آیا امیر المؤمنین علیه السلام ، از خلفا تمجید کرده است ؟
1. حضرت علی در فرازی از سخنان خویش برهر سه خلیفه پیش از خود و بانیان انتخاب آنها درود فرستاده و میفرماید :
«من با قومی بیعت کردهام که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردهاند و مفاد بیعت من با آنها همان است که با سه خلیفه قبلی بوده است. نه آنانکه در اینجا حاضرند و نه آنانکه غایبند حق انتخاب خلیفهای جز خلیفه منتخب مردم را ندارند و حق تشکیل شوری منحصر برای مهاجرین و انصار است. و اگر بر هر شخصی اتفاق نظر حاصل کردند و او را امام خواندند، آن شخص مورد پسند و رضای خداوند نیز هست. و اگر کسی کار آنان را عیب گیرد و یا بدعتی ایجاد کند شوری وی را به عدالت و بازگشت به مسیر حق و پیروی از منهج مؤمنان خدا خواه توصیه میکند
آیا امیر المؤمنین علیه السلام ، از خلفا تمجید کرده است ؟
1. حضرت علی در فرازی از سخنان خویش برهر سه خلیفه پیش از خود و بانیان انتخاب آنها درود فرستاده و میفرماید :
«من با قومی بیعت کردهام که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردهاند و مفاد بیعت من با آنها همان است که با سه خلیفه قبلی بوده است. نه آنانکه در اینجا حاضرند و نه آنانکه غایبند حق انتخاب خلیفهای جز خلیفه منتخب مردم را ندارند و حق تشکیل شوری منحصر برای مهاجرین و انصار است. و اگر بر هر شخصی اتفاق نظر حاصل کردند و او را امام خواندند، آن شخص مورد پسند و رضای خداوند نیز هست. و اگر کسی کار آنان را عیب گیرد و یا بدعتی ایجاد کند شوری وی را به عدالت و بازگشت به مسیر حق و پیروی از منهج مؤمنان خدا خواه توصیه میکند، و در صورت بازنگشتن به منهج صحیح، با وی مبارزه میکنند و خداوند نیز وی را به سرپرستانی دیگر غیر از خود وامیگذارد»
2. امام علی –رضی الله عنه- میفرماید : (سوگند به جانم که منزلت آن دو (ابوبکر و عمر) در اسلام بسیار والاست و رحلت و کوچ آنها به آخرت، لطمه سنگین و درد شدیدی برای اسلام میباشد، خداوند آنان را رحمت کند و به نیکوترین شیوه پاداش دهد .
3. امام علی –علیه السلام- در ستایش حضرت عمر –رضی الله عنه- میفرماید :
«پاداش نیک فلانی (عمر –رضی الله عنه) نزد خداست، زیرا کجی را راست کرده و بیماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت و فتنه و (بدعت) را پشت سر انداخت و در حالی از دنیا رفت که دامانش پاکیزه و وجودش کم عیب بود. به خیر دنیا رسید و از شر آن گریخت. طاعت حق را بجای آورد و آنگونه که شایسته بود تقوا گزید »
ما پیش از این به شبهه بیعت امیر المؤمنین علیه السلام و سخنانی که آن حضرت در نامه ششم نهج البلاغه خطاب به معاویه نوشتهاند ، به صورت مفصل پاسخ داده ایم، لطفاً به این آدرس مراجعه فرمایید :
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=449
امام علی –رضی الله عنه- میفرماید : (سوگند به جانم که منزلت آن دو (ابوبکر و عمر) در اسلام بسیار والاست و رحلت و کوچ آنها به آخرت، لطمه سنگین و درد شدیدی برای اسلام میباشد، خداوند آنان را رحمت کند و به نیکوترین شیوه پاداش دهد .
اولا: این روایت در نهج البلاغة نیست ؛ بلکه در شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید شافعی است و برای ما ارزش ندارد ، وی در شرح نهج البلاغه مینویسد :
... وذکرت أن الله تعالى اجتبى له من المسلمین أعوانا أیده الله بهم ، فکانوا فی منازلهم عنده على قدر فضائلهم فی الاسلام ، فکان أفضلهم - زعمت - فی الاسلام ، وأنصحهم لله ولرسوله الخلیفة وخلیفة الخلیفة ، ولعمری إن مکانهما فی الاسلام لعظیم ، وإن المصاب بهما لجرح فی الاسلام شدید ، فرحمهما الله وجزاهما أحسن ما عملا ! ...
شرح نهج البلاغة ـ ابن ابی الحدید ـ ج 15 ، ص 76 ، باب فصل فی ذکر بعض مناقب جعفر بن أبی طالب .
راجع به مذهب ابن ابی الحدید به آدرس زیر مراجعه کنید .
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=727
ثانیا : در سند این روایت فردی به نام عمر بن سعد بن أبی الصید الأسدی است که از نظر علمای رجالی فردی ضعیف است . ذهبی در مورد او می نویسد :
قال ابوحاتم : متروک الحدیث .
میزان الإعتدال ج 3 ، ص 199 ، ترجمه عمر بن سعد ، رقم 6118؛ الجرح و التعدیل ج 6 ، ص 112 ، باب السین ، ترجمه عمر بن سعد الأسدی رقم 595 .
ابوحاتم می گوید : احادیث او را علما ترک می کنند ( کنایه از اینکه احادیثش مورد قبول علما نیست ) .
اما نکته ای که غفلت از آن شایسته نیست این است که (بر فرض صحت چنین نقلی ) آقا امیرالمؤمنین علیه السلام این عبارات را در جواب نامه معاویه نوشته اند نامه ای که معاویه در آن حضرت را متهم به قتل عثمان می کند ! و اگر کسی ذره ای از تاریخ مطلع باشد در می یابد که یکی از عناصر اصلی ترور و قتل عثمان ، خود معاویه بن ابی سفیان بوده است و معاویه برای عوام فریبی و تبرئه کردن خود در میان مردم چنین اکاذیبی را می نویسد .
اما این که امیر المؤمنین علیه السلام فرموده باشند :
«پاداش نیک فلانی (عمر –رضی الله عنه) نزد خداست، زیرا کجی را راست کرده و بیماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت ... » .
این مطلب که مشار الیه این خطبه عمر بن خطاب ، باشد قابل اثبات نیست ؛ بلکه میان علما در این که مراد حضرت چه کسی بوده چند نظریه وجود دارد :
1. یکی از اصحاب حضرت امیر علیه السلام :
صبحی صالح از علمای اهل سنت ـ می گوید : مراد یکی از اصحاب حضرت علی علیه السلام است ، او عنوان خطبه را این گونه قرار می دهد :
( من کلامه علیه السلام : ما یرید به بعض أصحابه )
شرح نهج البلاغة صبحی صالح خطبه 228 ، ص 350 .
این خطبه از خطبه های علی علیه السلام است که منظور ایشان در این خطبه بعضی از اصحابش می باشد .
در میان علمای شیعه نیز راوندی این قول را اختیار نموده است .
