم چه کرده بود؟ به آن دو نفر ناسزا چرا؟

در بررسی اینگونه روایت‏ها باید به چند نکته توجه داشت:

1ـ بخاری در صحیح خود روایات متعددی نقل می‏کند که آن حضرت اهل فحش و ناسزاگویی نبود و خود می‏فرمود: بهترین شما خوش خلق‏ترین شما است؛ و در حیاء آن حضرت می‏نویسد که از دختری که در پرده می‏باشد باحیاتر بوده است؛ و نیز از عایشه نقل می‏کند که:

«روزی گروهی از یهود نزد رسول خدا آمدند و گفتند: «السّام علیکم»


1 ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 2009، کتاب البر و الصلة و الآداب، باب25.

2 ـ همان، ص 1784، کتاب الفضائل، باب فی معجزات النبی .

(17)
(یعنی مرگ بر شما) حضرت هم در جواب فرمود: «علیکم». عایشه می‏گوید: من ناراحت شدم و گفتم: بر شما باد و خدا شما را لعنت کرده و بر شما غضب نمود. حضرت فرمود: ی عایشه! آهسته‏تر! بر تو باد به رفق و مدارا و بپرهیز از درشتی و فحش. گفتم: مگر نشنیدی چه گفتند؟ فرمود مگر نشنیدی چه جواب دادم؟ نفرین من درباره آنها مستجاب است ولی نفرین آنها درباره من مستجاب نیست.»

حضرتش آنگاه که از کسی ناراحت می‏شد می‏فرمود «ترب جبینه» یعنی بر جبین او خاک بنشیند. (1)

آری، این است خلق و خوی آن بزرگوار و آن بود برخورد آن بزرگ مربّی انسانها با دشمنان یاوه‏گو.

مسلم از انس ـ خادم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ـ نقل می‏کند که گفت:

«من 9 سال حضرتش را خدمت کردم، یکبار به من «اف» نگفت و نیز اگر کاری انجام دادم (که نباید انجام می‏دادم) نگفت چرا انجام دادی و اگر ندادم (که باید انجام می‏دادم) نگفت چرا انجام ندادی.»(2)

راستی آیا می‏توان باور کرد که الگو و معلّمی اینچنین، با کودکی یتیم چنان کند که اعتراض آن کودک و مربّی او را در پی داشته باشد و آنگاه عذر

1 ـ صحیح بخاری، ج 4، ص 230، باب المناقب، باب صفة النبی ؛ و ج 5، ص 34، باب فضائل اصحاب النبی، باب مناقب عبد اللّه‏ بن مسعود ؛ و ج 8، ص 17-15، کتاب الادب، باب لم یکن النبی فاحشا و لا متفحشا و ص104 و 106 کتاب الدعوات باب الدعا علی المشرکین و باب قول النبی یستجاب لنا فی الیهود و لا یستجاب لهم فینا.

2 ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 5-1804، کتاب الفضائل، باب 13.

(18)
بیاورد که من بشری هستم و غضب می‏کنم و...؟ آیا این عمل از یک بشر عادی سر می‏زند؟

ـ خُلُق رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم قرآن بود:

عایشه می‏گوید:

«خُلق رسول اللّه‏ قرآن بود»(1)

مگر قرآن در اوصاف بندگان واقعی خدی رحمان نمی‏فرماید: «آنان کسانی هستند که اگر افرادی با آنها به جهالت برخورد بدی کردند، آنان با سِلم و آرامی از آن می‏گذرند؟»(2) مگر نه این است که حیاء مانع انسان از ناسزاگویی است؟ و مگر خود نفرموده است که: «حیاء شعبه‏ی از ایمان است.»؟(3) و مگر خود نفرموده است که: «مسلمان آن است که مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند.»(4) و مگر خود نفرموده است که: «مؤمن نیست مگر کسی که بری برادرش همان را بخواهد که بری خود می‏خواهد.»؟(5)

1 ـ همان، ج 1، ص 513 کتاب صلاة المسافرین و قصرها، باب 18.

2 ـ سوره فرقان، آیه 63.

3 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 9 و 12، کتاب الایمان، باب امورالایمان و باب الحیاء من الایمان.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 63، کتاب الایمان، باب 12.

4 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 9 و 10، کتاب الایمان، باب المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده و باب ی الاسلام افضل.

ب: صحیح مسلم، ج 1 ص 65 و 66، کتاب الایمان، باب 14.

(19)
مگر در صحیحین نیامده که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از همه با تقوی‏تر بوده است؟» (1) آیا ناسزا گفتن از مصادیق تقوی است؟ مگر نه این است که: «از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم جز حق خارج نمی‏شود؟»(2) آیا نا سزاگویی حق است؟ او خود ناسزا گفتن به اصحاب را نهی می‏فرماید.(3) آیا هیچ مسلمانی می‏پذیرد که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم یعنی الگوی همه مؤمنین ـ بلکه همه بشریت ـ خود ناسزا بدهد؟

آن حضرت از ناسزا گفتن به مسلمان ـ چه صحابی و چه غیر صحابی ـ نهی کرده و آن را «فسوق» نامیده است.(4)



1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 10، کتاب الایمان، باب من الایمان ان یحبّ لاخیه ما یحب لنفسه.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 67، کتاب الایمان، باب 17.

2 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 12-11، کتاب الایمان، باب قول النبی أنا اعلمکم باللّه‏ و... ؛ و ج 7، ص 2، ابتدی کتاب النکاح، ؛ و ج 8 ص 31 کتاب الادب، باب من لم یواجه الناس بالعتاب.

ب: صحیح مسلم ج 2، ص 779 به بعد، بابهی 12 و 13.

3 ـ سنن ابی‏داود، ج 3، ص 318، کتاب العلم، باب فی کتابة العلم.

4 ـ الف: صحیح بخاری، ج 5، ص 10، باب فضائل اصحاب النبی، باب بعد از باب قول النبی، لو کنت متخذا خلیلاً قاله ابو سعید.

ب: صحیح مسلم، ج 4، ص 1967، کتاب فضائل الصحابة، باب تحریم سب الصحابة.

5 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 19، کتاب الایمان، باب خوف المؤمن من أن یحبط عمله و هو لایشعر ؛ و ج 8، ص 18، کتاب الادب، باب ما ینهی من السباب و اللعن ؛ و ج 9، ص 63، کتاب الفتن، باب قول النبیلاترجعوا بعدی کفارا...

ب: صحیح مسلم ج 1، ص 81، کتاب الایمان باب 28.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 18، مقدمه، باب اجتناب البدع و الجدل ؛ و نیز ص 27، باب فی الایمان؛ و ج 2، ص 1299، کتاب الفتن، باب سباب المسلم فسوق و قتاله کفر.

د: سنن ترمذی ج 5، ص 22، کتاب الایمان، باب ما جاء سباب المسلم فسوق.

ه: سنن ابی‏داود، ج 4، ص 214، کتاب السنة، باب فی النهی عن سب

اصحاب رسول اللّه‏.

(20)
مسلم نقل می‏کند که وقتی به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفتند مشرکین را لعنت کن، می‏فرماید: «من مبعوث نشدم که لعنت کنم بلکه بری رحمت مبعوث شدم.»(1) آیا می‏توان پذیرفت پیامبر رحمت ـ که حاضر نیست مشرکین را لعنت و نفرین کند ـ مسلمانان را بیهوده دشنام داده و آنها را لعنت کند و...؟

شکی نیست که هیچ مسلمانی نمی‏تواند بپذیرد که پیامبر عظیم القدر او هنگام غضب، حرفهی نامربوط بزند و به اصحاب خودش ناسزا بگوید آن گاه به آنان بگوید شما حق ندارید ناسزا بگویید! پس چه شد که چنین نسبتهایی به آن بزرگوار رواج یافت به طوری که در صحاح اهل سنت نیز به عنوان روایاتی صحیح درج گردید؟

در بررسی آن باید نکاتی را مورد دقت قرار داد:

1ـ اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ـ بر خلاف آن چه که علمی اهل سنت به عوام تلقین کردند ـ همه، پاک و متقی و عادل و احیانا معصوم(2) (!) نبودند.



1 ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 2007، کتاب البر و الصلة و الآداب، باب 24.

2 ـ اهل سنت اصحاب را معصوم نمی‏دانند ولی در عمل، همه اعمال و گفتار آنان را حق و صحیح دانسته و هرگز حاضر نیستند بپذیرند که آنها مرتکب خطایی یا اشتباهی یا گناهی شده‏اند و این همان عصمت‏است. بحث مفصل درباره اصحاب به خواست خدا در نوشتاری جداگانه خواهد آمد.

(21)
2ـ اصحاب، همدیگر را سب و لعن کرده و حتی جنگ و خونریزی به راه انداخته و از کشته‏ها پشته‏ها ساختند.

به عنوان نمونه:

الف: معاویه دستور به لعن امیر المؤمنین علیه‏السلام ـ آن هم در منابر ـ داده بود.(1)

ب: خالد بن ولید، عبدالرحمن بن عوف را ناسزا می‏گوید.(2) ج: ابن عمر، پسرش را ناسزا می‏گوید.(3) 3ـ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم معاویه را لعنت کرد که: «لا اشبع اللّه‏ بطنه» یعنی خدا شکمش را سیر نکند.(4)

1 ـ درباره معاویه و عمل کرد او با استفاده از صحاح مفصل‏تر بحث خواهیم داشت. ان شاء اللّه‏.

2 ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 1967، کتاب فضائل الصحابة، باب 54.

3 ـ الف: صحیح مسلم، ج 1، ص 327، کتاب الصلاة، باب 30.

ب: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 155، کتاب الصلاة، باب ما جاء فی خروج النساء الی المسجد. متن عبارت مسلم چنین است: «فسبّه سبّا سیّئا ما سمعته سبّه مثله قطّ» یعنی چنان ناسزایی گفت که من تا کنون چنین ناسزایی از او نشنیده بودم.


معلوم می‏شود که او از این کارها زیاد می‏کرد که این زشت‏ترین آن‏ها بود!

4 ـ علت نفرین آن حضرت به معاویه آن بود که روزی ابن عباس را پی معاویه می‏فرستد. او که در حال غذا خوردن بود دعوت حضرت را اجابت نمی‏کند چند بار این کار تکرار شد و هر بار ابن عباس جواب آورد که او در حال غذا خوردن است. آن گاه حضرت می‏فرماید که خدا شکمش را سیر نکند معاویه بعد از این نفرین به مرض «جوع» یعنی گرسنگی مبتلا شد و هرگز سیر از سر سفره برنخاست بلکه از خوردن خسته می‏شد و دست می‏کشید.

ابن ابی‏الحدید در ج 4، شرح نهج البلاغة، ص 55 بعد از نقل این جریان ـ که مسلم نیز در صحیح خود ج 4، ص 2010، کتاب البر و الصلة و الاداب، باب 25 آن را آورده است ـ از قول شاعری که نام او را نمی‏برد، این بیت را نقل می‏کند:

 «و صاحب لی بطنه کالهاویة  کأنّ فی أحشائه معاویة »

یعنی من رفیقی دارم که شکمش همچون هاویه است (هاویه یعنی آتش برافروخته) گویا در درون او معاویه می‏باشد (که هر چه می‏خورد سیر نمی‏شود.)

(22)
4ـ همه موارد فوق باید به نحوی توجیه و اصلاح شود.

الف: اصلاح سب و لعن اصحاب به این است که بگویند پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز سب و لعن می‏کرد.

ب: اصلاح نفرین بر معاویه به این است که بگویند نفرینهی بیهوده پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم موجب رحمت است.

ج: اصلاح اصحاب هم به این است که بگویند سب به اصحاب حرام است و اینان همه از برگزیدگانند.

مسلم که حدیث نفرین بر معاویه را نقل می‏کند. آن را در بابی تحت این عنوان می‏آورد:

«باب کسی که پیامبر او را ناسزا گفت یا نفرین کرد و او اهل آن نبود بری او زکات و اجر و رحمت می‏باشد.»

از آنجا که دروغگو عاقبت رسوا می‏شود، این پوشش نتوانست عیب معاویه را مخفی کند و تاریخ ثبت کرد که معاویه به نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به مرض جوع یعنی گرسنگی مبتلا شد.

(23)

اما پوشش علمی عامه بر معایب اصحاب، باید گفت: «قد تبین الصبح لذی عینین» یعنی آن که چشمش سالم است صبح را مشاهده می‏کند. اهل تحقیق و تتبع دریافتند که اصحاب داری معایبی بودند که مخفی داشتن آنها امکان ندارد. ما به خواست خدا، در فصل مربوط به آنها، با استفاده از همین صحاح، شمه‏ی را بر ملا خواهیم کرد؛ منتظر باشید.

مبحث دوم ـ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و شک در نماز

دیگر از نستبهی غیر واقع که به رسول اعظم الهی صلی الله علیه و آله وسلم می‏دهند این است که می‏گویند آن حضرت در نماز شک می‏کرد.

ما شک نداریم که جاعلان این گونه احادیث، هدفشان توجیه خطاهی کسانی بوده است که باید به هر نحو ـ و لو به پایین آوردن قدر و عظمت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم ـ از آنها حمایت کرد. حال به روایات مربوطه نظری می‏افکنیم.

1ـ نماز 4 رکعتی را 5 رکعت می‏خواند:

صاحبان صحاح متفقا نوشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نماز ظهر را 5 رکعت خواند و پس از نماز دو سجده سهو به جا آورد.(1)



1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 112-111، کتاب الصلاة، باب ما جاء فی القبلة...؛ و ج 2، ص 85، باب ما جاء فی السّهو، باب اذا صلّی خمسا؛ و ج 9، ص 108 کتاب الاحکام، باب ما جاء فی اجازة خبر الواحد...

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 3-401 کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب السّهو فی الصلاة و السّجود له.

ج: سنن ترمذی، ج 2، ص 238، ابواب الصلاة، باب ما جاء فی سجدتی السهو بعد السلام و الکلام.

د: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 380، کتاب اقامة الصلاة و السّنة فیها، باب من صلی الظهر خمسا و هو ساه.

ه: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 268، کتاب الصلاة، باب اذا صلی خمسا.

و: سنن نسائی، ج 3، ص 4-32، کتاب السهو، باب ما یفعل من صلّی خمسا.

(27)
راوی همه آن روایات فقط یک نفر است به نام «علقمه» که می‏گوید عبد اللّه‏ (یعنی عبد اللّه‏ بن مسعود که در صحاح فقط به نام عبداللّه‏ آمده است) گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نماز ظهر را 5 رکعت خواند و پس از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

حال چه شد که فقط علقمه آن را دانست، به صحیح مسلم و سنن نسائی رجوع می‏کنیم تا علت جعل این حدیث روشن شود.

مسلم در یکی از احادیثِ باب و نسائی در ضمن دو حدیث آورده‏اند که روزی علقمه نماز ظهر را 5 رکعت خواند. به او گفتند که نمازت را 5 رکعت خواندی. گفت: خیر، چنین نیست. گفتند: آری، همین طور است. ابراهیم بن سُوَید ـ راوی حدیث ـ می‏گوید: من جوانی بودم و در گوشه‏ی قرار داشتم. گفتم: آری همانا 5 رکعت خواندی. گفت: تو هم می‏گویی ی یک

(28)
چشم؟! گفتم: آری. آن گاه دو سجده به جا آورد و این حدیث را از عبداللّه‏ نقل کرد و افزود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «من بشری هستم مثل شما. همانطور که شما فراموش می‏کنید، من هم فراموش می‏کنم.»

ببینید چگونه علقمه تلاش می‏کند که این عیب را از خود دور کند و بگوید که من در نماز اشتباه نکردم و چون نتوانست، حدیث اشتباه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را جعل کرد. جالب است که نماز علقمه و نماز پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هر دو ظهر بود!

