ابوهریره میگوید که پیامبر اکرم (ص) به من فرمود:
برو در میان مردم بگو: «من شهد أن لا
إله إلا الله فقد دخل الجنة» : هر کس با اخلاص بگوید لا إله إلا الله، وارد
بهشت میشود.رفتم و امر پیامبر(ص) را ابلاغ کردم...
عمر چنان به سینه ابوهریره زد که به
پشت افتاد. ابوهریره میگوید گریهکنان آمدم پیش پیامبر اکرم (ص) و گفتم که
فرمایش شما را گفتم و عمر مرا اینگونه زد. عمر آمد و گفت: یا رسول الله!
این چه کاری است که میکنی؟ این چه حرفی است که ابوهریره میزند؟ فردا،
مردم فقط لا إله إلا الله میگویند و نماز و زکات و ... را ترک میکنند
پیامبر اکرم (ص) فرمود: بگذار مردم هر کاری میکنند انجام دهند.
(یعنی پیامبر امت به چگونگی تبیین شریعت خود آگاه نیست، ولی عمر بهتر می داند).این یعنی همان روایت جعلی غلو آمیز :
«لو لم أبعث فیکم، لبعث عمر بن الخطاب» :
[اگر من مبعوث نمیشدم، عمر مبعوث میشد]
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج12، ص178 - کنز العمال، ج11، ص581
مسلم در صحیحش از قول أبی بن کعب میگوید:
«یا ابن الخطاب فلا تکونن عذابا على أصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله»
[ای پسر خطاب! برای اصحاب رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مایه عذاب نباش] صحیح مسلم، ج6، ص180
عمر امنیت و آسایش را از صحابه سلب کرده بودند؟
به شیعه افتراء میبندند که قائل به تقیه است و تقیه نفاق است، در حالی که صحابه از ترس خلیفه دوم در تقیه بودند ما میگوییم:
«اول من نافق، اصحاب رسول الله» و «اول من کان سبب النفاق، عمر بن الخطاب»
آمده است که: «وقتی عمر میخواست نماز
بخواند، به صف نگاه میکرد و اگر یک شخصی، اندکی پایش جلوتر بود، با شلاق
به سر او میکوبید که چرا پای خود را به این اندازه جلوتر از صف آوردهای.
یا اگر عقبتر بود ...»
آیا منطق قرآن است؟
منطق سنت است؟
شخصی بعد از نماز عصر میخواست نماز
بخواند. دید شلاق دست عمر بود از نماز منصرف شد هر کس که بعد از نماز عصر،
نماز میخواند، بیچارهاش میکرد. خیلی از صحابه گفته اند که ما در زمان
عمر بن خطاب جرأت نمیکردیم که بعد از نماز عصر، نماز بخوانیم و وقتی عمر
مرد، نفس راحتی کشیدیم.