صاحب منهاج البراعة می نویسد :
قال الراوندی : إنّه علیه السّلام مدح بعض أصحابه بحسن السیرة.
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ـ میر حبیب اللّه الهاشمی الموسوی الخوئی ـ ذیل خطبه 228 نهج البلاغة .
2. مالک اشتر نخعی :
شیخ حبیب الله خویی می نویسد:
فلا یبعد أن یکون مراده علیه السّلام هو مالک بن الحرث الأشتر ...
بعید نیست که مراد حضرت امیر علیله السلام مالک اشتر باشد .
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ، ذیل خطبه 228 نهج البلاغة .
3- تعریض به عثمان :
جارودیه ( یکی از فرق زیدیه ) می گویند که مراد حضرت تعریض به عثمان است .
ابن ابی الحدید می نویسد :
واما الجارودیة من الزیدیة فیقولون : انه کلام قاله فی أمر عثمان أخرجه مخرج الذم له ، والتنقص لأعماله ، کما یمدح الان الأمیر المیت فی أیام الأمیر الحی بعده ، فیکون ذلک تعریضا به .
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 12 ص 3 .
«جارودیه» که گروهى از «زیدیه» هستند معتقدند که امام علی علیه السلام این سخن را درباره «عثمان» گفته است، و در واقع حضرت در مقام انتقاد از کارهای عثمان و اعتراض به او این جملات را بیان نموده است همانطور که به جهت تعریض بر حاکم حاکم فعلی، حاکم گذشته را مدح می کنند.
4. عمر بن خطاب از باب تقیه :
غالب علمای شیعه می گویند که حضرت از باب توریه و تقیه این جملات را در مورد عمر بیان کردهاند .
ابن ابی الحدید می نویسد:
أمّا الامامیّة فیقولون : إنّ ذلک من التقیة و استصلاح أصحابه .
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 12 ص 3 .
مرحوم خوئی بعد از بیان اقوال مختلف در مورد مشار الیه این خطبه می گوید :
وسالحاصل أنّه على کون المکنّى عنه عمر لا بدّ من تأویل کلامه و جعله من باب الایهام و التّوریة على ما جرت علیها عادة أهل البیت علیهم السّلام ... سلکوا فی کلماتهم کثیرا مسلک التّوریة و التقیّة حقنا لدمائهم و دماء شیعتهم ، حیث لم یتمکّنوا من إظهار حقیقة الأمر .
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ، ذیل خطبه 228 نهج البلاغة .
5- عمر بن خطاب :
ابن أبی الحدید و محمد عبده ، می گویند :
أی عمر علی الارجح ، نظر بهتر این است که در مورد عمر است .
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 12 ص 3 ؛ نهج البلاغه، شرح محمد عبده: 430.
ظاهرا ابن ابی الحدید این مطلب را از طبری گرفته است . طبری در تاریخش مینویسد :
حدثنا عمر قال حدثنا علی قال حدثنا ابن دأب وسعید بن خالد عن صالح بن کیسان عن المغیرة بن شعبة قال لما مات عمر رضى الله عنه بکته ابنة أبی حثمة فقالت واعمراه أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحیا السنن خرج نقى الثوب بریئا من العیب قال وقال المغیرة ابن شعبة لما دفن عمر أتیت علیا وأنا أحب أن أسمع منه فی عمر شیئا فخرج ینفض رأسه ولحیته وقد اغتسل وهو ملتحف بثوب لا یشک ان الامر یصیر إلیه فقال یرحم الله ابن الخطاب لقد صدقت ابنة أبی حثمة لقد ذهب بخیرها ونجا من شرها أما والله ما قالت ولکن قولت .
تاریخ الطبری الطبری ج 3 ، ص 285 ؛ حوادث سنة ثلاث و عشرین من الهجرة ، باب من ندب عمر و رثاه.
سند روایت طبری هم ضعیف است ؛ زیرا در این سند ابن دأب وجود دارد که از نظر علمای رجال ضعیف است:
وقتی « ابن دأب » به صورت مطلق می آید منظور محمد بن دأب می باشد همانطوری که ابن حجر عسقلانی از استوانه های علمی اهل سنت می نویسد :
وقیل إن ابن داب الذی ذکره خلف هو عیسى بن یزید ... قلت : عیسى بغدادی کان ینادم المهدی فلعل خلفا إن کان قصده عنى مدینة المنصور وإلا فظاهر الاطلاق یدل على أنه أراد الأول .
تهذیب التهذیب ج 9 ، ص 125 ، ذیل ترجمه محمد بن دأب ، رقم 222 .
بعضی گفته اند منظور از ابن دأب که خلف (از رجالیون اهل سنت) او را جعّال حدیث معرفی کرد ، عیسى بن یزید است ... اما نظر من این است که عیسی بغدادی ( بن یزید بن بکر بن دأب ) از ملازمین مهدی بوده است پس چه بسا منظور خلف ( اگرمقصودش عیسی بغدادی باشد ) از مدینه که گفت : ( ابن دأب در مدینه حدیث جعل می کرد ) مدینه منصور (کوفه) باشد و اگر منظورش مدینه منصور (کوفه) نباشد ، اطلاق عبارت خلف دلالت بر این دارد که منظور او محمد بن دأب است .
ابن حجر در جای دیگر می گوید :
ابن داب هو محمد .
تهذیب التهذیب ج 12 ، ص 262، حرف الدال .
مراد از ابن دأب محمد بن دأب است .
مزی نیز می گوید :
ابن داب ، هو : محمد بن داب .
تهذیب الکمال ج 34 ، ص 439 .
مراد از ابن دأب محمد بن دأب است .
قال أبو زرعة : ضعیف الحدیث کان یکذب .
ابو زرعة می گوید : احادیث محمد بن دأب ضعیف است و وی فردی دروغگو است .
قال الأصمعی قال لی خلف الأحمر: ابن داب یضع الحدیث بالمدینة
اصمعی می گوید : خلف الاحمر به من گفت : ابن دأب در مدینه حدیث جعل می کرد .
تهذیب التهذیب ج 9 ، ص 125 ، رقم 222 .
ذهبی ذیل ترجمه محمد بن داب می گوید :
محمد بن داب المدینی . کذبه ابن حبان ، وغیره .
میزان الإعتدال ج3 ، ص 540 ، رقم 7498 .
ابن حبان و دیگران محمد بن دأب را تضعیف نموده اند .
و اگر مراد از ابن دأب محمد بن دأب نباشد ، ابن دأب بین محمد بن دأب و عیسی بن یزید بن بکر بن دأب مشترک است همانطوری که ذهبی از علمای بزرگ رجال اهل سنت می گوید :
ابن دأب . هو محمد بن دأب . وعیسى بن یزید بن بکر بن دأب .
میزان الإعتدال ج 4 ، ص 591 ، رقم 10781.
و این در حالی است که عیسی بن یزید نیز همانند محمد بن دأب فردی ضعیف است :
بخاری احادیث او را منکر می داند .