2ـ نماز 4 رکعتی را دو رکعتی می‏خواند:

این جا نیز صاحبان صحاح متفقا روایت می‏کنند که:

«روزی پیامبر نماز ظهر (و در بعض روایات «یا عصر») را دو رکعتی تمام کرد. سپس به چوبی که در طرف قبله مسجد بود تکیه داد. گوییا عصبانی بود (!) و دست راست را روی دست چپ گذاشت و انگشتها را در هم فرو برد... . ابوبکر و عمر هم حاضر بودند و جرأت نکردند چیزی بگویند. مردی به نام «خِرباق» مشهور به «ذوالیدین» گفت: یا رسول اللّه‏! آیا فراموش کردی یا نماز شکسته شد؟ فرمود: نه فراموش کردم و نه نماز شکسته شد. بعد پرسید: آیا ذوالیدین درست می‏گوید؟ مردم گفتند: آری. سپس برخاست و دو رکعت نماز گزارد و...»(1)



1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 129، کتاب الصلاة، باب تشبیک الاصابع ؛ و ص 183، باب هل یأخذ الامام اذا شک بقول الناس؛ و ج 2، ص 86، باب ما جاء فی السهو...، باب اذا سلم فی رکعتین او فی ثلاث و دو باب بعد از آن ؛ و ج 8، ص 20، کتاب الادب، باب ما یجوز من ذکر الناس... ؛ و ج9، ص108، باب ما جاء فی اجازة خبر الواحد.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 403 و 404، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب السهو فی الصلاة و السجود له.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 383، کتاب اقامة الصلاة و السنة فیها، باب فی من سلّم من ثنتین او ثلاث ساهیا.

د: سنن ترمذی، ج 2، ص 247، ابواب الصلاة، باب ما جاء فی الرجل یسلّم فی الرکعتین.

ه: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 7-264، کتاب الصلاة، باب السهو فی السجدتین.

و: سنن نسائی، ج 3، ص 25-21، کتاب السهو، باب ما یفعل من سلّم من رکعتین ناسیا و تکلم.

(29)
این داستان را از میان اصحاب، تنها ابو هریرة (و بنا به نقل ابن ماجه، و نیز ابن عمر) نقل کرده است. ما به خواست خدا، در فصل مربوط به او، از صحاح نقل می‏کنیم که او چگونه حدیث می‏ساخت تا آن جا که عایشه به او اعتراض می‏کرد.

نکته جالب توجه این است که از مجموع همه روایات، چنین بر می‏آید که غیر از شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم احدی از نماز گزاران دچار اشتباه نشد. یعنی حواس آن حضرت کاملاً پرت بود ولی حواس پیروان آن بزرگوار جمع! آنها همه می‏دانستند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نمازش را دو رکعتی خواند ولی خود آن حضرت نمی‏دانست و حتّی بعد از تذکر دیگران هم آن را انکار کرد! حال چرا عصبانی بود، نمی‏دانیم! و چرا به چوب تکیه داد و ننشست تا تعقیبات نماز را ـ که خود به مردم آموخت ـ بخواند، این را هم نمی‏دانیم!

3ـ نماز 4 رکعتی را 3 رکعتی خواند


(30)

«عمران بن حُصَین (راوی منحصر به فرد این دسته روایات) نقل می‏کند که پیامبر نماز عصر را سه رکعتی تمام کرد و داخل منزلش شد. مردی به نام خِرباق (که همان ذوالیدین باشد) به او تذکر داد. حضرت در حالیکه غضبناک بود بیرون آمد و پرسید: آیا درست می‏گوید؟ گفتند: آری. آنگاه یک رکعت دیگر را خواند و...»(1)

سؤالی که به نظر هر خواننده‏ی می‏رسد این است که این ذوالیدین کیست که یکبار ابوهریرة و یکبار عمران بن حصین جریان تذکر او را نقل کرده‏اند؟ و اصولاً آیا این واقعه و آن چه که در شماره 2 گذشت یکی بود، که یکبار نماز ظهر را دو رکعت می‏خواند و با حالت غضب به چوبی که در طرف قبله مسجد بود تکیه می‏دهد و بار دیگر نماز عصر را سه رکعت می‏خواند و به منزل می‏رود و با حالت غضب در حالی که ردایش را می‏کشید بیرون می‏آید و در هر بار ذو الیدین یادآوری می‏کند و یکی از آنها را ابوهریرة و دیگری را عمران بن حصین به خاطر می‏آوردند و بقیه اصحاب ـ حتی ابوبکر و عمر که شاید خیلی دلشان می‏خواست آن را شرح

1 ـ الف: صحیح مسلم، ج 1، ص 404 و 405، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب السهو فی الصلاة و السجود له.

ب: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 384، کتاب اقامة الصلاة و السنة فیها، باب فی من سلّم من ثنتین أو ثلاث ساهیا.

ج: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 267، کتاب الصلاة، باب السهو فی السجدتین.

د: سنن نسائی، ج 3، ص 27، کتاب السهو، باب ذکر الاختلاف علی ابی هریرة فی السجدتین.

(31)
دهند ـ این ماجرا را نقل نمی‏کنند، یا آن که یک واقعه است که هر کدام از آن دو راوی به یک صورت آن را بیان نمودند؟

نکته‏ی که در این جا باید بدان توجه داد این است که همانطور که در این دو روایت بیان شده، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بعد از نمازی که آن را صحیح نخواند غضب کرده بود و چون آن حضرت الگوی همه مسلمانان می‏باشد ما هم باید هرگاه که فهمیدیم نمازمان را صحیح نخواندیم و یا قبل از آن، عصبانی بشویم! البته علت این غضب در هیچ یک از روایات موجود نیست.

هدف ما از نقل این روایات این است که به اهل سنت بگوییم که در صحاح سته روایات غیر صحیح نیز موجود است و تصور نکنند به مجرد این که نام این کتابها ـ مخصوصا صحیحین ـ «صحیح» گذاشته شد، دیگر هر چه در آن است همچون وحی منزل است. از جمله همین روایت ذوالیدین که ابوهریرة یکی از راویان آن است. ذوالیدین در جنگ بدر به شهادت رسید و ابو هریرة 5 سال بعد از آن، یعنی بعد از غزوه خیبر، اسلام آورد. چطور می‏تواند از ذوالیدین چیزی نقل کند؟! آیا همین کافی نیست که بگوییم صاحبان صحاح، احادیث غیر صحیح را نیز نقل کرده و بدون توجه به مضمون آنها و فقط به اعتماد بیهوده به راویان حدیث، آنها را در کتابهی خویش آورده‏اند؟

نکته دیگری که صاحبان صحاح از آن غفلت نمودند این است که مگر بین نماز می‏شود حرف زد؟

در جواب آن گفته‏اند که این واقعه قبل از نسخ آن بوده است.

جوابی را که «سندی» یکی از کسانی که سنن نسائی را شرح کرده و بر آن


(32)
حاشیه زده است به آن می‏دهد این است که: «این نسخ، قبل از واقعه بدر بوده است و ابو هریرة چند سال بعد از آن واقعه اسلام آورد.» آن گاه «سندی»، چنین ادامه می‏دهد:

«صاحب البحر ـ از علمی حنفیه ـ می‏گوید که من جواب خوبی بری این اشکال پیدا نکردم.»(1)

«سندی» و قبل از او «سیوطی» که او نیز بر سنن نسائی حاشیه زده است. تذکر می‏دهند که: «زمان صدور حدیث، ذو الیدین، که ابوهریره راوی آن است، در قید حیات نبود، چه آن که او در جنگ بدر کشته شد و لذا، این روایت را که از طریق «زُهری» نقل شده قبول نداریم، و نیز احدی از اهل علم را سراغ نداریم که حدیث مذکور را پذیرفته باشد.»(2) ببینید چگونه این دو عالم معروف اهل سنت روایاتی را که همه صاحبان صحاح، آن را نوشته و به عنوان حدیثی صحیح به خورد عوام داده‏اند، مردود دانسته و می‏گویند احدی از علماء نیز آنها را قبول ندارد.

4ـ باز هم حدیثی از «علقمه»!

«علقمه از ابن مسعود نقل می‏کند که پیامبر در نمازی کم یا زیاد کرد.»(3)



1 ـ سنن نسائی، ج 3، ص 22، حاشیه «سندی»، ذیل حدیث شماره 1220.

2 ـ سنن نسائی، ج 3، ص 26-25، ذیل حدیث شماره 1226 و 1228.

3 ـ الف: صحیح بخاری، ج 8، ص 170، کتاب الایمان و النذور، باب اذا حنث ناسیا فی الایمان.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 403-400، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب السهو فی الصلاة و السجود له.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 380، کتاب اقامة الصلاة و السنة فیها، باب السهو فی الصلاة ؛ و نیز در ص 382، باب ما جاء فی من شک فی صلاته فتحرّی الصواب (باب 133).

د: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 268، کتاب الصلاة، باب اذا صلی خمسا.

ه: سنن نسائی، ج 3، ص 30-29، کتاب السهو، باب التحرّی.

(33)
از آنجا که قبلاً علقمه را معرفی کردیم که او چگونه وقتی شک کرد و نتوانست ثابت کند که شک نکرد، آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت داد، این جا دیگر توضیحی نمی‏دهیم و فقط می‏گوییم که این حدیث او را نیز قبول نداریم. بگذریم از این که بخاری می‏نویسد که در این صورت باید ما بقی نماز را تمام کرد آن گاه دو سجده سهو به جا آورد. مسلم و بقیه می‏نویسند که دو سجده سهو کافی است! و همین اختلاف در نقل حدیث نیز آن را ضعیف می‏کند ولی چون این یک بحث فرعی فقهی است ما متعرض آن نمی‏شویم.

5ـ یک رکعت از نمازی را جا انداخت:

نسائی در ج 2 سنن ص 21 کتاب الاذان، باب الاقامة لمن نسی رکعة من صلاة، روایت جالبی نقل می‏کند که مضمون آن این است:

«معاویه بن حُدَیج می‏گوید که روزی پیامبر سلام نمازی را داد در حالی که یک رکعت از نماز مانده بود، مردی به او رسید و گفت: یک رکعت از نماز را فراموش کردی. پیامبرداخل مسجد شد ( معلوم می‏شود که آن حضرت از مسجد بیرون رفته بود و چون نوعا مردم قبل از حضرتش از


(34)
مسجد بیرون می‏روند، لازم است که یکبار دیگر آنان را به مسجد بخواند.)

به بلال دستور داد بری نماز اقامه بگوید. آن گاه یک رکعت نماز را به جماعت خواند.»

در بررسی این روایت به چند نکته باید توجه نمود:

1ـ «معاویة بن حدیج» که در مسند احمد، نام او «معاویة بن خُدیج» ذکر شده، کسی است که احمد در مسند خویش غیر از روایت مذکور در سنن نسائی ـ که احدی از علمی عامه به آن عمل نمی‏کنند ـ دو حدیث دیگر از زبان او نقل کرده و یک جریان از خودش گفته و پنجمی آن نیز حدیثی است که آنرا به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت نمی‏دهد. پس در حقیقت از او سه حدیث بیشتر نقل نشده است.

در پنجمین روایت «مسند احمد» آمده است که صالح ابی‏حجیر می‏گوید: «معاویة بن خدیج» درک صحبت رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم نیز کرده است.»

از جمله مذکور بر می‏آید که او که اهل مصر و عامل معاویه در آنجا بود به مدینه هم رفته و شاید چند روزی در آنجا ماند ؛ بگذریم از این که بنا به نقل حاکم در مستدرک (ج 3 ص 148) او از کسانی بود که امیر المؤمنین علیه‏السلام را سب می‏کرد.

2ـ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با علم به صحت نماز خویش به گفته یک نفر ـ که از دنباله روایت بر می‏آید آن شخص طلحة بن عبیداللّه‏ بوده است ـ به یقین خود توجه نکرده و قول طلحه را انتخاب کرد.

3ـ پس از این که مردم متفرق شدند مجددا به مسجد برگشتند و یک رکعت دیگر به نماز افزودند.


(35)

4ـ بری یک رکعت جا افتاده ـ بر خلاف آن چه که از صحاح نقل کردیم ـ اقامه گفته شد.

5ـ چرا این حدیث را خود طلحه نقل نکرد که بری او افتخاری به حساب می‏آمد چه آن که او می‏توانست بگوید من کسی هستم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به گفته من آن قدر اعتماد داشت که علم خود را به خاطر خبر من کنار گذاشت و بر خلاف جریان ذوالیدین از کس دیگری نپرسید. (و نیز باید افزود که عصبانی هم نشد!) در حالی که در مسند احمد فقط 24 روایت از طلحه نقل کرده که بعض از آنها عنوان حدیث ندارد و بعض از آنها یقینا صحیح نیست و بعض از آنها تکراری است.

بحث ما درباره طلحه نیز ـ به خواست خدا ـ بعدها و در نوشتاری دیگر خواهد آمد.

6ـ تشهد رکعت دوم را فراموش کرد.

صاحبان صحاح متفقا از عبد اللّه‏ بن مالک روایت کرده‏اند که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در رکعت دوم نماز ظهر یا عصر تشهد را فراموش کرد و برخاست و در آخر نماز قبل از سلام سجده سهو به جا آورد آن گاه سلام نماز را داد.(1)



1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 210، کتاب الصلاة، باب من لم یر التشهد الاول واجبا و باب التشهد فی الاولی ؛ و ج 2، ص 85، باب ما جاء فی السهو اذا قام من رکعتی الفریضة ؛ و ج 8، ص 170، کتاب الایمان و النذور، باب اذا حنث ناسیا فی الایمان.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 399، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب السهو فی الصلاة و السجود له.

ج: سنن ترمذی، ج 2، ص 235، ابواب الصلاة، باب ما جاء فی سجدتی السهو قبل التسلیم.

د: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 381، کتاب اقامة الصلاة و السنة فیها، [باب ما جاء فی من قام من اثنتین ساهیا.

ه: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 271، کتاب الصلاة، باب من قام من ثنتین و لم یتشهد.

و: سنن نسائی، ج 2، ص 259 و 260، کتاب التطبیق، باب ترک التشهد الاول؛ و ج 3، ص 20 و 35، کتاب السهو، باب ما یفعل من قام من اثنتین ناسیا و لم یتشهد و باب التکبیر فی سجدتی السهو.

(36)
در بررسی حدیث فوق باید گفت که یا در مدینه چند نفر انگشت شمار پشت سر آن حضرت نماز می‏خواندند و راویان معروف حدیث حاضر نبودند و ابن بُحیْنه («بحینه» مادر عبداللّه‏ و همسر مالک و دختر حارث بن عبد المطلب بود و عبداللّه‏ بن مالک را به نام ابن بُحَیْنه نیز می‏شناسند.) که می‏گویند چند صباحی در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود(1) آن را نقل کرد و یا کسانی این گونه روایات را نقل کردند، که به هر عنوانی می‏خواستند بری توجیه اشتباهات خود، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را متّهم کنند.

7ـ سهو در نماز:

«رسول خدا در نماز سهو کرد. آن گاه دو سجده سهو به جا آورد و بعد از آن تشهد و سلام را گفت.»(2)



1 ـ در «الاصابة فی تمییز الصحابة» آمده است که ابن بحینة در سی میلی مدینه در محلی به نام «بطن ریم» زندگی می‏کرد و در همان جا از دنیا رفت.

2 ـ الف: سنن ترمذی، ج 2، ص 241، ابواب الصلاة، باب ما جاء فی التشهد فی سجدتی السهو.

ب: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 273، کتاب الصلاة، باب سجدتی السهو فیهما تشهد و تسلیم.

(37)
اینها نمونه‏هایی از کیفیت نماز پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم است که صاحبان صحاح آن را بیان کردند. البته در بعض از این روایات اختلافات آشکاری موجود است که تعرض به آنها را لازم ندیدیم طالبین به سنن ابن ماجه، ج1، ص 5ـ384، کتاب اقامة الصّلاة و السّنّة فیها، بابهی 135 و 136 و سنن ابی داود ج 1 ص 7-264 کتاب الصلاة، باب السهو فی السجدتین و سنن نسائی، ج3، ص 27ـ25، کتاب السّهو، باب ذکر الإختلاف علی ابی‏هریرة فی السّجدتین، و ص 65، همان کتاب، بابهی 75 و 76، و ... رجوع فرمایند.