تاریخ الکبیر ج 6 ، ص 402 ، ترجمه عیسى بن یزید اللیثی المدینی ، رقم 2782 ؛ ضعفاء الکبیر ـ العقیلی ـ ج 3 ، ص 391 ، ترجمه عیسى بن یزید المدنی ، رقم 1430 ؛ تاریخ بغداد ـ خطیب بغدادی ـ ج 11 ، ص 150 ، ترجمه عیسى بن یزید بن بکر بن داب ، أبو الولید ، رقم 5845 .
ذهبی می گوید :
وکان أخباریا علامة نسابة ، لکن حدیثه واه ... وقال البخاری وغیره : منکر الحدیث ... وقال أبو حاتم : منکر الحدیث .
میزان الاعتدال ج 3 ، ص 328 ، ترجمه عیسى بن یزید بن بکر داب اللیثی المدنی ، رقم 6625 ؛ الجرح و التعدیل ج 6 ، ص 291 ، ترجمه عیسى بن یزید اللیثی ، رقم 1615 .
او اخباری بود ، علامه بود و از علمای نسب شناسی به شمار می رفت ولی احادیث او واهی و بی ارزش است ... بخاری و ابوحاتم احادیث او را منکر می دانند .
ابن حجر عسقلانی ذیل ترجمه مرداس بن قیس الدوسی بعد از نقل روایتی می گوید :
عیسى أظنه بن دأب وهو کذاب .
گمان می کنم منظور ازعیسی (در این روایت)عیسی بن دأب است که او فردی کذاب( بسیار درغگو) است .
الإصابة فی معرفة الصحابة ج 6 ، ص 58 ، ذیل ترجمه مرداس بن قیس الدوسی ، رقم 7903.
ابن حجر عسقلانی ذیل ترجمه محمد بن دأب می گوید :
وفی عیسى یقول الشاعر :
خذوا عن مالک وعن ابن عون * ولا ترووا أحادیث ابن داب
شاعر درمورد عیسی بن یزید گفته است:از مالک وابن عون روایت نقل کنید ولی احادیث ابن دأب را روایت نکنید .
تهذیب التهذیب ج 9 ، ص 125 ، ذیل ترجمه محمد بن دأب ، رقم 222 ؛ تاریخ بغداد ـ خطیب بغدادی ـ ج 11 ، ص 153 ، ترجمه عیسى بن یزید بن بکر بن داب ، أبو الولید ، رقم 5845 .
و اما بر فرض صحت چنین نقلی ، همانطور که در روایت آمده بود این عبارات را به بنت أبی حثمة یاد داده بودند تا برای خلیفه تبلیغ کند و به این وسیله مقداری از جرائم خلیفه کاسته شود .
دلایل بر این مدعا :
1 - اعتراض مردم نسبت به خلافت عمر و خشونت او که زمینه ساز جو بدبینی مردم نسبت به عمر شده بود
* عن إسماعیل بن أبی خالد عن زبید ( ابن الحارث ) الیامی . قال : لما حضرت أبا بکر الوفاة بعث إلى عمر یستخلفه . فقال الناس : استخلف علینا فظا غلیظا . لو قد ملکنا کان أفظ وأغلظ . فماذا تقول لربک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر ؟
المصنف ـ ابن ابی شیبة ـ ج 8 ، ص 574 ، باب ( 44 ) ما جاء فی خلافة عمر بن الخطاب ؛ تاریخ المدینة ـ ابن شبة النمیری ـ ج 2 ، ص 671 ، باب أقوال الناس عن تو لیة عمر ... .
ابو بکر لحظه وفاتش کسی را نزد عمر فرستاد تا وی را جانشین خویش سازد، مردم اعتراض کردند وگفتند: آیا کسی را که درشتخو وبد اخلاق است می خواهی بر ما حاکم کنی؟ او اگر بر ما حاکم شود بد اخلاق تر وخشن تر خواهد شد،
چه جوابی فردای قیامت برای پروردگارت هنگام ملاقات آماده کرده ای؟
«دخل علیه المهاجرون والأنصار حین بلغهم أنّه استخلف عمر ، فقالوا : نراک استخلفت علینا عمر ، وقد عرفته ، وعلمت بوائقه فینا وأنت بین أظهرنا ، فکیف إذا ولیّت عنّا وأنت لاق اللّه عزّوجل فسائلک ، فما أنت قائل؟» .
الإمامةوالسیاسة بتحقیق الشیری:ج1ص37، و بتحقیق الزینی : ج1 ص24 ، باب مرض أبی بکر و استخلافه عمر .
مهاجران وانصار پس از شنیدن خبر جانشینی عمر نزد ابوبکر رفتند وگفتند: شنیده ایم عمر را جانشینت قرار داده ای، وحال آنکه تو اورا خوب می شناسی واز شرارتهایش در بین ما آگاهی ؟ پس چرا اورا جانشینت قرار داده ای تو که بزودی پر وردگارت را ملاقات می کنی آیا در برابر پرسش خداوند پاسخی آماده کرده ای؟
دخل على أبی بکر طلحة والزبیر وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلى بن أبی طالب (علیه السلام) فقالوا: ماذا تقول لربّک وقد استخلفت علینا عمر .
تاریخ مدینة دمشق:ج44 ص248، ذیل ترجمه عمر بن الخطاب بن نفیل ... ؛ تاریخ المدینة لابن شبة النمیری: ج 2 ص 666 ، باب ذکر عهد أبی بکر " إلى عمر " واستخلافه إیاه ووصیته إیاه .
چه بسا این عبارات بعد از مرگ عمر برای برطرف ساختن این جو بدبینی بوده است .
در قضیه ابوموسی اشعری أبی بن کعب می گوید :
سمعت رسول الله صلى الله علیه وآله یقول ذلک یا ابن الخطاب فلا تکونن عذابا على أصحاب رسول الله صلى الله علیه و سلم ... .
از رسول خدصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: ای پسر خطاب بر یارانم عذاب مباش0
صحیح مسلم ج6 ، ص 180 ، کتاب الآداب ، باب الإستئذان ؛ سنن ابی داود ج2 ، ص 514 ، کتاب الأدب باب ( 138) کم مرة یسلم الرجل فی الاستئذان ؛ شرح صحیح مسلم ـ نووی ـ ج 14 ، ص 132، کتاب الآداب ، باب الإستئذان ؛ فتح الباری ج 11، ص 24و 25، کتاب الإستئذان، باب التسلیم و الإستئذان ثلاثا ؛ عمدة القاری ـ عینی ـ ج 22، ص 242 ؛ الإستذکار ـ ابن عبدالبر ـ ج 8 ،ص 478؛ التمهید ـ ابن عبد البر ـ ج 3،ص 195؛ الأذکار النوویة ـ یحیی بن شرف النووی ـ ص 330 ، کتاب اذکار المتفرقة ، باب ( باب جواز التعجب بلفظ التسبیح والتهلیل ونحوهما ) ، حدیث 1008 ؛ فیض القدیر شرح جامع الصغیر ـ المناوی ـ ج 3 ، ص 228، باب ( فصل فی المحلى بأل من هذا الحرف ـ أی حرف الهمزة ـ ) ؛ الاحکام ـ ابن حزم ـ ج 6 ، ص 815 ، باب الباب السادس والثلاثون فی إبطال التقلید .
قال الشعبی: «کانت دِرَّة عمر أهیب من سیف الحجاج».
مغنی المحتاج لمحمد بن الشربینی: 390/4، حواشی الشروانی على تحفة المحتاج: 134/10، وفیات الأعیان لابن خلکان، ج 3، ص 14.
هذه قولة مشهورة ، ولها موارد کثیرة جدا ، والمضحک أنهم یتبجحون بها ناسین أو متناسین أن سیف الحجاج ما قام إلا ظلما وإجحافا ، ودرة عمر أکثر منه . . وهی کلمة حق ، إذ لولا فتح باب المظالم والتعدی من الأوائل لما أمکن الحجاج وغیره أن یفعلوا ما فعلوا.
بحار الأنوار ج 31 - پاورقى ص 28.
شعبی می گوید: دره (تازیانه) عمر ترس ناکتر ازشمشیر حجاج بود
در توضیح این سخن باید گفت: داستان مهیب بودن ووحشت ناک بودن تازیانه عمر بسیار مشهور است وتعجب این است که طرفداران خلیفه آنرا با افتخار نقل می کنند وگویا توجه ندارند که تشبیه آن به شمشیر حجاج وبلکه بدتر بودن آن افتخاروامتیازی را برای عمر ثابت نمی کند زیرا شمشیر حجاج جز برای ظلم وستم وریختن خون بناحق افراشته نشده است0
وإنما نشر واحدا فقط : لقد عرفنا أن أبا هریرة کان ممن هدده عمر بالإبعاد بسبب روایته الحدیث ، وقد خضع أمام التهدیدات ، کما یظهر من الآثار التالیة :
روى البخاری عن سعید المقبری ، عن أبی هریرة قال : حفظت من رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم وعائین : فأما أحدهما فبثثته فی الناس ، وأما الآخر فلو بثثته لقطع هذا البلعوم.
صحیح البخاری: 38/1، کتاب العلم، باب حفظ العلم.
ابو هریره فقط بخشی از احادیثی را که از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده بود بین مردم رواج داد چون از تهدید عمر ترسید وسکوت کرد0 از خود او نقل است که گفت: دو ظرف( کنایه از تعداد زیاد) از احادیث رسول خدا صلی الله علیه وآله پر نموده وحفظ کردم0 یکی از آن دورا بین مردم ترویج وپخش کردم و اما آن دیگری را اگر برای مردم بازگو کنم حنجره ام قطع خواهد شد0
قال أبو سلمة : سألت أبا هریرة : أکنت تحدث فی زمان عمر هکذا ؟ قال أبو هریرة : لو کنت أحدث فی زمان عمر - مثل ما أحدثکم - لضربنی بمخفقته.
تذکرة الحفّاظ: 7/1.
ابو سلمه می گوید: از ابو هریره سؤال کردم: آیا تو زمان عمر هم اینگونه حدیث نقل می کردی ؟ گفت: اگر در زمان او این چنین حدیث نقل می کردم از شکنجه وتازیانه عمر در امان نبودم0
وقال أبو هریرة : لقد حدثتکم بأحادیث لو حدثت بها زمن عمر لضربنی بالدرة.
جامع بیان العلم لابن عبد البر: 348 ح1694. (121/2).
ابو هریره می گوید: احادیثی که امروز برای شما نقل می کنم اگر در زمان عمر آن را نقل می کردم از دره عمر بی بهره نمی ماندم0
روى ابن عساکر عنه قال : ما کنّا نستطیع أن نقول : قال رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم حتى قبض عمر، قال أبو سلمة: فسألته بم؟ قال کنّا نخاف السیاط وأومأ بیده إلى ظهره.
تاریخ مدینة دمشق: 344/67، رواه ابن کثیر فی البدایة والنهایة: 115/8، من دون کلام أبی سلمة.
ابن عساکر و ابن کثیر از أبو هریرة نقل می کنند که گفت : از ترس بازداشت شدن بوسیله عمر، ما قدرت وجرات نداشتیم بگوییم: قال رسول الله ، پرسیدم: چرا؟ گفت: از ترس تازیانه عمر، سپس به پشتش اشاره کرد، کنایه از شلاقهایی که بر پشت وپهلو نواخته می شد0
کان یقول: إنّی لأحدث أحادیث لو تکلمت بها فی زمان عمر أو عند عمر، لشجّ رأسی.
البدایة والنهایة: 115/8.
ونیز ابوهریره می گفت: امروز احادیثی نقل می کنم که اگر در زمان عمر آنرا نقل می کردم سرم شکسته می شد0
وقیل لابن عباس لما أظهر قوله فی العول بعد موت عمر - ولم یکن قبل یظهره - : هلا قلت هذا وعمر حیّ؟ قال : هبته ، وکان امرأ مهاباً.
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 173 - 174.
ازابن عباس که پس از مرگ عمرنظرش را در باره عول( زیاد آمدن میراث بر سهام) بیان کرده بود سؤال کردند که چرا در زمان عمر نگفتی؟ گفت: از عمر ترسیدم0
روى البخاری: بإسناده عَنْ عُبَیْدِ بْنِ حُنَیْنٍ، أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ رضى الله عنهما یُحَدِّثُ أَنَّهُ قَالَ مَکَثْتُ سَنَةً أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ عَنْ آیَةٍ، فَمَا أَسْتَطِیعُ أَنْ أَسْأَلَهُ هَیْبَةً لَهُ، حَتَّى خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ فَلَمَّا رَجَعْتُ وَکُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِیقِ عَدَلَ إِلَى الأَرَاکِ لِحَاجَةٍ لَهُ قَالَ: فَوَقَفْتُ لَهُ حَتَّى فَرَغَ سِرْتُ مَعَهُ فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَنِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا عَلَى النَّبِیِّ صلى الله علیه وسلم مِنْ أَزْوَاجِهِ فَقَالَ تِلْکَ حَفْصَةُ وَعَائِشَةُ. قَالَ فَقُلْتُ وَاللَّهِ إِنْ کُنْتُ لأُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ هَذَا مُنْذُ سَنَةٍ، فَمَا أَسْتَطِیعُ هَیْبَةً لَکَ.
صحیح البخاری: 69/6، ح 4913، کتاب التفسیر، باب تَبْتَغِی مَرْضَاةَ أَزْوَاجِکَ.