ـ شکّ در نماز از شیطان است.

قبل از نقل روایات مربوط به عنوان بالا، لازم می‏دانیم توجّه خوانندگان محترم را به حدیثی که مسلم در ج 1 صحیح، ص147 ـ کتاب الایمان، باب74 آورده و در آن موضوع «شقّ صدر» را مشروحا بیان کرده است جلب نماییم:

«انس می‏گوید که رسول خدا آن گاه که با کودکان بازی می‏کرد، جبرئیل را دید که نزدش حاضر شده و او را گرفت و بر زمین انداخت و سینه‏اش را شکافت و قلبش را خارج کرد و از آن علقه‏ی بیرون آورد و گفت: این بهره شیطان است از تو. سپس آن را در طشتی از طلا با آب زمزم شست و آن گاه آن را جمع کرد و سر جایش گذاشت. کودکان دیگر نزد مادرش (یعنی دایه‏اش حلیمه) رفته و گفتند محمد کشته شد ولی وقتی نزدش رفتند او را رنگ پریده دیدند (نه آن که مرده باشد) انس می‏گوید که

(38)
من اثر سوزنی که با آن سینه‏اش دوخته شد را ملاحظه کردم.»

ما درباره صحت و سقم حدیث فوق از دیدگاه شیعه و نیز از نظر سند و دلالت کاری نداریم. فقط می‏خواهیم نتیجه بگیریم که مطابق این حدیث ـ که چون مسلم در صحیحش آن را نقل کرده پس صحیح است ـ شیطان بهره‏ی از آن حضرت ندارد.

حال به روایاتی که در آن شک در نماز را از شیطان می‏داند، نظری می‏افکنیم:

«شیطان، هنگام نماز، انسان را به شک می‏اندازد و مسائلی را به یاد او می‏اندازد که در غیر نماز به یاد نداشت.»(1)



1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 158، باب بدء الاذان از کتاب الصلاة، باب فضل التأذین؛ و ج 2، ص 84، باب استعانة الید فی الصلاة اذا کان من امر الصلاة از کتاب الجمعه، باب یفکّر الرّجل الشی فی الصلاة (جالب است بدانید که در عنوان این باب از قول عمر می‏نویسد که گفت: من در نماز تجهیز لشگر می‏کنم و از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل می‏کند که در نماز به یادش آمد که نزدش اندکی طلا است! آری، وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در نماز به یاد غیر خدا باشد کسی که جی او عهده دار امور مردم است باید در نماز به فکر لشگر کشی باشد!) و ص 87 از همان کتاب، باب اذا لم یدر کم صلی... ؛ و ج 4، ص 151ـ کتاب بدء الخلق، باب صفة ابلیس و جنوده.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 2-291، کتاب الصلاة، باب فضل الاذان و هرب الشیطان عند سماعه ؛ و نیز ص 9-398، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب السهو فی الصلاة و السجود له ؛ و ج 4، ص 9-1728، کتاب السلام، باب التعوّذ من شیطان الوسوسه فی الصلاة.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 384، کتاب اقامة الصلاة و السنة فیها، باب ما جاء]

فی سجدتی السهو قبل السلام.

د: سنن نسائی، ج 2، ص 24، کتاب الاذان، باب فضل التأذین ؛ و ج 3، ص 32، کتاب السهو، باب التّحرّی ؛ و نیز ص 74 همان کتاب، باب عدد التسبیح بعد التسلیم.

(39)
روایت فوق را که به صورت گسترده و با عبارات مختلف در صحاح نقل شده، با حدیث شق صدر که از مسلم نقل کردیم، مقایسه کنید و قضاوت کنید که آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ـ همچون دیگران ـ هنگام نماز از شیطان پیروی کرده و آن چنان حواسش پرت می‏شود که یقین می‏کند نمازش را صحیح خوانده و بقیه نمازگزاران حواسشان به نمازشان است؟ مرحبا به این پیامبر که در مدت کمی پیروانش از او جلو زدند!

با توجه به این توضیحات و دقت در آن چه که گذشت، آیا انسان یقین پیدا نمی‏کند که همه اینها بری توجیه سهوهی امثال معاویه است؟

نسائی در ج 3 سنن، ص 35 کتاب السهو، باب ما یفعل من نسی شیئا من صلاته، می‏نویسد که معاویه در نمازی سهو کرد و جایی که باید بنشیند برخاست.

ترمذی در ج 2 سنن ص 198 ابواب الصلاة، باب ما جاء فی الامام ینهض فی الرکعتین ناسیا می‏نویسد که مغیرة بن شعبه در رکعت دوم برخاست و بعد از نماز گفت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نیز چنین کرد! آری او این جریان را موقعی به یاد آورد که خود اشتباه کرده بود!

ابن ماجه در ج 1 سنن ص 385 کتاب اقامة الصلاة و السنة فیها، باب 136 از علقمه نقل می‏کند که ابن مسعود در نماز سهو کرد و سپس از قول او روایت می‏کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز سهو کرده بود.

(40)

این روایات و امثال آنها که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را متهم به سهو می‏کند از نظر عموم علمی شیعه مردود است. گر چه در روایات ما جریان ذو الشمالین نقل شده است ولی معلوم است که اولاً چنان چه گذشت، او در جنگ بدر به شهادت رسید و ثانیا با موثقه زرارة در تعارض است. او می‏گوید که از امام باقر علیه‏السلام پرسیدم: آیا هرگز رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سجده سهو به جا آورد؟ فرمود: نه،...(1) .

در چنین مواردی از آن جا که از حدیث ذو الشمالین بوی تند تقیه به مشام می‏رسد، موثقه زراره مورد قبول واقع می‏شود.

اهل سنت، آن گاه که می‏خواهند آیه ولایت(2) را تضعیف کنند می‏گویند: چگونه ممکن است که علی علیه‏السلام هنگام رکوع، به سائلی انگشتر بدهد در حالی که هنگام نماز، تیر از پایش کشیدند و او متوجه نشد! و چون به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و نماز او می‏رسند ـ کسی که از نظر همه مسلمین امام و مقتدی علی علیه‏السلام است ـ می‏گویند که در نماز حواسش پرت می‏شود، آن هم نه یکبار و نه دو بار که... .

یا آن که می‏نویسند که لباس نشان دار او را به خود مشغول و حواسش را پرت می‏کند.(3)


1 ـ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 377، باب احکام السهو ؛ و بحارالانوار، ج 88، ص 219.

2 ـ منظور از آیه ولایت، آیه 55 از سوره مائده است که می‏فرماید: «منحصرا ولی شما خدا و رسول او و مؤمنانی هستند که نماز بپا می‏دارند و در حال رکوع، زکات می‏دهند» یعنی علی علیه‏السلام که در حال رکوع نماز، انگشترش را به گدایی بخشید.

(41)
یا آن که می‏گویند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در حال نماز، التفات به درّه داشت. چه آن که کسی را بری نگهبانی به آن جا فرستاده بود.(1) در حالی که در روایات متعدّدی آمده است که التفات در نماز از شیطان است.(2) پیامبری که می‏گوید نماز و خشوع نمازگزاران بر من مخفی نیست(3)، آیا او از آنها خشوع می‏خواهد و خود را معاف می‏کند؟ آری، پیامبری که اینان معرفی می‏کنند نه تنها در نماز حواسش پرت است، یادش می‏رود که غسل کند و با حالت جنابت وارد مسجد می‏شود سپس قبل از گفتن تکبیرة الاحرام یادش می‏آید و می‏رود غسل می‏کند! و بنا به نقلی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تکبیرة الاحرام را گفت آن گاه به آنها اشاره کرد که صبر کنید و...(4).

1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 7، ص 190، کتاب اللباس، باب الالبسه و الخمائص.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 2-391، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب کراهة اللباس فی ثوب له اعلام.

ج: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1176، کتاب اللباس، باب اول.

د: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 240، کتاب الصلاة، باب النظر فی الصلاة ؛ و ج 4، ص 49، کتاب اللباس، باب من کرهه.

ه: سنن نسائی، ج 2، ص 79، کتاب القبله، باب الرخصة فی الصلاة فی خمیصة لها اعلام.

2 ـ سنن ابی‏داود، ج 1، ص 241، کتاب الصلاة، باب الرّخصة فی ذلک.

3 ـ کافی است که به ج 4 صحیح بخاری، ص 152، و ج 1 سنن ابی‏داود ص 239 رجوع فرمایید.

4 ـ صحیح بخاری، ج 1، ص 114، کتاب الصلاة باب عظة الامام الناس فی اتمام الصلاة و ذکر القبلة.

5 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 77، کتاب الغسل، باب اذا ذکر فی المسجد انه جنب یخرج کما هو و لا یتیمم؛ ونیز ص 164، کتاب الصلاة، باب هل یخرج من المسجد لعلّة.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 3-422، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب متی یقوم الناس للصلاة.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 385، کتاب اقامة الصلاة و السنة فیها، باب [

ما جاء فی البناء علی الصلاة.

د: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 60 و 61، کتاب الطهارة، باب فی الجنب یصلّی بالقوم و هو ناس.

ه : سنن نسایی، ج 2، ص 89 و 97، کتاب الامامة، بابهی 14 و 24.

(42)
آیا آقی ابو هریرة که نوع این روایات از او نقل شده، حاضر است این نسبت را به خود بدهد؟

آیا آقایان اهل سنت حاضرند چنین نسبتی را به امام جماعت مسجد الحرام یا مسجد النبی یا یکی از مساجد معروف و یا حتی غیر معروف بدهند؟

عجیب است در 3 سال آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ـ که ابوهریره اسلام آورده بود ـ چه حوادث تلخی روی داده است که اگر او نبود همه اینها به دست فراموشی سپرده می‏شد و امت اسلام از فیض این همه سرمایه محروم می‏گشت!

(43)

مبحث سوم ـ قضا شدن نمازها:

1ـ نماز صبح:

صاحبان صحاح بالاتفاق نوشته‏اند که در بعض از سفرها نماز صبح پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و اصحاب قضا شد و آن چنان خوابیدند که گرمی خورشید آنها را بیدار کرد...(1).



1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 4-93، باب التیمم، باب الصعید الطیب وَضوء المسلم...؛ و ص 154، باب مواقیت الصلاة و فضلها، باب الاذان بعد ذهاب الوقت؛ و ج 4، ص 232، باب علامات النبوة فی الاسلام، حدیث اول.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 6-471، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب قضاء الصلاة الفائتة و استحباب تعجیل قضائها.

ج: سنن ترمذی، ج 5، ص 299، کتاب تفسیر القرآن، باب 21 و من سورة طه. [

د: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 8-227، کتاب الصلاة، باب من نام عن الصلاة او نسیها.

ه : سنن ابی‏داود، ج 1، ص 122-118، کتاب الصلاة، باب فی من نام عن الصلاة او نسیها.

و: سنن نسائی، ج 1، ص 331، کتاب المواقیت، بابهی 51 و 54 و 55 ؛ و ج 2، ص 115، کتاب الامامة، باب 47 ؛ و ج 3، ص 230، کتاب قیام اللّیل و تطوّع النّهار، باب 32.

(46)
ما نمی‏دانیم علت این که اینان سعی در وارد کردن نقصی به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دارند چیست؟ بر فرض محال گیریم که نماز صبح آن حضرت قضا شده باشد، چه لزومی در نقل آن است؟ چه شده که صاحبان صحاح عیبهی خلفا و حتی معاویه و یزید را می‏پوشانند و عیب نداشته رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را ـ که همه محاسن در او جمع و همه معایب از او دور بوده ـ بر او بسته و آنرا بر ملا می‏کنند؟ آیا اینان حاضرند بنویسند که مثلاً عثمان در جریان شوری دوم عهد بست که به روش شیخین عمل کند ولی نکرد؟ یا بنویسند که معاویه، زیاد بن ابیه را بر خلاف نصّ روایت نبوی برادر خویش خواند؟ یا بنویسند که یزید، قاتل پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می‏باشد؟ یا بنویسند که یزید و پدرش، معاویه، توسط دو تن از جنایتکاران به نامهی مسلم بن عقبه و بُسر بن ارطاة در مدینه قتل عام کردند؟ با آن که خود نوشته‏اند که هر که در مدینه احداث حدثی بکند لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او می‏باشد ـ که ما به خواست خدا، در بحث مربوط به آنها، تفصیل واقعه را خواهیم نگاشت. کدام احداث حدث، از کشتار بی‏رحمانه مدینه بدتر؟ ـ

بگذریم، آن چه که از ظاهر روایاتشان برمی‏آید این است که قضا شدن نماز صبح بیش از یکبار بوده است، گر چه در کیفیت آن اختلاف است و از همین اختلاف می‏توان فهمید که اصل مسأله صحیح نیست.

(47)

در این جا توجه شما را به چند روایت جلب می‏کنیم. بخوانید و آن را با روایت قبل مقایسه کنید و از تهمتی که به رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم زده شد به خدا پناه ببرید:

«پیامبرفرمود: اگر کسی از شما بخوابد، شیطان بر سرش سه گره می‏زند و بر هر گره‏ی چنین وسوسه می‏کند که شب درازی داری، بخواب. حال اگر او بیدار شود و خدا را یاد کند، یکی از گره‏ها باز می‏شود. و اگر وضو بگیرد، گره دوم نیز باز می‏گردد و اگر نماز بخواند همه گره‏ها باز شده و با نشاط و روحی پاک، صبح می‏کند و الا با نفسی خبیث و کسل صبح می‏کند.»

«به رسول خدا گفتند که فلانی شب را تا صبح خوابید. (و از بعض عناوین بر می‏آید که منظور این است که آن شخص نماز شبش قضا شده است نه نماز صبح) فرمود: او کسی است که شیطان در گوشش بول کرده است.»(1)

ما به خواست خدا، آن جا که درباره عمّار بحث خواهیم داشت متعرّض این موضوع خواهیم شد که بنا به نقل بخاری و غیر او، خداوند او را از شر

1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 2، ص 66، باب التهجد باللّیل، باب اذا نام و لم یصلّ بال الشّیطان فی اذنه ؛ و ج 4، ص 148، کتاب بدء الخلق، باب صفة ابلیس و جنوده.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 537، کتاب صلاة المسافرین و قصرها، باب ما روی فی من نام اللّیل اجمع حتی اصبح.

ج: سنن نسائی، ج 3، ص 201، کتاب قیام اللّیل و تطوّع النّهار، باب التّرغیب فی قیام اللّیل.

(48)
شیطان در پناه خودش قرار داد. آیا می‏توان پذیرفت که عمار از شر شیطان در پناه خدا باشد ولی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم العیاذ باللّه‏ ملعبه شیطان قرار گیرد؟

البته وقتی نماز صبح پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قضا شود، تعجبی نیست که بخوابد و نماز شب نخواند!(1)

2ـ نماز عصر (و یا چند نماز!)

در این جا نیز صاحبان صحاح بالاتفاق نوشته‏اند که نماز عصر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در غزوه خندق قضا شد.(2)

علت این که ما منکر قضا شدن نماز عصر آن حضرت در خندق هستیم

1 ـ الف: صحیح مسلم، ج 1، ص 515، کتاب صلاة المسافرین و قصرها، باب 18.

ب: سنن ترمذی، ج 2، ص 306، ابواب الصلاة، باب اذا نام عن صلاته باللّیل صلّی بالنّهار.

ج: سنن نسائی، ج 3، ص 258، کتاب قیام اللّیل و تطوّع النّهار، باب 64.