بخاری به سندش از عبید بن حنین واو از ابن عباس نقل می کند که گفت: از ابن عباس شنیدم که گفت: مدت یک سال منتظر بودم تا درباره آیه ای از قرآن از عمر مطالبی به پرسم ولی می ترسیدم تا اینکه برای زیارت خانه خدا به طرف مکه حرکت کرد من نیز با وی همراه شدم ودر وقت بازگشت از سفر حج دربین راه برای انجام کاری از راه کناره گرفت وبه طرف درخت اراک رفت، تا وقت بازگشتنش به انتظار ماندم ، وقتی که بازگشت، گفتم: آن دو زن که بر آزار واذیت رسول خدا صلی الله علیه وآله هم پیمان شدند چه کسانی بودند؟ گفت: حفصه وعائشه0 گفتم: به خدا سوگند، دو سال است که می خواهم در باره این آیه از تو به پرسم ولی از ترس چیزی نگفتم0
مشابه حدیث قبل ابن عبد البرّ نیز از ابن عباس نقل کرده است که گفت :
مکثت سنتین أرید أن أسأل عمر بن الخطاب عن حدیث ما منعنی منه إلا هیبته حتى تخلف فی حج أو عمرة فی الأراک الذی ببطن مر الظهران لحاجته فلما جاء وخلوت به قلت یا أمیر المؤمنین أنی أرید أن أسألک عن حدیث منذ سنتین ما یمنعنی إلا هیبة لک قال فلا تفعل إذا أردت أن تسأل فسلنی فإن کان منه عندی علم أخبرتک وإلا قلت لا أعلم فسألت من یعلم قلت من المرأتان اللتان ذکرهما إنهما تظاهرتا على رسول الله صلى الله علیه وسلم قال عائشة وحفصة.
جامع بیان العلم وفضله، ج 1، ص 112، فتح القدیر، ج 1، ص 14، ص 26، تفسیر القرطبی، ج 1.
وعمر هو الذی أغلظ على جبلة بن الأیهم حتى اضطره إلى مفارقة دار الهجرة ، بل مفارقة دار الاسلام کلها ، وعاد مرتدا داخلا فی دین النصرانیة ، لأجل لطمة لطمها . وقال جبلة بعد ارتداده متندما على ما فعل:
تنصرت الأشراف من أجل لطمة
وما کان فیها لو صبرت لها ضرر !
فیا لیت أمی لم تلدنی ولیتنی
رجعت إلى القول الذی قاله عمر
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 183.
جبله بن ایهم از جمله کسانی است که سختگیریها وسیلی خوردنش از عمراو را وادار به فرار از سرزمین اسلام وخارج شدن از دین اسلام ونصرانی شدن نمودوبه اصطلاح مرتد شد، وهمواست که پس از ارتدادش وبا ندامت وپشیمانی می گفت: بزرگان به جهت یک سیلی ترک مذهب نموده ونصرانیت را بر می گزینند که اگر در برابر آن صبر میکردند ضرری نداشت، ایکاش مادر مرا نمی زائید وایکاش آنه عمر گفت قبول می کردم0
عبد الرزاق عن ابن عیینة عن الأعمش عن إبراهیم قال : طاف عمر بن الخطاب فی صفوف النساء ، فوجد ریحا طیبة من رأس امرأة ، فقال : لو أعلم أیتکن هی لفعلت ولفعلت ، لتطیب إحداکن لزوجها ، فإذا خرجت لبست أطمار (ثوب البالى) ولیدتها (أمة).
قال : فبلغنی أن المرأة لتی کانت تطیبت، بالت فی ثیابها من الفرق (أى الخوف).
المصنف لعبد الرزاق، ج 4، ص 373 - 374 ح 8117 .
عمر در بین صفهای بانوان عبور می کرد، بوی خوشی ازیکی از خانمها به مشامش رسید، گفت: اگر می دانستم که کدام زن خودش را خوشبو کرده است با وی چنین وچنان می کردم، شما زنان باید خودتان را برای همسرتان خوشبو کنیدوهنگام بیرون آمدن ازمنزل لباسهای کهنه به پوشید0
راوی می گوید: شنیدم زنی که خودش را خوشبو کرده بود از ترس خودش را نجس کرده بود0
استدعى عمر امرأة لیسألها عن أمر - وکانت حاملا - فلشدة هیبته ألقت ما فی بطنها فأجهضت به جنینا میتا ، فاستفتى عمر أکابر الصحابة فی ذلک ، فقالوا : لا شئ علیک إنما أنت مؤدب . فقال له علی علیه السلام : إن کانوا راقبوک فقد غشوک ، وإن کان هذا جهد رأیهم فقد أخطأوا علیک غرة - یعنی عتق رقبة - فرجع عمر والصحابة إلى قوله.
سیرة عمر لابن الجوزی: ص 125، (ص117) جامع بیان العلم لابن عبد البرّ: ص 306 ح1537، کنز العمال: 84/15 ح40201، المصنف: 458/9 ح18010،السنن الکبرى للبیهقی: 123/6، والسیوطی فی جمع الجوامع کما فی ترتیبه (300/7) نقلا عن عبدالرزاق، والبیهقی، شرح نهج البلاغة: 174/1 خطبة 3.
عمر زنی باردار را احضار کرد تا از وی چیزی به پرسد آن زن از ترس عمر جنینش را سقط کرد0
از فقیهان وبزرگان دین در باره این موضوع پرسش نمود ، گفتند: چیزی بر تو نیست، زیرا تو پرسشگر وآموزگاری0
علی علیه السلام فرمود: اگر این فقیهان موقعیت وجایگاه تو را رعایت کردهاند پس تو را گمراه ساخته اند واگر آنچه فتوا داده اند نتیجه اجتهاد آنان باشد به خطا رفته اند ، پس باید یک بنده آزاد کنی ، عمر واصحاب فتوا سخن وفتوای علی علیه السلام را پذیرفته ودر برابر آن تسلیم شدند0
عبد الرزاق عن معمر عن مطر الوراق وغیره عن الحسن قالت : أرسل عمر بن الخطاب إلى امرأة مغیبة کان یدخل علیها ، فأنکر ذلک ، فأرسل إلیها ، فقیل لها : أجیبی عمر ، فقالت : یا ویلها ما لها ولعمر ! قال : فبینا هی فی الطریق فزعت ، فضربها الطلق ، فدخلت دارا فألقت ولدها ، فصاح الصبی صیحتین [ثم مات]، فاستشار عمر أصحاب النبی صلى الله علیه وسلم ، فأشار علیه بعضهم أن لیس علیک شئ ، إنما أنت وال ومؤدب قال : وصمت علی ، فأقبل علیه ، فقال : ما تقول ؟ قال : إن کانوا قالوا برأیهم فقد أخطأ رأیهم ، وإن کانوا قالوا فی هواک فلم ینصحوا لک ، أرى أن دیته علیک ، فإنک أنت أفزعتها وألقت ولدها فی سببک ، قال : فأمر علیا أن یقسم عقله على قریش ، یعنی یأخذ عقله من قریش ، لأنه خطأ.
المصنف، ج 9، ص 458 - 459 ح 18010، کنز العمال، ج 15، ص 84 ح 40201..