2 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 165، کتاب الصلاة، باب قول الرجل ما صلّینا ؛ و ج 2، ص 19، کتاب الجمعة، باب الصلاة عند مناهضة الحصون و لقاء العدوّ ؛ و ج 4، ص 52، باب فضل الجهاد و السّیر، باب الدّعاء علی المشرکین بالهزیمة و الزّلزلة؛ و ج 5، ص 141، باب غزوة خندق و هی الاحزاب ؛ و ج 6، ص 37، تفسیر سوره بقره، و ج 8، ص 105، کتاب الدعوات، باب الدعاء علی المشرکین.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 8-436، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب 36.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 224، کتاب الصلاة، باب المحافظة علی صلاة العصر.

د: سنن ترمذی، ج 1، ص 337 و 339، ابواب الصلاة، باب 18 و ج 5، ص 202، کتاب تفسیر القرآن، تفسیر سوره بقره.

ه : سنن ابی‏داود، ج 1، ص 112، کتاب الصلاة، باب فی وقت صلاة العصر.

و: سنن نسائی، ج 1، ص 268، کتاب الصلاة، باب المحافظة علی صلاة العصر و ج 2، ص21-19، کتاب الاذان، بابهی 23-21؛ و ج 3، ص 83، کتاب السهو، باب 105.

(49)
این است که می‏دانیم او بهتر از هر کس می‏داند که جنگ، جنگ است و احتمال درگیری و عدمِ توفیق درکِ وقتِ فضیلت عصر، می‏رود. و لذا عقل حکم می‏کند که بعد از نماز ظهر، بلافاصله نماز عصر هم خوانده شود و این جمع خواندن نماز هم، امری مباح بوده و حضرتش چند بار نمازهی خویش را جمع خواندند و ما به خواست خدا، بحث مستقلی درباره بعض مسائل اختلافی، از جمله جمع بین دونماز، خواهیم داشت.

حال فرض کردیم که آتش جنگ آن چنان شعله ور شد که به هیچ وجه موفق به ادی آن نشدند، چرا یکسره آن را ترک کنند؟ مگر در این حالت نماز در حال جنگ تشریع نشده است؟(1) به علاوه، ما می‏دانیم که در غزوه خندق جنگی به غیر از کشته شدن عمرو بن عبدود به دست علی علیه‏السلام واقع نشد ـ که آن را صاحبان صحاح، جهت پوشاندن این فضیلت آن حضرت، مطلقا متعرّض نشدند! ـ پس چه عاملی باعث شد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و اصحابش نماز عصر را نخوانند؟ بگذریم از این که در این امر نیز اختلاف است. عده‏ی می‏گویند که نماز عصر را بعد از مغرب و قبل از عشاء قضا کرد و اکثرا می‏گویند که آن را قبل از مغرب قضا نمود. دسته‏ی نیز همچون ترمذی و نسائی ـ در بعض روایاتشان ـ می‏گویند که اصولاً نماز قضا شده فقط عصر نبود. بلکه نمازهی ظهر و عصر و مغرب و عشا قضا شد، و نسائی در یکی از روایاتش می‏گوید فقط ظهر و عصر قضا شد. مگر اینان شب تا صبح در


1 ـ ر.ک به آیه 103 از سوره نساء و صحیح بخاری، ج 2، ص 19، کتاب الجمعه، باب صلاة الطالب و المطلوب راکبا و ایماءً.

(50)
حال جنگ بودند که مغرب و عشا هم قضا شده باشد؟ بعض از شارحین گفته‏اند که این روایتها با هم منافات ندارد و ممکن است که در چند روز غزوه خیبر چنین اتفاقاتی افتاده باشد. اینان خواستند ابرو را درست کنند چشم را هم کور کردند! اگر یکبار یکی از نمازها قضا شد آیا عبرت نمی‏شود که روز بعد حواسشان را جمع کرده و طوری برنامه ریزی کنند که دیگر نمازشان قضا نشود؟ اصولاً غزوه خندق چه خصوصیتی داشت که در آن این قدر نماز قضا شد؟ مگر سایر غزوات چگونه بود که هیچ نماز قضا نشد؟ آیا غزوه خندق از جنگ صفین هم بیشتر انسان را به خود مشغول می‏کرد؟

در آن جنگ که مدتی طولانی ادامه یافت و حتی در یکی از شبها (لیلة الهریر) دو لشگر تا به صبح مشغول نبرد بودند، در تاریخ نیامده که نمازها قضا شده باشد.

ابن ابی‏الحدید معتزلی در مقدمه شرح نهج البلاغة، آن جا که از عبادت امیرالمؤمنین علیه‏السلام سخن می‏گوید چنین می‏نویسد:

«تو چه تصور داری از مردی که آن قدر به عباداتش مواظبت داشت که در «لیلة‏الهریر»، در حالی که تیرها به اطرافش فرود می‏آمد، بدون هیچ گونه ترسی، برنامه عبادیش ترک نشد.»

آیا هیچ مسلمانی می‏تواند بپذیرد که نماز علی علیه‏السلام در صفین قضا نشد ولی نماز مقتدی او یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در خندق چند بار قضا شد؟

نماز عصر از نظر اهل سنت همان نماز وُسطی می‏باشد که در قرآن مجید بدان تأکید شده است.(1) گرچه این امر هم بین خودشان محلّ اختلاف


1 ـ سوره بقره، آیه 238، از نظر شیعه صلاة وُسطی همان نماز ظهر است.

(51)
است و از بعض روایات صحاح بر می‏آید که نماز وسطی همان نماز ظهر است (که شیعه می‏گوید) ولی اکثر روایات صحاح آن را نماز عصر می‏داند. روایاتی هم که درباره قضا شدن نماز عصر نقل شده چنین است: «شغلونا عن الصلاة الوسطی» یعنی مشرکین قریش آن چنان ما را به خود سرگرم کردند که نماز عصر از ما فوت شد. از این جمله چنین بر می‏آید که چنین نبود آنان نتوانند نماز عصر را بخوانند، بلکه از شدت مشغله جنگ (که چنانچه گذشت جنگی هم واقع نشد) نماز عصر را فراموش کردند و این جا است که هیچ مؤمنی نمی‏تواند بپذیرد که مشغله غزوه خندق آن چنان باشد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و اصحاب از نمازشان غافل شوند.

حال به بررسی چند روایت در مورد نماز عصر می‏پردازیم تا ببینیم آنها که نماز عصرشان فوت شود حالشان چگونه است.

«کسی که نماز عصرش فوت شود گوئیا اهلش و مالش از او فوت شده است.»

«کسی که نماز عصرش از او فوت شود عملش (یعنی همه اعمالش) هدر رفته است.»(1)



1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 145 و 154، کتاب الصلاة، بابهی: «اثم من فاتته العصر» و «من ترک العصر» و «التکبیر بالصلاة فی یوم غیم»

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 6-435، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب التّغلیظ فی تفویت صلاة العصر ؛

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 224، کتاب الصلاة، باب المحافظة علی صلاة العصر و نیز در ص227، باب میقات الصلاة فی الغیم.

د: سنن نسائی، ج 1، ص 271-269، کتاب الصلاة، بابهی 15 و 17؛ و نیز ص 289، کتاب المواقیت، باب 9.

(52)
حال این شما خوانندگان مؤمن و این روایتها. خود قضاوت کنید آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به نماز عصرش بی‏توجّه بود و او و اصحاب بخاطر مشغله جنگ از آن غافل شدند؟!

یا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ـ العیاذ باللّه‏ ـ از نماز غافل شد یا صاحبان صحاح، روایات غیر صحیح را به نام صحیح به خورد عوام داده‏اند.

(53)

مبحث چهارم ـ تصویر نماز بالی منبر!

«وقتی اوّلین منبر بری رسول خدا ساخته شد آن حضرت بالی آن نماز خواند و بعد از خواندن حمد و سوره به رکوع رفت و سپس بران سجده عقب عقب از آن پایین آمد و پی منبر سجده کرد، بعد از آن بری رکعت دوم بالی منبر رفت و همینطور... و پس از اتمام نماز رو به اصحاب کرد و فرمود: من اینگونه نماز خواندم تا شما از من پیروی کنید و از من آن را بیاموزید.»(1)

تعجّب ما از این است که با آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دستور به پیروی داد چرا حتی یکبار هم که شده در مسجدالحرام یا مسجدالنبی که مسلمانان زیادی شاهدند، امام جماعت اینگونه نماز نمی‏خواند؟ مگر در روایت فوق

1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 106، کتاب الصلاة، باب الصلاة فی السّطوح و المنبر و الخشب ؛ و ج 2، ص 11، کتاب الجمعة، باب الخطبه علی المنبر.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 386، کتاب المساجد و مواضع الصّلاة، باب]

جواز الخطوة و الخطوتین فی الصلاة.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 455، کتاب اقامة الصلاة و السّنة فیها، باب 199 (ما جاء فی بدء شأن المنبر.)

د: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 283، کتاب الصلاة، باب فی اتّخاذ المنبر.

ه: سنن نسائی، ج 2، ص 64، کتاب المساجد، باب الصلاة علی المنبر.

(57)
نفرموده که باید یاد بگیرید و عمل کنید؟ آیا اگر چنین کنند مردم آنها را به نادانی متّهم نمی‏کنند؟ اگر منظور از نماز بالی منبر، بیان جواز نماز امام در مکان مرتفع باشد چرا در جائی نماز خواندند که جا بری سجده نباشد و مجبور شوند که عقب عقب از پلّه‏هی منبر پایین بیایند و پی منبر سجده کنند؟ مگر هر عملی که جایز است بری اعلان جواز، خود رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم باید به آن عمل کند؟ مگر بسیاری از آنها با بیان روشن، به مردم تفهیم نشد؟

در اینجا به دو روایت از سنن ابی‏داود توجه می‏کنیم:

او در ج1 سنن، ص163 ـ کتاب الصّلاة، باب الامام یقوم مکانا ارفع من مکان القوم می‏نویسد:

1ـ حذیفه در مکانی مرتفع‏تر از مأمومین ایستاد. ابو مسعود پیراهنش را کشید و او را از آن مکان پایین آورد و بعد از نماز به او گفت: مگر نمی‏دانی که این عمل نهی شده؟ گفت: آری، وقتی مرا کشیدی یادم آمد.

2ـ عمار در مکانی مرتفع‏تر از مأمومین به نماز ایستاد. حذیفه دستش را گرفت و عمار هم متابعت کرد تا او را به پایین آورد بعد از نماز حذیفه به او گفت: مگر نشنیدی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می‏فرمود: امام جماعت نباید در مکانی بالاتر از مأمومین بایستد؟ عمار گفت: و لذا وقتی دستم را گرفتی از تو متابعت کردم.

مضمون این دو روایت یعنی جایز نیست که مکان امام جماعت از مأمومین بالاتر باشد و این با روایاتی که از طریق ائمه اهل بیت علیهم‏السلام رسیده مطابقت دارد.

آیا بهتر نیست اندکی درباره روایات صحاح دقت کنیم؟!

(58)

مبحث پنجم نماز در آغل گوسفندان!

یکی از مسائلی که شارع مقدس بدان اهمیت داده تمیز بودن مکان نمازگزار است.(1) یعنی محلّی که انسان می‏خواهد در آنجا نماز بخواند بهتر است از آلودگیهی گوناگون به دور بوده و حتّی دستور داریم که آن مکان را خوشبو کنیم، و لذا انداختن آب دهان در مسجد کراهت دارد. یکی از مکانهایی که تمیز نبودن آن بر کسی پوشیده نیست آغل گوسفندان است. انتخاب آغل بری نماز مورد قبول کسی نیست و لذا ما نمی‏توانیم روایاتی را که صاحبان صحاح نوشته‏اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم قبل از بنی مسجد، در ابتدا آن جا را بری نماز انتخاب کرده بود، بپذیریم.


1 ـ در این زمینه ر.ک به سنن ابی‏داود، ج 1، ص 124 و 125، کتاب الصلاة، باب اتّخاذ المسجد فی الدّور.

(62)

بعض از آن روایات می‏گوید که برنامه آن حضرت چنین بود که قبل از بنی مسجد، در آغل گوسفندان نماز می‏خواند، در بعض دیگر آمده است که هر جا وقت نماز می‏شد به نماز می‏ایستاد و در آغل هم نماز می‏خواند. در میان آنها ابن ماجه می‏نویسد که هر جا می‏رسید نماز می‏خواند. با آن که همه آن روایات از شخصی به نام ابو التّیاح بوده و او نیز از انس نقل می‏کند یعنی نماز خواندن حضرت را در آغل فقط انس دید و او نیز فقط به ابوالتّیاح گفت. و السّلام!(1)

ابو داود ـ چنان چه در پاورقی ذکر شد ـ در یکی از روایاتش می‏نویسد که

1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 68، کتاب الوضوء، باب ابوال الابل و الدّوابّ و الغنم و مرابضها؛ و ص 117، کتاب الصلاة، باب الصلاة فی مرابض الغنم ؛ و ج 5، ص 86، باب مقدم النبی و اصحابه المدینة.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 4-373، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب ابتناء مسجد النبی

ج: سنن ترمذی، ج 2، ص 182، ابواب الصلاة، باب ما جاء فی الصلاة فی مرابض الغنم و اعطان الابل.

د: سنن ابی‏داود،، ج 1، ص 124، کتاب الصلاة، باب فی بناء المسجد ؛ و نیز در ص 47، کتاب الطهارة، باب الوضوء من لحوم الابل، می‏نویسد که پیامبر فرمود در آغل]

گوسفندان نماز بخوانید که آن محل، برکت است!

ابن ماجه نیز ـ چنان چه در متن گذشت ـ همان روایت ابو التّیاح را در ج اول سنن، ص 245، کتاب المساجد و الجماعات آورده و در آن ذکری از آغل گوسفندان نیست، بلکه فقط نوشته است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قبل از بنی مسجد هر جا که می‏رسید نماز می‏خواند.

(63)
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: در آغل گوسفندان نماز بخوانید که در آن برکت است! آیا حتی یک نفر از علمی عامه نمازش را در آغل گوسفندان می‏خواند که از برکت آن بهره‏مند شود؟!

مبحث ششم ـ تأخیر نماز عشا تا نیمه شب

در این زمینه روایات مختلفی را همه ارباب صحاح نقل کردند که ما چکیده آنها را نوشته و سپس به بررسی آنها می‏پردازیم:

«شبی از شبها پیامبر اکرم در خواندن نماز عشاء تأخیر نمود تا شب به نیمه رسید. عمر فریاد زد: الصلاة، الصلاة، یا رسول اللّه‏! زنها و بچه‏ها خوابیدند!...»

در بعض روایات آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با یک نفر آهسته سخن می‏گفت و لذا نماز به تأخیر افتاد!

در بعض دیگر آمده است که آن حضرت در حالی به نماز حاضر شد که سرش خیس بود!

در پاره‏ی از روایات آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اگر بر امّتم سخت نبود، نماز عشاء را تا نیمه شب تأخیر می‏انداختم.

(67)

در روایتی نیز از زهری نقل شده که گفت: به من گفته شد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: شما حقّ ندارید رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را بری نماز بخوانید.(1)

در بررسی این روایات باید گفت:

1ـ اگر بهترین وقت نماز عشاء نیمه شب است چرا در روایات آمده است که وقت آن تا ثلث شب می‏باشد؟

2ـ چرا اهل سنت ـ که شیعه نیز در این مسأله همین عقیده را دارد ـ وقت


1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 50-148، کتاب الصلاة، باب فضل العشاء و چند باب بعد از آن ؛ و نیز ص 165 و 168، بابهی «الامام تعرض له الحاجة بعد الاقامة» و «الکلام اذا أقیمت الصلاة» و «من جلس فی المسجد ینتظر الصلاة و فضل المساجد» ؛ ونیز ص 214 و 218 و 219، بابهی «یستقبل الامام الناس اذا سلّم» و «وضوء الصّبیان...» و «خروج النّساء الی المساجد...» ؛ و ج 7، ص 201، کتاب اللّباس، باب فصّ الخاتم ؛ و ج 8، ص 80، کتاب الاستئذان، باب طول النّجوی ؛ و ج 9، ص 105، کتاب الاحکام، باب ما یجوز من اللَّوْ.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 284، کتاب الحیض، باب الدّلیل علی انّ نوم الجالس لا ینقض الوضوء ؛ و نیز ص 4-441، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب وقت العشاء و تأخیرها.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 226، کتاب الصلاة، باب وقت صلاة العشاء.