عمر زنی را احضار کرد، آن زن پس از شنیدن خبر فریاد زد: وای بر من مرا با عمر چکار!
در بین راه که می آمد ناگهان درد زایمان آن زن را فرا گرفت واردخانه ای شد فرزندش را به دنیا آورد ؛ اما آن کودک دو بار فریاد زد ومرد ، عمر با اصحاب پیامبر مشورت کرد ، گفتند : برتو چیزی نیست چون تو والی وآموزگار مردم هستی0 علی علیه السلام نیز ساکت نشسته بود ، عمر از علی پرسید ، فرمود : اگر آنچه گفتند رای ونظر آنان باشد به خطا رفته اند واگر از روی ترس باشد رای آنان دوستانه نخواهد بود ، نظر من این است که دیه این کودک بر عهده تو است ؛ چون تو سبب ترس ووحشت زن ودر نتیجه سقط ومرگ بچه اش شدهای0
قال البیهقى: وقیل بعث عمر بن الخطاب رضی الله عنه إلى امرأة فی شئ بلغه عنها فأسقطت فاستشار فقال له قائل أنت مؤدب فقال له على إن کان اجتهد فقد أخطأ وان لم یجتهد فقد غش - علیک الدیة.
السنن الکبرى، ج 6، ص 123.
بیهقی می گوید: نقل است که به عمرخبردادند : زنی اعمال ناشایستی مرتکب می شود ، دنبال وی فرستاد ، زن تا خبردار شد جنینش را سقط کرد ، عمر مشورت کرد گفتند : بر تو چیزی نیست چون تو قصدت تربیت افراد است ، علی علیه السلام فرمود : این حکم اجتهادی و اشتباه است واگر با هدف اجتهاد نیست خیانت به تو است ، تو باید دیه این بچه را به پردازی0
واستدعى عمر امرأة لیسألها عن أمر وکانت حاملا ، فلشدة هیبته ألقت ما فی بطنها ، فأجهضت به جنینا میتا ، فاستفتى عمر أکابر الصحابة فی ذلک ، فقالوا : لا شئ علیک ، إنما أنت مؤدب ، فقال له علی علیه السلام : إن کانوا راقبوک فقد غشوک ، وإن کان هذا جهد رأیهم فقد أخطئوا علیک غرة - یعنى عتق رقبة - فرجع عمر والصحابة إلى قوله.
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 174.
ابن ابی الحدید می نویسد: عمر زنی حامله را که از اخباری در باره اوشنیده بود احضار کرد تا از وی پرس وجو نماید، آن زن ازترس عمر بچه اش سقط شد ، عمر از بزرگان صحابه حکم مساله را پرسید، گفتند: تو جرمی مرتکب نشده ای هدف تو تادیب آن زن بوده است0 علی علیه السلام فرمود: اگر به جهت خوش آیند تو این چنین فتوا داده اند یقین بدان که تو را گمراه کرده اند، واگر واقعا فتوای علمی آنان است اشتباه کرده اند وظیفه تو دیه دادن است وآن آزاد نمودن یک برده است، عمر وصحابه فتوای علی علیه السلام را قبول کردند0
زمانی که زینب بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفتند زنان و اهل و عیال رسول خدا مشغول گریه و عزاداری بودند در این هنگام عمر در حضور پیامبر خدا شروع کرد به تازیانه زدن آنها که با مخالفت شدید رسول خدا مواجه شد . به این عبارات توجه کنید :
عن ابن عباس قال : لما ماتت زینب بنت رسول الله صلى الله علیه (وآله) وسلم قال رسول الله صلى الله علیه وسلم : ألحقوها بسلفنا الخیر عثمان بن مظعون فبکت النساء فجعل عمر یضربهن بسوطه فأخذ رسول الله صلى الله علیه وسلم یده وقال : مهلا یا عمر دعهن یبکین ، وإیاکن ونعیق الشیطان . إلى أن قال : و قعد رسول الله صلى الله علیه وسلم على شفیر القبر وفاطمة إلى جنبه تبکی فجعل النبی صلى الله علیه وسلم یمسح عین فاطمة بثوبه رحمة لها .
مسند أحمد 1 ص 237 ، 335 ، مستدرک الحاکم 3 ص 191 وصححه وقال الذهبی فی تلخیص المستدرک : سنده صالح ، مسند أبی داود الطیالسی ص 351 ، الاستیعاب فی ترجمة عثمان بن مظعون ج 2 ص 482 ، مجمع الزوائد 3 ص 17 . وأخرج البیهقی فی السنن الکبرى 4 ص 70
زمانی که زینب دختر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم از دنیا رفت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند خداوند او را به سلف خیر و نیکوی ما ( یعنی ) عثمان بن مظعون ملحق نمود . وقتی پیامبر خدا این عبارت را فرمودند زنان بر مصیبت وفات زینب گریستند ، در این هنگام عمر با تازیانهای که در دستش بود در حضور رسول خدا شروع به زدن زنان کرد که با برخورد تند پیامبر رحمت مواجه شد ، حضرت تازیانه را از او گرفتند و فرمودند آرام باش تورا با این زنها چکار ؛ بگذار گریه کنند ، و ای زنان شما هم از ناله های شیطانی ( ناله هایی که با گناه و اعتراض به خداوند همراه است ) بر حذر باشید ... ( تا آنجا که ابن عباس می گوید ) رسول خدا صلی الله علیه (و آله) و سلم کنار قبر زینب نشستند و فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) در کنار پدر بزرگوارش بر مصیبت خواهرش زینب می گریست و پیامبر رحمت اشکهای دردانه هستی را با لباس مبارکش پاک می نمود .
عن ابن عباس قال : بکت النساء على رقیة ( بنت رسول الله ) رضی الله عنها فجعل عمر رضی الله عنه ینهاهن فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم : مه یا عمر . قال : ثم قال : إیاکن ونعیق الشیطان فإنه مهما یکن من العین والقلب فمن الرحمة ، وما یکون من اللسان والید فمن الشیطان - قال : وجعلت فاطمة رضی الله عنها تبکى على شفیر قبر رقیة فجعل رسول الله صلى الله علیه وسلم یمسح الدموع على وجهها * بالید . أو : قال : بالثوب .
( زمانی که رقیه (دختر رسول خدا) از دنیا رفت) زنان و اهل بیت پیامبر بر مصیبت از دست دادن رقیه گریستند در این هنگام عمر در حضور رسول خدا و با وجود ایشان ، آنها را از گریه کردن نهی کرد ، رسول خدا فرمودند : ای عمر آرام باش تو را با این زن ها چکار ، سپس فرمودند : ای زنان شما هم از ناله های شیطانی ( ناله هایی که با گناه و اعتراض به خداوند همراه است ) بر حذر باشید ؛ زمانی که در مصیبت فردی قلب محزون شود و اشک از چشم جاری شود ، منشأ این عمل رحمت و شفقت و مهر و محبت انسان است و عملی که در مصیبت فردی با دست و زبان صورت بگیرد ( کنایه از صورت خراشیدن و اعتراض به خداوند و حرفهای کفر آمیز ) از شیطان است . ابن عباس در ادامه می گوید : فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) کنار قبر رقیه نشسته بود و بر مصیبت از دست دادن رقیه می گریست و رسول خدا اشک های یگانه دخترش را از صورت مبارکش پاک می نمود.