د: سنن ترمذی، ج 2، ص 394 و 396، ابواب الصلاة، باب ما جاء فی الکلام بعد نزول الامام من المنبر.

ه: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 149، کتاب الصلاة، باب فی الصلاة تقام و لم یأت الامام ینتظرونه قعودا.

و: سنن نسائی، ج 1، ص 272، کتاب الصلاة، باب فضل صلاة العشاء ؛ و ص 303-300، کتاب المواقیت، باب ما یستحبّ من تأخیر العشاء و باب آخر وقت العشاء ؛ و ج 2، ص 89، کتاب الامامة، باب الامام تعرض له الحاجة بعد الاقامة.

(68)
فضیلت آن را ابتدی سقوط شفق می‏دانند؟

3ـ روایات فوق نمی‏تواند نسخ شده باشد، چه آنکه اوّلاً کسی نگفته است و ثانیا با این جمله که حضرت می‏فرماید: «اگر بر امتم سخت نبود آن را تا نیمه شب تأخیر می‏انداختم» در تعارض است، زیرا این جمله می‏رساند که نیمه شب وقت اصلی و فضیلت نماز عشاء است الاّ اینکه من به خاطر راحتی امّت آن را جلو انداختم. پس مسأله‏ی به نام «نسخ حکم» در میان نیست.

4ـ نجوی با یکنفر و تأخیر نماز تا نیمه شب و معطّل کردن مردم و خوابیدن زنان و کودکان و حتی بزرگان، به طوری که فریاد عمر بلند شد که... نمی‏تواند کار یک انسان عادی باشد تا چه رسد به پیامبر عظمت صلی الله علیه و آله وسلم .

5ـ اگر بگوییم که حضرت می‏خواست بفهماند وقت نماز عشاء تا نیمه شب ادامه دارد، باید گفت اوّلاً ـ با این جمله که: «اگر بر امّتم سخت نبود...» در تعارض است، و ثانیا ـ روایت می‏گوید علّت تأخیر، نجوی با یکنفر بود، نه بری فهماندن وقت، و ثالثا ـ به جی معطّلی مردم می‏توانست با بیان روشن خویش آن را بفهماند، آنچنانکه در بسیاری از مسائل اینگونه عمل فرمودند.

6ـ روایتی که می‏گوید موقعی به نماز حاضر شد که سرش خیس بود! به نظر می‏رسد از همه موهن‏تر است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بعد از نماز مغرب، تا نیمه شب غسل را تأخیر انداخت و.... بقیّه را خودتان بخوانید!

7ـ اگر حدیث زهری صحیح باشد باید گفت عمل عمر صحیح نبوده است که حضرت را با فریادش به نماز خوانده است!

8ـ جالبتر از همه آنکه نسائی در یکی از روایاتش می‏نویسد که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیمه شب با فریاد عمر به نماز حاضر شد (و اگر فریاد او نبود خدا میداند که نماز عشاء کی خوانده می‏شد!) فرمود: «صلّوها فیما بین ان یغیب الشّفق الی ثلث اللیل» یعنی نماز عشاء را بین محو شدن سرخی طرف مغرب تا ثلث شب بخوانید (!) آری، وقت نماز عشاء که بری مسلمانان معین شده همین است ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به بهانه صحبت با یکنفر یا غسل نکردن، آن را تا نیمه شب به تأخیر می‏اندازد! راستی آیا هیچ مسلمانی می‏تواند آن را بپذیرد؟!

(70)

مبحث هفتم ـ دو روز معطّلی بری تعلیم وقت نماز:

«مردی از رسول خدا درباره وقت نماز پرسید، پیامبر او را دو روز معطّل کرد تا آن را به او بفهماند. روز اوّل نمازها را در اوّل وقت خواند و روز دوّم در آخر وقت. سپس به آن مرد فرمود: وقت نمازها بین این دو وقت است.»(1)

آیا می‏شود قبول کرد که بعض از اصحاب آنقدر کودن بودند که به صورت فوق باید به آنان وقت نمازها تفهیم شود؟ که اگر به صورت تئوری

1 ـ الف: صحیح مسلم، ج 1، ص 30-428، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب اوقات الصّلوات الخمس.

ب: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 219، کتاب الصلاة، ابواب مواقیت الصّلاة.

ج: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 9-108، کتاب الصلاة، باب فی المواقیت.

(73)
گفته می‏شد نمی‏فهمیدند. اگر این است چرا جبرئیل بری تعلیم وقت نماز با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنین کرد؟(1) نکته دیگری که در این روایات است تعیین آخر وقت نماز عشاء است که با آنچه که در مبحث ششم گذشت در تعارض است، زیرا در اینجا آخر وقت آن ثلث از شب گذشته معین شده است.

1 ـ بنا به نقل ابو داود در همان باب.

(74)

مبحث هشتم ـ نمازهی طولانی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم :

یکی از دستوراتی که در اسلام بری امام جماعت آمده این است که نماز را کوتاه کند تا مأمومین به سختی نیفتند و رغبت بیشتری بری شرکت در جماعت پیدا کنند. در این زمینه بهترین الگو، شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می‏باشد.

«انس می‏گوید: پشت سر امامی نماز نخواندم که نمازش از نماز رسول خداکوتاهتر و کاملتر باشد.» و یا گفته است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نمازش از همه کوتاهتر و کاملتر بود.(1)

«جابر بن سمرة می‏گوید: من با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نماز می‏خواندم، نماز او میانه بود.»(2) یعنی نه طولانی بود که مردم خسته شوند و نه آنقدر مختصر بود که

1 ـ الف: صحیح بخاری، ج1، ص 181، کتاب الصلاة، باب من اخفّ الصّلاة عند]

بکاء الصّبی و باب قبل از آن.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 342، کتاب الصلاة، باب امر الائمّة بتخفیف الصّلاة فی تمام ؛ ونیز مسلم در همان باب روایت دیگری را از انس نقل می‏کند که گفت: «پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نمازش را مختصر می‏خواند و...».

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 315، کتاب اقامة الصّلاة و السّنة فیها، باب من امّ قوما فلیخفّف.

د: سنن ترمذی، ج 1، ص 463، ابواب الصلاة، باب ما جاء اذا امّ احدکم النّاس فلیخفّف.

ه : سنن نسائی، ج 2، ص 103، کتاب الامامة، باب ما علی الامام من التّخفیف.

2 ـ الف: صحیح مسلم، ج 2، ص 591، کتاب الجمعة، باب تخفیف الصّلاة و الخطبة.

ب: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 288، کتاب الصلاة، باب الرّجل یخطب علی قوس.

ج: سنن نسائی، ج 3، ص 110، کتاب الجمعه، باب 35 ؛ و نیز در ص 188، کتاب صلاة العیدین، باب 24.

(78)
نماز، بی‏ارزش شود. صاحبان صحاح روایت می‏کنند که مردی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسید و گفت: یا رسول اللّه‏! من نماز صبح را تأخیر می‏اندازم به خاطر فلانی که نماز را خیلی طول می‏دهد.

راوی (ابو مسعود) می‏گوید: من هرگز ندیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در موعظه‏اش آنقدر غضب کند که آن روز غضب کرد. سپس فرمود: بعض از شما، مردم را از دین فراری می‏دهید. هر گاه یکی از شما امام جماعت بود باید نماز را کوتاه کند چه آنکه در میان مأمومین انسانهی ضعیف و پیر بوده و عدّه‏ی نیز گرفتاری دارند.(1)

ابوهریرة می‏گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اگر کسی امام جماعت شد باید نماز را کوتاه کند چه آنکه در میان مأمومین مریض و ضعیف و افراد مسن می‏باشند.(2)

1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 180، کتاب الصلاة، باب تخفیف الامام فی القیام و... و دو باب بعد.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 340، کتاب الصلاة، باب امر الائمة بتخفیف الصلاة فی تمام.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 315، کتاب اقامة الصلاة و السّنة فیها، باب من امّ قوما فلیخفّف.

2 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 180، کتاب الصلاة، باب اذا صلّی لنفسه فلیطوّل ما شاء.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 341، کتاب الصلاة، باب امر الائمه بتخفیف الصّلاة فی تمام.

ج: سنن ترمذی، ج 1، ص 461، ابواب الصلاة، باب ما جاء اذا امّ احدکم النّاس فلیخفّف.

د: سنن ابی داود، ج 1، ص 211، کتاب الصلاة، باب فی تخفیف الصلاة.

ه : سنن نسائی، ج 2، ص 103، کتاب الامامة، باب ما علی الامام من التّخفیف.

(79)
دیگر جریان معاذ بن جبل است که سوره‏ی طولانی می‏خواند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم او را نهی فرمود.(1) از مجموع روایات فوق(2) به خوبی بر می‏آید که نظر شارع مقدّس این است که امام جماعت نباید نمازش را طولانی کند.

حال ببینیم صاحبان صحاح در این زمینه به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چه نسبتهایی داده‏اند:

«حذیفه می‏گوید: شبی با رسول خدا نماز خواندم. او سوره بقرة را شروع کرد. با خود گفتم 100 آیه که خواند به رکوع می‏رود. از آن که گذشت، گفتم پس از اتمام سوره به رکوع می‏رود. سپس سوره نساء را شروع کرد. بعد از آن آل‏عمران (آنهم نه به صورت قرائت تنها، بلکه) چون به آیه‏ی می‏رسید که در آن تسبیح خدا بود او هم تسبیح می‏گفت و اگر در آن سؤالی


1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 181-179، کتاب الصلاة، باب اذا طوّل الامام... و چند باب بعد.

ب: صحیح مسلم، ج 1، ص 339 و 340، کتاب الصلاة، باب القراءة فی العشاء.

ج: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 315، کتاب اقامة الصلاة و السنة فیها، باب من امّ قوما فلیخفّف.

د: سنن نسائی، ج 2، ص 107، کتاب الامامة، باب 39 و نیز]

ص184 و 185 کتاب الافتتاح، بابهی 70 و 71.

2 ـ غیر از این‏ها روایات دیگری نیز در مورد سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به امام جماعت در مورد کوتاه کردن نماز، به جهت رعایت حال مأمومین وارد شده است.

(80)
بود او هم آن را درخواست می‏کرد و اگر آیه‏ی که در آن پناه بردن به خدا بود او هم به خدا پناه می‏برد. آنگاه به رکوع رفت و در رکوع تقریبا همان مقدار طول داد. سپس برخاست و تقریبا به همان مقدار ایستاد. آنگاه به سجده رفت و سجودش هم تقریبا همان مقدار بود»(1) «عبداللّه‏ بن مسعود می‏گوید: با پیامبر نماز خواندم، او آنقدر نمازش را طولانی کرد که نزدیک بود به کار بدی دست بزنم. گفته شد چه کاری؟ گفت: بنشینم و او را به حال خود بگذارم.»(2) بعد از فوت ابراهیم، فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خورشید گرفت و حضرت بری نماز آیات خارج شدند. می‏خواهیم بدانیم که این نماز چگونه خوانده شد:

«... بعد از تکبیرة الاحرام به اندازه تقربیا سوره بقرة قیام کرد و سپس به رکوع رفت رکوع او نیز نظیر قراءتش بود. آنگاه از رکوع برخاست و قرائتی نظیر قراءت اوّل ولی کوتاه‏تر خواند (در اینجا روایات صحاح از یک رکوع در هر رکعت تا 5 رکوع در هر رکعت را نقل کرده‏اند که ما ـ به خواست خداـ در


1 ـ الف: صحیح مسلم، ج 1، ص 536، کتاب صلاة المسافرین و قصرها، باب 27.

ب: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 231، کتاب الصلاة، باب ما یقول الرجل فی رکوعه و سجوده.

ج: سنن نسائی، ج 3، ص 224، کتاب قیام اللّیل و تطوّع النهار، باب 25 ؛ و نیز در ج 2، ص 189، کتاب الافتتاح، باب 78.

2 ـ الف: صحیح مسلم، همان.

ب: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 456، کتاب اقامة الصلاة و السّنة فیها، باب 200.

(81)
بحث تضادّ روایات صحاح متعرّض آن خواهیم شد.) رکعت دوّم نیز مانند رکعت اوّل الاّ اینکه هر رکعتی طولانی‏تر از رکعت بعد بود.»

در بعض از روایات صریحا گفته شد که بعض از مأمومین به علت طولانی شدن نماز بیهوش شدند.(1)

نسائی در ج 2 سنن ص 181 ـ کتاب الافتتاح، باب القراءة فی المغرب و ص 239 ـ کتاب التّطبیق، باب 75 می‏نویسد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در نماز مغرب سوره اعراف می‏خواند.

در بررسی این روایات باید گفت:

1ـ خواندن سوره بقرة و نساء و آل عمران، آنهم به صورتی که در خبر حذیفه آمده است و به همان مقدار در حال رکوع معطّل کردن و به همان مقدار بعد از رکوع ایستادن و به همان مدّت سجده را طول دادن و لابد رکعت دوّم هم مثل رکعت اوّل، یعنی بیش از یکبار تمام قرآن را خواندن، لابد در شبی اتفاق افتاد که حدود 20 ساعت بلکه بیشتر، آن شب به درازا کشید! چه کسی می‏تواند این دسته روایات را بپذیرد؟


1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 2، ص 46، کتاب الجمعه، باب صلاة الکسوف جماعة... .

ب: صحیح مسلم، ج 2، ص623 و 626، کتاب الکسوف، باب 3.

ج: سنن ابی‏داود، ج 1، ص 310ـ306، کتاب الصلاة، باب صلاة الکسوف و چند باب بعد از آن.

د: سنن نسائی، ج 3، ص 151-124، کتاب الکسوف در ضمن 25 [باب درباره آن روایت نقل می‏کند. ابن ماجه نیز در باب صلاة الکسوف آن را نقل کرده و فقط می‏نویسد که قراءت طولانی داشته است.

(82)

2ـ گیریم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم توان این مدّت ایستادن و در رکوع ماندن را داشت، حذیفه و ابن مسعود چه گناهی کردند؟

3ـ گیریم که حذیفه و ابن مسعود سر زده وارد شدند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از آنها مطّلع نبود، اوّلاً روایاتی که می‏گوید رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پشت سرش را چون جلو می‏دید با آن مخالفت دارد، و ثانیا با نماز آیات طولانی که بعض از مردم در اثر طولانی شدن نماز بیهوش می‏شدند چه می‏کنید؟

جالب است که بدانید فقهی اربعه اهل سنت به طولانی کردن قیام و رکوع و سجود در نماز آیات، فتوی به استحباب داده‏اند و بعض از آنها سوره بقرة و مشابه آن را سنّت دانسته‏اند.

آیا این طول دادن‏ها با رعایت حال مأمومین مطابقت دارد؟

4ـ آیا خواندن سوره اعراف در نماز مغرب رعایت کردن حال مأمومین است که در میان آنها مریض و ضعیف و پیر نیز می‏باشند؟

(83)

مبحث نهم ـ انجام اعمالی غیر صحیح و سپس برگشت از آن.

1ـ نماز روبروی تصویر:

عایشه می‏گوید: در اتاق من لباسی بود که در آن نقش تصاویر بود. من آن را در نقطه‏ی گذاشتم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به سوی آن نماز می‏خواند. سپس فرمود: آن را از من دور کن!(1)

2ـ نهی از ظرف:

«پیامبر از (استعمال) ظرف نهی فرمود. انصار گفتند که ما چاره‏ی جز استفاده از آنها را نداریم. فرمود: پس اشکال ندارد!»