مؤلف می گوید : شاید ابن عباس گفته باشد : رسول خدا اشکهای فاطمه را با لباس مبارکش پاک می نمود .
آری روزی رسول رحمت با مهر و محبت اشکهای فاطمه را از صورت ملکوتی و مبارکش پاک می کند ، ولی در واپسین روزهای وفات پدر این امت نابکار همین صورت را آماج سیلی قرار دادند و اینگونه اجر رسالت را ادا کردند .
عینی در عمدة القاری می گوید :
وأخرج النسائی وابن ماجة عن أبی هریرة أنه قال : مات میت فی آل رسول الله صلى الله علیه وسلم فاجتمع النساء یبکین علیه فقام عمر ینهاهن ویطردهن فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم : دعهن یا عمر فإن العین دامعة ، والقلب مصاب ، والعهد قریب .
عمدة القاری ج 4 ، ص 87 .
نسائی وابن ماجة از أبی هریرة نقل کرده اند که گفت : شخصی از آل رسول خدا صلی الله علیه ( وآله ) و سلم از دنیا رفت زنان آل رسول جمع شدند و در مصیبت شخص از دست رفته گریستند در این هنگام عمر بلند شد و ( با وجود رسول خدا ) آنها را از گریه کردن منع کرد و شروع به پراکنده نمودن آنها کرد ، در این زمان رسول خدا صلی الله علیه ( وآله ) و سلم فرمود : ای عمر آنها را رها کن ، چشمها گریان است و قلبها مصیبت زده و این شخص نیز تازه از میان اینها رفته است .
عبدالرزاق صنعانی در المُصَنّف می گوید :
لما مات خالد بن الولید اجتمع فی بیت میمونة نساء یبکین ، فجاء عمر ومعه ابن عباس ومعه الدرة ، فقال : یا أبا عبد الله ! ادخل على أم المؤمنین فأمرها فلتحتجب ، وأخرجهن علی قال : فجعل یخرجهن علیه وهو یضربهن بالدرة ، فسقط خمار امرأة منهن ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! خمارها ، فقال : دعوها ولا حرمة لها ، کان معمر یعجب من قوله : لا حرمة لها .
المصنف ـ عبد الرزاق ـ ج 3 ، ص 557 ، باب الصبر ، والبکاء ، والنیاحة ، حدیث 6681 ؛ کنز العمال ج 15 ، ص 730 ، باب النیاحة ، حدیث 42905 .
زمانی که خالد بن ولید ( در زمان خلافت عمر )از دنیا رفت زنان در خانه میمونة همسر رسول خدا جمع شدند و برای او گریستند ، در این هنگام عمر تازیانه به دست به همراه ابن عباس از راه رسید و خطاب به ابن عباس گفت : یا ابا عبدالله ! بر ام المؤمنین میمونة وارد شو و او را امر کن حجاب کند و بگو زنانی که در خانه جمع شده اند پیش من بیایند . ابن عباس می گوید : زنان خارج شدند و عمر آنها را با تازیانه می زد ، همینطور که عمر زنان را می زد پوشش از روی سر یکی از زنان افتاد ، به عمر گفتند : پوشش ( چادرش ) از سرش افتاد ( رهایش کن ) ، عمر گفت : شما را با او چکار؟ ( بعد از این گریه ها ) او احترامی ندارد .
عبد الرزاق عن إبراهیم بن محمد عن عبد الکریم قال : حدثنی نصر بن عاصم ، أن عمر بن الخطاب سمع نواحة بالمدینة لیلا ، فأتى علیها فدخل ففرق النساء ، فأدرک النائحة فجعل یضربها بالدرة فوقع خمارها ، فقالوا : شعرها یا أمیر المؤمنین ، فقال : أجل فلا حرمة لها .
المصنف ـ عبد الرزاق ـ ج 3 ، ص 557 و 558، باب الصبر ، والبکاء ، والنیاحة ، حدیث 6682 ؛ کنز العمال ج 15 ، ص 730 ، باب النیاحة ، حدیث 42906 .
شبی در مدینه صدای نوحه و گریه و زاری به گوش عمر بن خطاب رسید ، به دنبال صدا رفت و داخل خانه ای شد که آن صدا از آنجا بیرون می آمد و شروع به پراکنده نمودن زنان کرد ، همین که به زن نوحه خوان رسید ، شروع کرد به تازیانه زدن او در این هنگام روپوش ( چادر ) زن نوحه خوان از سرش افتاد به عمر گفتند روپوش او از سرش افتاد ، گفت : آری ولیکن این زن احترامی ندارد .
جالب است با اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در زمان حیاتش او را از این کارها نهی کرد باز هم در دوران حکومتش دست از اینکار برنداشت آن هم نسبت به زن نامحرم ! .
وأول من ضرب عمر بالدرة أم فروة بنت أبی قحافة ، مات أبو بکر فناح النساء علیه ، وفیهن أخته أم فروة ، فنهاهن عمر مرارا ، وهن یعاودن ، فأخرج أم فروة من بینهن ، وعلاها بالدرة فهربن وتفرقن .
کان یقال : درة عمر أهیب من سیف الحجاج . وفی الصحیح أن نسوة کن عند رسول الله صلى الله علیه وآله قد کثر لغطهن ، فجاء عمر فهربن هیبة له ، فقال لهن : یا عدیات أنفسهن ! أتهبننی ولا تهبن رسول الله ! قلن : نعم ، أنت أغلظ وأفظ .
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 181.
پس از مرگ ابوبکر زنها بر مرگ او گریه می کردند عمر چندین مرتبه آنان را نهی کرد ولی گوش نمی دادند تا آنکه ام فروه دختر ابوقحافه خواهر ابو بکر را از بین زنان بیرون آورد وبا تازیانهاش اورا کتک زد که بقیه زنان فرار کرده ومتفرق شدند، واو اولین کسی که بود که عمر اورا با تازیانه زد
گفته می شود تازیانه عمر از شمشیر حجاج وحشتناکتر بود ، ودر خبر صحیح است که زنان در خدمت پیامبر خدا صدایشان بسیار بلند وهمهمه می کردند تا عمر وارد می شد از ترس عمر فرار می کردند به آنان می گفت : ای کسانی که به جان خودتان رحم نمی کنید آیا ازمن می ترسید واز رسول خدا صلی الله علیه وآله واهمه ندارید ؟ گفتند : آری چون تو خشن وبی رحم هستی0
حال سؤال ما این است : این فرد که تا به این حد با گریه مخالف است که در حضور پیامبر با تازیانه زنان را از گریه منع می کند و علی رغم فرمایشات پیامبر مبنی بر جواز گریه بازهم در زمان حکومتش همانطور که ذکر شد زن نامحرمی را چنان با تازیانه می زند که روپوش از سرش می افتد ، و به عبارت دیگر چنان خفقانی در زمان حکومتش بر جامعه حاکم نموده است که حتی زنان گریه کننده در خانه همسر پیامبر امنیت ندارند ، چگونه ممکن است این جو خفقان به سرعت و بلا فاصله پس از مرگ او از بین برود و فردی گریه کنان این مطالب را درباره او بعد از مرگش بگوید ؟ آیا اینها برای تبلیغات نبود ؟ آیا این کارها از قبل برنامه ریزی نشده بود ؟
با توجه به موضع حضرت امیر ع نسبت به عمر صدور چنین سخنی از آن حضرت ممکن نیست . به برخی از موضعگیرای تند حضرت امیر علیه ا لسلام نسبت به عمر اشاره می شود:
... فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِی بَکْرٍ أَنْ ائْتِنَا وَلَا یَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَکَ کَرَاهِیَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ ...