«پیامبر فرمود: من از ظروف شما را نهی کردم و ظرف نه چیزی را حلال و نه چیزی را حرام می‏کند.»

«پیامبر فرمود: من شما را از نوشیدن از ظرف پوستی نهی کردم! از هر ظرفی خواستید بنوشید.» (2)

چه کسی می‏تواند بپذیرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به این نکته واقف نبود که

1 ـ الف: صحیح مسلم، ج 3، ص 1668، کتاب اللّباس و الزّینة، باب 26.

ب: سنن نسائی، ج 2، ص 74، کتاب القبلة، باب الصلاة الی ثوب فیه تصاویر.

2 ـ روایات مربوطه را در کتب ذیل بجویید:

الف: صحیح بخاری، ج7، ص 138، کتاب الاشربة، باب ترخیص النبی فی الاوعیه و الظروف بعد النّهی.

ب: صحیح مسلم، ج 3، ص 1585، کتاب الاشربه، باب 6.

ج: سنن ترمذی، ج 4، ص 261، کتاب الاشربه، باب ما جاء فی الرخصة ان ینبذ فی الظروف.

د: سنن نسائی، ج 8، ص 327، کتاب الاشربه، باب 40.

(86)
ظرف چیزی را حلال یا حرام نمی‏کند؟ لابدّ بعد از آنکه آن را حرام کرد به او وحی شد که.....!!

3ـ پوشیدن لباس حریر:

«بری رسول خدا قبایی ابریشمی هدیه داده شد، حضرت آن را پوشید و در آن نماز خواند، سپس مانند کسی که از آن بدش بیاید آن را از تن درآورد و فرمود: این لباس بری متّقین سزاور نیست.»

«سعد معاذ (و به روایت نسائی «اُکَیدِر» رئیس «دَومَة») لباسی ابریشمی که در آن طلا نیز به کار رفته بود به پیامبر هدیه داد. حضرت نیز آن را پوشید و بر منبر رفت. مردم آن را لمس می‏کردند و می‏گفتند: ما تا امروز لباسی به این خوبی ندیدیم...»

«پادشاه روم لباسی از ابریشم به پیامبر هدیه داد. حضرت آن را پوشید آنگاه آن را بری جعفر(بن ابی‏طالب) فرستاد. او هم آن را پوشید و خدمت رسول خدا رسید. حضرت فرمود: من آن را ندادم که بپوشی. گفت: پس چه کنم؟ فرمود: آن را بری برادرت نجاشی بفرست.»(1)

ما در اینجا متعرض روایاتی که در آن از پوشیدن لباس حریر نهی شده

1 ـ الف: صحیح بخاری،، ج 7، ص 186، کتاب اللباس، باب القبا و فرّوج حریر.

ب: صحیح مسلم، ج 3، ص 1644 و 1646، کتاب اللّباس و الزّینة، آخر باب 2.

ج: سنن ترمذی، ج 4، ص 190، کتاب اللباس، باب 3.

د: سنن ابی داود، ج 4، ص 48، کتاب اللّباس، باب من کرهه.

ه : سنن نسائی، ج 8، ص 210، کتاب الزّینة، باب لبس الدّیباج المنسوج بالذّهب.

(87)
نمی‏شویم. فقط می‏خواهیم خوانندگان محترم را به دو نکته توجه دهیم:

1ـ آیا معقول است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم لباس ابریشمی بپوشد با آنکه می‏داند که به زودی آن را حرام خواهد نمود؟ چگونه می‏شود خود آن را بپوشد و در آن نماز بخواند ولی بری امّتش جایز نداند؟ با توجّه به اینکه این از اختصاصات آن حضرت هم نبود.(1)

2ـ آیا معقول است که آن حضرت لباسی بپوشد (حریر یا غیر حریر) که حسرت داشتن آن در دل پیروانش بماند؟ آیا چنین پیامبری می‏تواند الگوی ساده زیستی و عدم توجه به دنیا باشد؟ آیا اینگونه روایات جهت توجیه کارهی معاویه نیست که لباس حریر می‏پوشید؟ و ما به خواست خدا در بحث مربوط به او از همین صحاح متعرض آن خواهیم شد.

غیر از اینها روایات دیگری از صاحبان صحاح نقل شده که حضرتش لباسی حریر بری امیرالمؤمنین علیه‏السلام می‏فرستد، آن حضرت نیز آن را می‏پوشد و چون پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می‏بیند در غضب می‏شود...

اگر پوشیدن آن بری کسی که نمی‏داند حرام است عامل غضب است، چه فرقی است بین رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و یکی از پیروانش؟(2)

4ـ انگشتر طلا:

«رسول خدا انگشتری از طلا در دست کرد. مردم نیز چنین کردند و چون کار مردم را دید آن را انداخت و گفت: من دیگر آن را نمی‏پوشم. سپس


1 ـ از قبیل جایز بودن ازدواج با بیش از 4 زن.

2 ـ بحث تفصیلی آن را در کتاب «اهل بیت علیهم‏السلام در صحاح» بخوانید.ان شاءاللّه‏.

(88)
انگشتری از نقره در دست نمود و آن انگشتر بعد از آن حضرت در دست ابوبکر و سپس در دست عمر و آنگاه در دست عثمان بود و او در کنار چاه «اَریس» از دستش در آورد و با آن بازی می‏کرد که در چاه افتاد و هر چه کردند آن را نیافتند.»

«رسول خدا چون خواستند که به قیصر روم و پادشاه ایران و به نجاشی نامه بنویسند به او گفتند که نامه اگر مهر کرده نباشد آن را نمی‏خوانند. لذا انگشتری از نقره تهیه کردند که در آن نوشته بود: «محمدرسول اللّه‏» ـ در سه سطر ـ «محمد» در یک سطر و «رسول» در سطر دوم و «اللّه‏» در سطر سوم.»

«رسول خدا انگشتری از طلا یا نقره در انگشت کرد که در آن این کلمه نقش شده بود: «محمد رسول اللّه‏» مردم هم چنین کردند. چون پیامبر در دست مردم آن را دید، انگشتر خود را انداخت و انگشتری دیگر از نقره انتخاب کرد...»

«پیامبر فقط یک روز انگشتری از نقره در دست کرد مردم نیز چنین کردند. حضرت آن را انداخت. مردم نیز انداختند.»

در بعض روایات سنن نسائی آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم علت دورانداختن انگشتر طلا را چنین بیان فرمود:

««شغلنی هذا عنکم منذ الیوم الیه نظرة و الیکم نظرة.» ثمّ القاه.»

خلاصه ترجمه با توضیحی که سندی در شرح آن گفته این است:

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نگاهی به انگشتر می‏کرد و نگاهی به مردم و انگشتری آنچنان حضرت را به خود مشغول کرده بود که حواسش به مردم نبود! (مرحبا به

(89)
این پیامبر!)

«عمر به صُهیب گفت: چرا انگشتر طلا در دست کردی؟ گفت بهتر از تو آن را در دستم دید و اشکال نکرد. گفت: چه کسی؟ گفت: رسول خدا»

نسائی در یکی از روایاتش می‏نویسد:

«...و آن انگشتر شش سال در دست عثمان بود و چون نامه‏ها زیاد شد آن را به مردی از انصار داد. او آن را در دست می‏کرد تا سر چاهی که متعلق به عثمان بود رفت و آن انگشتر در چاه افتاد و نتوانستند آن را بیابند. عثمان دستور داد انگشتر دیگری مثل آن بسازند و در آن این کلمه را نقش کردند: «محمد رسول اللّه‏».» (1)

تقاضی ما از خوانندگان این است که یکبار دیگر روایات فوق را که اکثر آنها از صحیحین و سنن نسائی می‏باشد بخوانند و خود قضاوت کنند که چگونه صاحبان صحاح روایات متناقض و متضاد را به عنوان روایات صحیح به عوام و حتی به علما قالب می‏کنند و گاهی آنقدر این ضدّیت روایات، روشن است که بعض از شارحین صریحا اعتراف به خطی راوی

1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 7، ص 203-200، کتاب اللّباس، باب خواتیم الذّهب و چند باب بعد ؛ و ج 8، ص 165، کتاب الایمان و النّذور، باب من حلف علی الشّی‏ء و ان لم یحلّف ؛ و ج 9، ص 119، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب الاقتداء بافعال النّبی.

ب: صحیح مسلم، ج 3، ص 57-1655، کتاب اللّباس و الزّینة بابهی 14-11.

ج: سنن ترمذی، ج 4، ص 200، کتاب اللّباس، باب ما جاء فی لبس الخاتم فی الیمین.

د: سنن نسائی، ج 8، ص 173 به بعد، کتاب الزینة باب‏هی 42و43و48و54و79و81و82.

(90)
می‏کنند. مثلاً گفته‏اند که «انگشتری که حضرت از دستش انداخت از طلا بود پس آن روایتی که می‏گوید از نقره بود صحیح نیست.»

ببینید که چگونه نسائی بری تنزیه عثمان از خطایی که کرد و سر چاه با انگشتر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بازی کرد روایتی بر خلاف آنچه که در صحیحین آمده نقل می‏کند که این عثمان نبود که با انگشتر بازی کرد بلکه مردی از انصار بود!

او خواست ساحت عثمان را از این عیب بپوشاند گرفتار عیب دیگرش نمود، و آن اینکه انگشتری که به عنوان مهر خلیفه استفاده می‏شود در دست شخص دیگر چه می‏کند؟ آنهم کسی که لیاقت حفظ آن را ندارد!

بنگرید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را چگونه انسانی معرّفی می‏کنند که انگشتر طلا او را به خود مشغول کرده و به مردم بی‏توجه بود! آنهم انگشتری که همه مردم مشابه آن را در دست داشتند.

روایت صهیب را با روایات حرمت خاتم طلا مقایسه کنید.

روایتی که می‏گوید ابتدی انگشتر در دست کردن مربوط به نامه نوشتن به سلاطین ایران و روم بوده و آن نیز از نقره بود که بر آن کلمه «محمد رسول الله» نقش شده بود و روایتی که می‏گوید اوّلین انگشتر از طلا بوده و در آن همان کلمه نقش شده بود چگونه توجیه می‏شود؟

با این روایت چه می‏کنید که راوی می‏گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در ابتدا انگشتری از طلا یا نقره در دست کرد و چون مردم چنین کردند آن را انداخت و انگشتر نقره درست کرد!؟

چرا با توجه به ذیل روایت، صدر روایت را اصلاح نمی‏کنند؟ و کلمه «یا

(91)
نقره» را حذف نمی‏کنند؟

چیزی که باعث تعجّب است این است که ـ بنا به نقل صحاح ـ انگشتری طلا فقط یک روز در دست پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود چگونه اصحاب در همین فاصله توانستند انگشتری طلا بری خود تهیه کنند!؟

مبحث دهم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و لهو!

یکی از خصوصیات دین مبین اسلام، پرهیز دادن مسلمانان از کارهی بیهوده و واداشتن آنها به اعمال پسندیده است و لذا از هر چه که انسان را به دنیا مشغول کرده و از یاد خدا باز می‏دارد نهی کرده است و آن را یا حرام نموده و یا لااقل امری غیر صحیح دانسته است. در قرآن مجید، آنجا که صفات مؤمنین را بر می‏شمرد، آمده است:

«وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (مؤمنون 3) یعنی مؤمنان کسانی هستند که از لغو و کارهی بیهوده گریزانند.

ـ سخنی از ولتر

«ولتر» نویسنده معروف فرانسوی می‏گوید:

«دین محمد ( صلی الله علیه و آله وسلم ) دینی است معقول و جدّی و پاک و دوستدار

(95)
بشریت. معقول است، زیرا هرگز به جنون شرک مبتلا نگشت و بری خدا همدست و همانند نساخت، و اصول خود را بر پایه اسراری متناقض و دور از عقل استوار نکرد.(1) جدّی است، زیرا قمار و شراب و وسایل لهو و لعب را حرام دانست و به جی آنها 5 نوبت نماز در روز تعیین نمود. پاک است، زیرا تعداد بی‏حد و حصر زنانی را که بر بستر فرمانروایان آسیا می‏آرمیدند به 4 زن محدود کرد. دوستدار بشریت است، زیرا زکات و کمک به همنوع را از سفر حج واجب‏تر شمرد. اینها همه نشانه‏هی حقیقت اسلام است. فضیلت آسان‏گیری را نیز بر آنها بیفزایید...»(2) اسلام، آنچنان مسلمانان را از غنا و ساز و آواز و لهو و لعب به دور داشته که در سنن ابن ماجه(3) می‏خوانیم که ابن عمر صدی طبلی شنید. انگشت در گوش کرد و خود را کنار کشید. این عمل را سه بار انجام داد. سپس گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اینگونه عمل کرد.

مشابه روایت ابن ماجه را ابوداود نیز نقل کرده است.(4)

مسلم در صحیح خود روایت می‏کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«زنگ (ظاهرا مراد، زنگی است که به گردن شتران می‏بستند و موقع


1 ـ منظور ولتر از این جمله، ردّ تثلیث مسیحیت است که می‏گویند خدا یکی است در عین این که سه تا است!

2 ـ «اسلام از نظر ولتر» نگارش دکتر جواد حدیدی ص 127، چاپ دوم، بهمن ماه 1351.

3 ـ ج 1، ص 613، کتاب النکاح، باب الغناء و الدّف.

4 ـ ج 4 سنن، ص 281 و 282، کتاب الادب، باب کراهیة الغناء و الزّمر.

(96)
حرکت به صدا در می‏آمد) صدی شیطان است.» و نیز فرمود:

«فرشتگان، با کاروانی که در آن سگ و زنگ باشد همراهی نخواهند کرد.»

ابوداود نیز غیر از روایات فوق، نقل می‏کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«با هر زنگی، شیطانی است.» و نیز از بنانة کنیز عبدالرحمن بن حیان انصاری نقل می‏کند که گفت:

«روزی عایشه نزد ما بود که کنیزی داخل شد و بر او زنگوله‏هی کوچکی آویزان بود. عایشه گفت: «او را داخل نکنید مگر آنکه آنها را باز کند.» و گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می‏گفت: «فرشتگان داخل خانه‏ی که در آن زنگ باشد نمی‏شوند.»

نسائی نیز مشابه روایات فوق را در سنن خویش آورده است.

ابوداود می‏نویسد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«غناء در دل انسان نفاق می‏رویاند.»

ابن ماجه می‏نویسد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از خرید و فروش کنیزان آوازه‏خوان و نیز از کسب آنها و بهره از بهی آنها نهی فرموده است. و نیز روایت می‏کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«مردمی از امتم خمر را می‏نوشند با اسمی غیر اسم خودش و بر سر آنها دفّ و آلات طرب نواخته می‏شود. خدا آنها را در زمین فرو می‏برد و گروهی از آنانرا به بوزینه و خوک برمی‏گرداند.»(1)



1 ـ الف: صحیح مسلم، ج 3، ص 1672، کتاب اللّباس و الزّینة، باب کراهة الکلب و الجرس فی السّفر.

ب: سنن‏ابن‏ماجه، ج 2، ص 733، کتاب التّجارات، باب ما لا یحلّ بیعه ؛ و نیز در ص 1333، کتاب الفتن، باب العقوبات.

ج: سنن ابی‏داود، ج 3، ص 25، کتاب الجهاد، باب فی تعلیق الاجراس و ج4 ص91 و 92، کتاب الخاتم باب ما جاء فی الجلاجل؛ و نیز در ص 282، کتاب الادب، باب کراهیة الغناء و الزّمر.

د: سنن نسائی، ج 8، ص 189 و 190، کتاب الزّینة باب 55.

(97)
با همه این احوال آیا می‏توان پذیرفت پیامبری که خود از چنین مسایلی نهی کرده و عقوبت آن را فرو رفتن در زمین و یا تبدیل شدن به میمون و خوک قرار داده و یا کسب زنان آواره خوان را حرام کرده و بفرماید که غناء در قلب انسان نفاق می‏رویاند، خود شنونده آن باشد؟ پناه می‏بریم به خدا از گفتن و شنیدن چنین روایاتی که روح اسلام و پیامبر بزرگ آن صلی الله علیه و آله وسلم از آن بیزار است.

با کمال تأسف می‏بینیم که در صحاح اهل سنت چنین روایاتی نقل شده است که ما آنها را در طی 5 قسمت بررسی می‏کنیم:

قسمت اول ـ در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دفّ می‏زنند و آواز می‏خوانند:

صاحبان صحاح روایتی از عایشه نقل می‏کنند که با توجه به اختلافاتی که در آنها دیده می‏شود، خلاصه مضمون آنها این است:

می‏گوید: «روز عیدی بود (که در بعض روایات فطر و در بعض دیگر ایام منی) دو دختر از دختران انصار نزد من دف می‏زدند و آواز می‏خواندند (در بعض روایات اشعار بُعاث می‏خواندند)(1) رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن جا بود و خود


1 ـ بُعاث جنگهی زمان جاهلیّت بین دو قبیله اوس و خزرج بود بنابراین اشعار آن‏ها نیز]

جاهلانه بود!

(98)
را پوشانده بود. ابوبکر بر من وارد شد و چون آن صحنه را مشاهده کرد آن دو را از کارشان نهی کرد و گفت: در خـانـه پیـامبر و آواز شیــطانی؟!(1) پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پارچه را کنار زد و گفت: ی ابوبکر! هر قومی عیدی دارند و این عید ما است! من چون ابوبکر را غافل دیدم به آن دو اشاره کردم و رفتند».

روایت فوق را اکثر ارباب صحاح از جمله بخاری و مسلم نوشتند. نمی‏دانیم این فضیلت ابوبکر است که نکته‏ی را توجه داشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هم توجه نداشت؟ یا فضیلت عایشه است که بگویند او اهل غنا بود! یا فضیلت لاابالی گری؟!

ابن ماجه غیر از روایت فوق چند روایت دیگر نقل می‏کند که ذیلاً متعرض آنها می‏شویم:

1ـ «عیاض اشعری» روز عیدی در «انبار»(2) بود. گفت: شما چرا به دف نمی‏زنید و غنا نمی‏خوانید؟ همانگونه که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنین می‏کردند!

2ـ روز عید فطر بری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دف می‏زدند و غنا می‏خواندند.

3ـ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در شهر (مدینه) عبور می‏کرد. به دخترانی که دف می‏زدند


1 ـ جمله ابوبکر چنین است: «أبمزمور الشّیطان فی بیت النّبی؟!»

2 ـ «انبار» نام شهری است در عراق، که قبل از آن که بغداد به عنوان پایتخت پادشاهان عباسی انتخاب شود توسط ابو العباس سفّاح به عنوان مرکز خلافت برگزیده شد.

(99)
و آوازه‏خوانی می‏کردند گذشت. آنان می‏گفتند: «ما دخترانی از بنی نجاریم ـ به به از همجواری محمد صلی الله علیه و آله وسلم »(1) پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: خدا می‏داند که من شما را دوست دارم!

4ـ یکی از بستگان عایشه ازدواج کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت: آیا عروس را بردید؟ گفتند: آری. فرمود: آیا کسی را با او فرستادید که آواز بخواند(2)؟...

سؤال مهمی که در این جا مطرح است این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که به آن دختران آوازه خوان فرمود من شما را دوست دارم، از آنها جز آوازه‏خوانی چه دیده بود؟ با توجه به این که دف زدن و غناء عملی شیطانی است و شکی نیست که گناهکار محبوب خدا نیست، چگونه است که محبوب رسول او است؟ اگر این روایت صحیح باشد باید گفت که

1 ـ «نحن جوار من بنی النّجّار یا حبّذا محمد من جار»

2 ـ الف: صحیح بخاری، ج 2، ص 20 و 21 و 29، کتاب الجمعه، باب فی العیدین، بابهی: «الحراب و الدّرق یوم العید» و «اذا فاته العید یصلّی رکعتین» و «سنّة العیدین لاهل الاسلام» ؛ و ج 4، ص 47، باب فضل الجهاد و السّیر ،باب الدّرق ؛ و ص 225، کتاب بدء الخلق، باب قصّة الحبش و قول النّبییا بنی ارفدة ؛ و ج 5، ص 86، باب هجرة النبی و اصحابه الی المدینة.

ب: صحیح مسلم، ج 2، ص 609-607، کتاب صلاة العیدین، باب الرخصة فی الّلعب الّذی لا معصیة فیه فی ایام العید.

ج: سنن‏ابن‏ماجه، ج 1، ص 413، کتاب اقامة الصلاة و السّنة فیها، باب ما جاء فی التّقلیس یوم العید و نیز رجوع شود به شماره‏هی 1898 الی 1900.

د: سنن نسائی، ج 3، ص 191، کتاب صلاة العیدین، باب ضرب الدّف یوم العید ؛ و نیز ص 193، همان کتاب، باب 36.

(100)
دوستیهی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هم ـ العیاذ باللّه‏ ـ روی هوی نفس است! بنابراین همه تعریفهایی که از آن حضرت درباره افراد مختلف نقل شده بی‏ارزش خواهد بود. آیا می‏شود چنین اعتقادی پیدا کرد یا باید از این گونه روایات به خدا پناه برد؟

قسمت دوم ـ زنی نذر می‏کند که دفّ بزند و تغنّی کند!

ابو داود می‏نویسد زنی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت: یا رسول اللّه‏! من نذر کردم که بر سرت دف بزنم. فرمود به نذرت وفا کن!

ترمذی آن را مفصل‏تر نقل می‏کند. او می‏نویسد:

«رسول خدا بری جنگی بیرون رفت، چون برگشت دختری سیاه‏پوست آمد و گفت: یا رسول‏اللّه‏! من نذر کردم که اگر خدا ترا صالح (شاید مراد سالم است نه صالح) برگرداند در مقابل تو دف بزنم و آواز بخوانم. فرمود: اگر نذر کردی بزن و الا خیر. او شروع به زدن کرد. ابوبکر آمد و او همچنان می‏زد. (این جا بر خلاف منزل عایشه نگفت که در حضور رسول خدا و گناه؟!) علی ( علیه‏السلام ) آمد و او می‏زد. عثمان آمد او می‏زد. سپس عمر آمد: او دف را زیر پایش گذاشت و روی آن نشست. پیامبرفرمود: ی عمر! همانا شیطان از تو می‏ترسد. من نشسته بودم او می‏زد. ابوبکر آمد او می‏زد. علی آمد او می‏زد. عثمان آمد او می‏زد. چون تو آمدی دف را انداخت.»(1)



1 ـ الف: سنن ابی‏داود، ج 3، ص 237، کتاب الایمان و النّذور، باب ما یؤمَر به من الوفاء بالنّذر.

ب: سنن ترمذی، ج 5، ص 580، کتاب المناقب، باب 18 ( که در مناقب عمر است).

(101)
نمی‏دانیم به این گونه روایات و راویان آن‏ها بخندیم یا گریه کنیم! اینان از یک طرف مقام ابوبکر را از عمر بالاتر می‏دانند و از طرفی مقام عمر را از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم !

کدام مسلمان می‏تواند باور کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تماشاگر گناه بود و شیطان از حضرتش ترسی نداشت ولی از عمر می‏ترسید و او اهل گناه نبود؟

آقی ترمذی که حدیث فوق را حسن و صحیح می‏داند، آیا اندیشیده است که معنی روایت فوق چیست؟ مگر خود در ج 4 سنن ص 87 کتاب النذور و الایمان، روایت نکرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «لا نذر فی معصیة» که نمی‏شود بری گناه نذر کرد؟

و مگر خود اقرار نکرد که مجلس فوق مجلسی شیطانی بوده است؟ چه شده که وقتی خواست از عمر تعریف کند همه چیز را فراموش کرد، حتی مقام نبوت را؟

اگر دف زدن و آواز خواندن مورد قبول شیطان است، چرا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به دخترانی که کار شیطانی می‏کردند فرمود من شما را دوست دارم؟

آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مشوق شیطانیان است؟ العیاذباللّه‏ و استغفراللّه‏.

قسمت سوم ـ جواز لهو در مجلس عروسی بلکه امر به آن:

بخاری از قول عایشه نقل می‏کند که: «زنی را به عقد مردی از انصار در آوردند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: آیا با شما لهو نیست؟ انصار که از لهو خوششان

(102)
می‏آید!»

نسائی می‏نویسد: «عامر بن سعد می‏گوید که وارد بر قُرظة بن کعب و ابو مسعود انصاری ـکه در مجلس عروسی بودندـ شدم در آن جا دختران آواز می‏خواندند. گفتم: شما از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و از اهل بدرید، چطور نزد شما این گونه کارها می‏شود؟ گفت: (لابد یکی از آنها) اگر خواستی بنشین و با ما گوش بده و اگر خواستی برو که لهو در عروسی بری ما آزاد است.»(1)

حدیث اول از عایشه است که چون خود اهل غنا بود قابل اعتنا نیست و حدیث دوم نیز از کسی است که خود در مجلسی آن گونه شرکت داشت و باید کار خود را توجیه کند، علاوه بر آن که آن را به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نسبت نداد بلکه گفت: بری ما آزاد است! حال، چه کسی آن را آزاد کرد...؟!

ضمنا از این حدیث بر می‏آید که اصحاب بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به چه انحرافهایی دچار شده و چگونه از هواهی نفسانی پیروی می‏کردند. آنان آن چنان از اسلام فاصله گرفتند که به قول انس بن مالک: «هیچ یک از آن چه که در زمان رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم بود، وجود ندارد مگر نماز که آن را هم ضایع کردند.»(2)

آری، این است نتیجه زیر پا گذاشتن سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مورد لزوم

1 ـ الف: صحیح بخاری، ج7، ص28، کتاب النکاح، باب النسوة اللاتی یهدین المرأة الی زوجها.

ب: سنن نسائی، ج6، ص134، کتاب النکاح، باب 80.

2 ـ صحیح بخاری، ج 1، ص 141، کتاب الصلاة، باب تضییع الصّلاة عن وقتها.

(103)
پیروی از اهل بیت علیهم‏السلام .

قسمت چهارم ـ بردن عایشه به تماشی مطرب‏ها:

این هم از روایاتی است که هر مسلمان غیرتمندی از شنیدن آن ناراحت می‏شود.

نوشته‏اند که:

«روزی عده‏ی از اهالی حبشه در مسجد رسول خدامشغول لهو و لعب و رقص بودند. رسول خدا عایشه را بری تماشی آنها برده و آنان را تشویق به آن کار می‏کند و آن قدر بودند. تا عایشه سیر شد!»(1)

بخاری می‏نویسد که در این هنگام عمر آمد و آنها را نهی کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: آنها را به حال خود بگذار.

بخاری و مسلم و نسائی نوشته‏اند که عمر با سنگریزه آن‏ها را هدف قرار داد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم او را نهی کرد. بعض شارحین در توجیه آن گفته‏اند که شاید


1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 123، کتاب الصلاة، باب اصحاب الحراب فی المسجد ؛ و ج 2، ص 20 و 29، کتاب الجمعه، باب فی العیدین و التّجمّل فیه، بابهی: «الحراب و الدّرق یوم العید» و «اذا فاته العید یصلّی رکعتین.» ؛ و ج 4، ص 47، باب فضل الجهاد و السّیر،]

باب الدّرق ؛ و ص 225، کتاب بدء الخلق، باب قصّة الحبش و قول النبی یا بنی ارفدة ؛ و ج 7، ص 36، کتاب النکاح، باب حسن المعاشرة مع الاهل؛ و ص 49 همان کتاب، باب نظر المرأة الی الحبش ونحوهم من غیر ریبة.

ب: صحیح مسلم، ج 2، ص 610-608، کتاب صلاة العیدین، باب4.

ج: سنن ترمذی، ج 5، ص 580، کتاب المناقب، باب 18 (که در مناقب عمر است).

د: سنن نسائی، ج 3، ص 192، کتاب صلاة العیدین، بابهی 34 و 35.

(104)
این جریان قبل از بلوغ عایشه بوده است. در جواب آن باید گفت که یکی از راویان حدیث ابوهریره است. او در سال هفتم هجری اسلام آورده بود و لذا باید گفت حد اقل سن عایشه 15 سال بوده است. مگر آن که بگوییم که او تا آن زمان به سن بلوغ نرسیده بود!

ممکن است گفته شود که آمدن عمر و حمله به طرف آنها در واقعه دیگری بوده است.

در جواب آن می‏گوییم: اولاً چه فرقی می‏کند، وقتی عملی از نظر عمر زشت، و از نظر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ـ بنا به نقل صحاح ـ مباح بود، چه یک واقعه باشد چه وقایع متعدد.

ثانیا بخاری در یکی از روایاتش آن را در ضمن یک واقعه نقل کرده است.

ثالثا ترمذی مشروح‏تر آن را از قول عایشه چنین نقل می‏کند:

... وقتی عمر آمد، مردم از اطراف آن‏ها پراکنده شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود من می‏بینم که شیاطین انس و جن از عمر فرار می‏کنند. عایشه می‏گوید من نیز مراجعت کردم.

به آقی ترمذی باید گفت:

اولاً این که نوشتی شیاطین جن و انس فرار کردند آن گاه از قول عایشه نوشتی که گفت منهم مراجعت کردم، آیا فهمیدی معنی آن چیست؟

آقی ترمذی! معنی آن این است که عایشه هم یا جزء شیاطین انس بود یا از شیاطین جن!

ثانیا چگونه شیاطین انس و جن از عمر فرار کردند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم

(105)
نگریختند؟ مگر عمر قبل از اسلام آوردنش بت پرست نبود؟ چه شد که شیطان قبل از اسلامش از او نمی‏گریخت و بعد از اسلام ـ به قول شما ـ از او فرار می‏کرد. مگر نه به خاطر اسلامش و پیروی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بوده است؟ چه شد که شیطان از یک مسلمان می‏گریزد و از شارع آن و واسطه بین خدا و خلق نمی‏گریزد؟

ثالثا چگونه به خود جرأت می‏دهید که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در مجلسی حاضر کنید که در آن شیاطین انس و جن حضور دارند؟

نمی‏دانیم این روایتها در فضیلت عایشه است که بگویید او نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن قدر عزیز بود که آن حضرت به خاطر او در چنان مجلسی حضور می‏یافت، یا در فضیلت عمر است؟ چرا بری عظمت بخشیدن به عایشه او را در ردیف شیاطین ذکر کرده و بری عظمت بخشیدن به عمر، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را حاضر در مجلس شیاطین می‏کنید؟

کدام عاقل می‏پذیرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم زنش را پشت‏سر خویش قرار داده و با هم به تماشی مجلس رقص و پایکوبی بایستند؟ آیا علمی اهل سنت حاضرند که این نسبت را به خودشان بپذیرند؟ آیا از مجموع این روایات که نوعا عایشه راوی آنها است، بر نمی‏آید که او خود اهل لهو و لعب بود؟ همان طور که در بعض از همین روایات بدان تصریح شده است. آن گاه چگونه از کسی که به قول خودش «حریص بر لهو» بود، روایاتی که دلالت بر جواز لهو و لعب می‏کند نقل می‏کنید. مثل این که بخواهید از فعل عایشه، که در مقابل غلامی که متعلق به غیر بود وضو می‏گرفت(1)، استفاده


1 ـ سنن نسائی، ج 1، ص 93، (مشروح آن چه که صاحبان صحاح درباره عایشه نقل کرده‏اند، به خواست خدا، در نوشتاری جداگانه خواهد آمد.)

(106)
کنید که زن می‏تواند دستها را تا آرنج و موی سر را به نامحرم نشان دهد!