صحیح البخاری کتاب المغازی باب غزوة الخیبر ج 5 ، ص 83 ، حدیث 3913 ، طبع : دارالفکر ـ بیروت .
... حضرت امیر علیه السلام به دنبال ابوبکر فرستاد وبخاطر اینکه از همنشینی با عمر کراهت داشت ، فرمود به او بگوئید تنها بیاید و کسی را با خودش نیاورد .
3302 - ... عَنْ الزُّهْرِیِّ أَنَّ مَالِکَ بْنَ أَوْسٍ حَدَّثَهُ قَالَ أَرْسَلَ إِلَیَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَجِئْتُهُ حِینَ تَعَالَى النَّهَارُ قَالَ فَوَجَدْتُهُ فِی بَیْتِهِ جَالِسًا عَلَى سَرِیرٍ ... فجاء یرفا ... فَقَالَ هَلْ لَکَ فِی عَبَّاسٍ وَعَلِیٍّ قَالَ نَعَمْ فَأَذِنَ لَهُمَا ... ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَوَلِیُّ أَبِی بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ...
صحیح المسلم کتاب الجهاد باب حکم الفئ ج5 ، ص 152، طبع : دارالفکر ـ بیروت .
زهری از مالک بن اوس نقل می کند : عمر بن خطاب به دنبال من فرستاد پیش او رفتم در حالی که روز ( خورشید ) بالا آمده بود ، دیدم بر تختی نشسته است ... مالک بن اوس می گوید : یرفا آمد و گفت عباس (عموی پیامبر اکرم ) و علی بن ابی طالب ( صلوات الله و سلامه علیه ) آمده اند ، می خواهند پیش تو بیایند ، عمر گفت بگو بیایند ... ( سپس عمر خطاب به عباس و حضرت امیر می گوید ) ابوبکر از دنیا رفت ومن خود را جانشین رسول خدا و ابوبکر شمردم و شما دو نفر مرا دروغگو و گناهکار و پیمان شکن و خائن پنداشتید .
وقال علیه السلام : واعجبا أن تکون الخلافة بالصحابة ولا تکون بالصحابة والقرابة . وروی له شعر فی هذا المعنى :
فإن کنت بالشورى ملکت أمورهم * فکیف بهذا والمشیرون غیب
وإن کنت بالقربى حججت خصیمهم * فغیرک أولى بالنبی وأقرب
نهج البلاغة - خطب الامام علی علیه السلام ج 4 ص 43 ، خطبه 190 .
( حضرت امیر در جواب ابوبکر، می فرمایند ) عجیب است مگر خلافت بمصاحبت است ، و بمصاحبت و قرابت و خویشاوندى نیست .
سیّد رضى می گوید : دو بیت شعر فوق هم در آن هنگام از آن حضرت ( علیه الصلاة و السلام ) روایت شده است و ترجمه اش این است :
که اگر تو بواسطه اجماع امّت زمام امور را در دست گرفتى ، چگونه چنین اجماعی درست است در صورتیکه اهل حلّ و عقد و مشورت ( من و بنى هاشم ) غایب بوده اند
و اگر بسبب خویشى با مخاصمه جوى آنان حجّت آوردى و برترى جستى که در این صورت هم آن کس که با پیمبر نزدیکتر است باین امر سزاوارتر است .
ولو لا خاصّة ما کان بینه وبین عمر، لظننت أنّه لا یدفعهاعنّی .
شرح نهج البلاغة: 95/6.
اگر آن ارتباط ویژه میان ابوبکر و عمر نبود، امر خلافت را از من دفع نمىکردند.
در عبارت طبرى آمده :
ولولا خاصّة ما بینه وبین عمر ، وأمر قد عقداه بینهما ، لظننت أنّه لا یدفعها .
المسترشد لمحمد بن جریر الطبری: 413.
آنچه که مانع خلافت من شد، همان پیمان سرّى بود که میان ابوبکر و عمر منعقد شده بود:
به حضرت امیر پیشنهاد دادند بعد از عمر خلیفه شود به شرط اینکه به سنت شیخین عمل کند حضرت جواب دادند من به قرآن و سنت رسول خدا و رأی خودم عمل می کنم . در نتیجه حضرت بخاطر عمل کردن به قرآن و سنت رسول خدا و عمل نکردن به سنت شیخین از خلافت کنار زدند .
عن عاصم عن أبى وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضى اللّه عنه قال ما ذنبی قد بدأت بعلی فقلت أبایعک على کتاب اللّه وسنة رسوله وسیرة أبی بکر وعمر رضى اللّه عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضى اللّه عنه فقبلها .
مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 75، فتح الباری ج 13 ص 170.
ابن وائل گوید: به عبد الرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصیتى مانند على با عثمان بیعت کردید؟ پاسخ مىدهد: گناه من چیست که سه مرتبه به على پیشنهاد کردم که خلافت را به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره ابوبکر وعمر بپذیرد ولى قبول نکرد. ولى عثمان زیر بار این پیشنهاد رفت .
حال چطور می شود از عمر اینگونه تعریف کنند :
أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحیا السنن خرج نقى الثوب بریئا من العیب ...
اما بخاطر عمل نکردن به سنت او خلافت را رد کنند .
چگونه می شود عمر احیاگر سنت پیامبر باشد ، در حالی که خودش اعتراف می کرد :
متعتان محللتان کانتا علی عهد رسول الله و أنا أحرمهما .
و از طرفی چطور می شود فردی اینگونه باشد :
( أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحیا السنن خرج نقى الثوب بریئا من العیب )
ولی مواضع حضرت در مورد او اینچنین باشد ؟!!!
از تمامی عبارات بالا بدست می آید که این مطالب اگر در مورد عمر هم باشد ، حضرت در مقام إخبار نبوده اند . بلکه یا در مقام کنایه زدن به عثمان و یا تعجب و یا استفهام و یا تقیه و یا توریه بوده اند .
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)