آیا بهتر نیست همراه به دور ریختن این گونه روایات، به ریسمانی چنگ بزنیم که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم امر به آن نموده و آن تمسک به اهل بیت آن بزرگوار علیهم‏السلام می‏باشد؟ ریسمانی که هرگز پاره نمی‏شود و با قرآن همراه خواهد بود تا کنار حوض کوثر بر آن حضرت وارد شود.

مضحک‏تر از همه این که ابوبکر و عمر ـ که هر چه یاد گرفتند از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بوده است ـ از این گونه اعمال نفرت داشتند و حتی عمر با سنگریزه به حبشه حمله ور شد و ابوبکر آن را مزمور شیطان می‏دانست ولی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آنان را تشویق می‏کرد.

اگر گفته شود که این عمل، خداپسندانه بود و آنها نمی‏دانستند. گوییم پس چرا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود که شیاطین جن و انس از عمر فرار می‏کنند؟ معلوم می‏شود که شیطان پسندانه بود نه خدا پسندانه.

قسمت پنجم ـ شرکت در مجلس عروسی که خواننده زن آواز می‏خواند:

«رُبَیِّع دختر مُعَوِّذ می‏گوید: صبح روز عروسی من، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر من وارد شد. نزد من دخترانی آواز می‏خواندند و بری پدران من ( و در یکی از روایات بخاری: «پدرانشان») که در بدر کشته شده بودند، ندبه(1) می‏کردند.


1 ـ «ندبه» به معنی مرثیه سرائی بری میّت و نیکیهی او را یادآوری کردن می‏باشد.

(107)
از جمله، یکی از آنان گفت:

«و فینا نبی یعلم ما فی غد»(یعنی در میان ما پیامبری است که از آینده مطلع است.)

پیامبر فرمود: «این را نگویید و همان اشعار را بخوانید.»(1)

اگر بپذیریم که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم اهل گوش کردن به آوازه خوانی دختران بود، باید گفت: وی به حال پیروان او...!
 اگر ز باغ رعیت مَلِک خورد سیبی  برآورند غلامانِ او درخت از بیخ
 به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد  کشند لشگریانش هزار مرغ به سیخ

1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 5، ص 105، در ضمن قصه غزوه بدر، باب بعد از باب شهود الملائکة بدرا (خود این باب عنوانی ندارد) ؛ و ج 7 ص 25، کتاب النکاح، باب ضرب الدّف فی النّکاح و الولیمة. ]

ب: سنن ترمذی، ج 3، ص 399، کتاب النکاح، باب ما جاء فی اعلان النکاح.

ج: سنن ابی‏داود، ج 4، ص 281، کتاب الادب، باب فی النّهی عن الغناء.

د: ابن ماجه در ج 1 سنن، ص 611، کتاب النکاح، باب الغناء و الدّف، حدیث مذکور در متن را با این مقدمه می‏آورد که:

«ابوالحسین خالد مدنی می‏گوید: روز عاشورا در مدینه بودیم. دختران به دفّ می‏زدند و آواز می‏خواندند. وارد بر ربیّع بنت معوّذ شدیم. گفت:... آن گاه همان حدیث را نقل می‏کند.

آری روز عاشورا، در مدینه، دختران به دفّ می‏زدند و آواز می‏خواندند! آن گاه اگر در دعاهی شیعیان آمده باشد که: «روز عاشورا را بنی امیّه روز مبارکی می‏خواندند» می‏گویند اینان تعصّب دارند!...

(108)

مبحث یازدهم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از زنها خوشش می‏آمد!

قبل از آن که وارد این مبحث شویم لازم می‏دانیم این نکته را تذکر دهیم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تا سن 25 سالگی ـ یعنی در غرور جوانی ـ کاملاً به پاکی زندگی کرد و نزد همه به امانت و صداقت شهرت داشت. او ـ به اقرار دوست و دشمن ـ هرگز به هیچ عمل زشتی که در میان اعراب جاهلی رواج داشت، آلوده نگشت. در 25 سالگی با زنی که 15 سال از خودش مسن‏تر بود، ازدواج کرد و تا سن 53 سالگی با همان زن ـ حضرت خدیجه علیهاالسلام ـ که در آن وقت 68 ساله بود، زندگی کرد. این امر بیانگر این است که حضرتش هرگز دنبال مسائل شهوانی نبود.

البته این موضوع بری هر مسلمانی بلکه بری هر کس که اندک اطلاعی از سیره آن بزرگوار داشته باشد، واضح است. اما در صحاح سته اهل سنت به روایاتی بر می‏خوریم که خلاف مطالب فوق الذکر می‏باشد و لذا خواستیم که توجه خوانندگان محترم را ابتداءً به این مطالب جلب کنیم تا خدی نکرده، انسانهی ضعیف الایمان با دیدن آن روایات، تصور نکنند که این‏ها حق است و بدانند که از این گونه روایات غیر صحیح، در صحاح اهل سنت، فراوان دیده می‏شود.

آنان این گونه نسبتها را بری خودشان و مخصوصا بزرگان علما یا عارفانشان نمی‏پسندند و دامنشان را از این تهمتها پاک می‏دانند. ولی چه کنیم که با کمال تأسف، در صحیح‏ترین کتابهی روایی خویش بی‏پایه و

(112)
اساسترین روایت، آن هم درباره شخص رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم وجود دارد که تطهیر این کتابها از این گونه روایات، یکی از واجب‏ترین کارها به نظر می‏رسد.

اگر خوانندگان محترم کتاب «خدا در صحاح» را مطالعه فرموده باشند، بهتر و بیشتر به جعلی بودن بسیاری از روایات صحاح پی برده و نیز برایشان روشن شده است که وقتی صاحبان آن کتابها بری خدا چهره‏ی انسانی ساخته باشند، به رسول او بیشتر ستم روا خواهند داشت.

ما این مبحث را در ضمن 4 بخش بررسی می‏کنیم:

بخش اول ـ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از صفیّه خوشش آمد و...

«انس می‏گوید که در غزوه خیبر، یکی از کسانی که اسیر شد، صفیه، دختر حُیَی بن اخطب، بود. او تازه شوهر کرده بود و شوهرش نیز به قتل رسید. وقتی غنائم را تقسیم کردند، صفیه سهم دحیه کلبی(1) شد. عده‏ی نزد رسول خدارفته و گفتند که او زنی زیبا و دختر رئیس قوم است. پیامبر چون او را دید از دحیه او را پس گرفت و پس از آزاد کردنش او را به عقد خود در آورد.»(2)



1 ـ دحیه کلبی ـ چنان چه نوشته‏اند ـ زیباترین مرد عرب بود و هرگاه جبرئیل خدمت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم می‏رسید به صورت دحیه ظاهر می‏شد و اگر کسی در آن حال، از کنار آن حضرت عبور می‏کرد می‏پنداشت که دحیه نزد آن حضرت است.

2 ـ الف: صحیح بخاری، ج 1، ص 104، کتاب الصلاة، باب ما یذکر فی الفحذ ؛ و ج 4، ص 43، باب فضل الجهاد و السیر، باب من غزا بصبی للخدمة.

ب: صحیح مسلم، ج 2، ص 47 ـ1044، کتاب النکاح، باب فضیلة اعتاقه امة ثم یتزوّجها .

ج: سنن ابی‏داود، ج 3، ص 3-152، کتاب الخراج و الامارة و الفی‏ء، باب ما جاء فی سهم الصفی

د: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 629، کتاب النکاح، باب الرّجل یعتق امته ثم]

یتزوّجها ؛ و ج 2 ص763، کتاب التّجارات، باب الحیوان بالحیوان متفاضلاً یدا بید.

ابن ماجه روایت فوق را در هر دو جا به طور خلاصه نوشته است.

(113)
آیا هیچ کس می‏تواند بپذیرد پیامبری که در جوانی با زنی از خودش مسن‏تر زندگی کرده و حال نیز داری چند زن می‏باشد وسن او نیز به 60 رسیده است، به خاطر زیبایی زنی، او را از یکی از اصحاب پس بگیرد؟!

نمی‏گوییم که صفیه یکی از زنهی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نبود، اما به خاطر چه موضوعی، نمی‏دانیم. قطعا حکمتی در آن بود. چنان چه سایر ازدواجهی آن حضرت ـ که به اذن خدا می‏توانست استثناءً با هر چند زنی که می‏خواست ازدواج کند و محدود به 4 زن نبود ـ که در مدینه صورت گرفت، به خاطر مسائل مختلف بود.(1)

حضرتش تحت اشراف خدی عزوجل بود. هرگز کاری که خلاف

1 ـ یکی از حکمتهایی که اهل سیره نقل کردند این بود که رسم قبایلی عرب چنین بود که از داماد خود ـ و لو از قبیله دیگر باشد ـ مانند یکی از افراد قبیله خود، حمایت می‏کردند و آن حضرت با این ازدواج‏ها در حقیقت بری مسلمانان ـ و نه بری شخص خود ـ حامی و یاور می‏جُست. ما به خواست خدا، در جی خود به این نکته تذکر خواهیم داد که همسران آن حضرت تا چه اندازه او را آزار می‏دادند به طوری که حضرتش یک بار به مدت یک ماه از آنان قهر کرده بود و بنا به نقل صحاح، وقتی که پس از 29 روز برگشت عایشه به او گفت: تو که گفتی یک ماه، هنوز یک ماه نشد!...

(114)
رضی او بود انجام نداده و هیچ گاه تابع هواهی نفسانی و شهوات زودگذر نبوده است.

آن چه که ما آن را انکار می‏کنیم قول «انس بن مالک» ـ راوی منحصر به فرد روایت مذکور ـ است که آن حضرت به خاطر زیبایی صفیه، او را از دحیه پس گرفت!...

بخش دوم ـ خدمتگذاری عروس!

«سهل بن سعد روایت کرده است که ابو اسید ساعدی پیامبر را به مجلس عروسی خود دعوت کرد. خدمتکار آن مجلس زن او یعنی عروس مجلس بود، و هم او از آن حضرت و از سایر مدعوین پذیرایی می‏کرد(!)»(1)

حال چرا مؤمنین از اهل سنت حاضر نمی‏شوند که همسر آن‏ها هنگامی که عروس است در میان مردان رفته و از آن‏ها پذیرایی کند! لابد صحیح بخاری را صحیح نمی‏دانند! و چرا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ـ حتی آن زمان که آیه حجاب نازل نشده بود ـ به زنش اجازه نداد آن گاه که عروس است برود و از مردان پذیرایی کند؟! چطور شد این را از دیگری می‏پسندد و از خودش دور

1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 7، ص 32 و 33، کتاب النکاح، باب حقّ اجابة الولیمة و الدّعوة...، و باب قیام المرأة علی الرّجال فی العرس و خدمتهم بالنفس و باب بعد از آن ؛ و نیز ص 138 و 139، کتاب الاشربة، باب الانتباذ فی الاوعیة و التّور، و باب نقیع التّمر ما لم یسکر ؛ و ج 8، ص 174، کتاب الایمان و النذور، باب ان حلف ان لا یشرب نبیذا...

ب: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 616، کتاب النّکاح، باب الولیمة.

(115)
می‏کند؟

ما از این نسبتها به خدا و رسول گرامیش پناه می‏بریم و از حضرتش و نیز از خدی عزوجل به خاطر نوشتن این سطور طلب عفو می‏نماییم. اللهم غفرا.

بخش سوم ـ برخورد با زنانی که از مجلس عروسی برگشته بودند:

«انس می‏گوید: رسول خدا زنان و کودکانی را که از مجلس عروسی بر می‏گشتند مشاهده کرد. ایستاد و خطاب به آن‏ها گفت: «انتم من احب الناس الی»»(1) (یعنی شما از محبوبترین مردم نزد من می‏باشید.) مسلم می‏نویسد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آن را دو بار گفت!

خوشا به حال زنان و کودکانی که به مجلس عروسی می‏روند!

قضاوت با خوانندگان.

بخش چهارم ـ خلوت با یک زن!

این جا بین روایت بخاری و مسلم اندکی اختلاف در ضمیر جمع است که ما آن را از صحیح بخاری نقل می‏کنیم چه آن که اهل سنت آن را از هر کتابی معتبرتر می‏دانند و در ضمن به پاره‏ی از اختلافات توجه می‏دهیم:

«انس می‏گوید: رسول خدا با زنی از انصار خلوت کرد و به او گفت: به خدا قسم ( و بنا به نقل مسلم: «قسم به آن که جانم در دست اوست») شما زنها محبوترین مردم نزد من می‏باشید ( و به نقل مسلم آن را سه بار


1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 7، ص 32، کتاب النکاح، باب ذهاب النّساء و الصّبیان الی العرس.

ب: صحیح مسلم، ج 4، ص 1948، کتاب فضائل الصّحابه، باب43.

(116)
تکرار کرد.)» (1) ما که نفهمیدیم انس در آن خلوت چه می‏کرد؟! و نیز پیامبر که خود از خلوت کردن با زنها نهی کرد،(2) چرا خود این عمل را انجام داد؟ تعجب است از انس با این حافظه‏اش که خلوتها وغیر خلوتهی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را با زنها به یاد دارد، چگونه است که حدیث غدیر را فراموش می‏کند که در میان جمعی 120 هزار نفره مطرح شده بود!

ابن ابی‏الحدید معتزلی در ج 4 شرح نهج البلاغه ص 74 می‏نویسد:

«جماعتی از شیوخ بغدادی ما گفتند که عده‏ی از صحابه و تابعین و محدثین از علی علیه‏السلام منحرف بودند و از او بدگویی می‏کردند. بعض از آنان مناقب او را کتمان کرده و به خاطر دنیا و ترجیح آن بر آخرت، دشمنانش را کمک می‏نمودند. از جمله آن‏ها انس بن مالک بوده است.

روزی علی علیه‏السلام در حیاط دارالامارة (یا حیاط مسجد کوفه) مردم را قسم داد که چه کسی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده است که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه». دوازده نفر برخاستند و شهادت دادند.(3) انس بن مالک هم در


1 ـ الف: صحیح بخاری، ج 7، ص 48، کتاب النکاح، باب ما یجوز ان یخلو الرّجل بالمرأة عند النّاس.

ب: صحیح مسلم، ج 4، ص 1949، کتاب فضائل الصّحابه، باب43.

2 ـ صحیح بخاری، همان، باب لا یخلونّ رجل بامرأة... .

3 ـ احمد حنبل در مسند خویش، ج 7، ص 82، عده گواهان را 30 نفر و به قولی «مردم زیادی» می‏داند (و در بعض روایات 30 نفر و...). علامه امینی (ره) اسامی 24 نفر از آنان را در ج 1 الغدیر، ص 5-184 آورده است.

(117)
میان حاضرین بود ولی برنخاست و شهادت نداد. علی علیه‏السلام به او فرمود: تو چرا شهادت ندادی؟ تو که آن روز حاضر بودی! گفت: یا امیرالمؤمنین! پیر شدم و فراموش کردم.(1) فرمود: خدایا! اگر او دروغ می‏گوید سفیدی (پیسی) او را بگیرد که عمامه نتواند او را بپوشاند.

طلحة بن عُمَیر می‏گوید: به خدا قسم او را دیدم که به همان مرض مبتلا شده بود.

عثمان بن مطرّف روایت می‏کند که مردی در آخر عمرِ انس بن مالک از او درباره علی بن ابی‏طالب ( علیه‏السلام ) پرسید گفت: من بعد از آن روز قسم خوردم که اگر درباره علی ( علیه‏السلام ) حدیثی از من بپرسند آن را کتمان نکنم. به خدا قسم از پیامبرتان شنیدم که فرمود: «او در قیامت رئیس پرهیزگاران است.»(2)


1 ـ سنّ او در آن زمان حدود 45 سال بود. چگونه ادّعی پیری و فراموشی می‏کرد خدا می‏داند!

2 ـ ر.ک «علی علیه‏السلام از دیدگاه ابن ابی‏الحدید معتزلی ص 7-286.

متن عربی روایت و گفته انس چنین است: «ذاک رأس المتّقین یوم القیامة» سمعته و اللّه‏ من نبیّکم.

(118)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد